°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[☺️] یادمـ باسه به باباییمـ بِجَمـ
ازین به بعد ته با ماسـ🚗ـین
میلیمـ بیلون
بَـلام صندلے ڪودڪ بِتَـله
همـ بَــلاے ســـلامـتــے اودم
همـ باباییمـ جَلیـ📝ـمه نَسه یِـوَقتـ
[😎] قـانونمندے رو ازیشون
باید یاد گرفتـ👌
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
─═┅✫✰🌙✰✫┅═─
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
•🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_دویست_ویک °•○●﷽●○•° با دستم زدم تو سرم و جلوی دهنش رو گرفتم و گفتم
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_دویست_و_دو
°•○●﷽●○•°
اشکام مانع میشد که سیر نگاش کنم.
روچشمام دست کشیدم و سعی کردم بخندم تا دلش گرم شه.خیلی سخت بود .
انقدر سخت که حس میکردم کمرم زیر بار این سختی له میشه. زینب تو بغل محمد اروم شده بود و گریه نمیکرد .
رفتم تو اشپزخونه ویه سینی برداشتم
دستام میلرزید.سینی رو روی اپن گذاشتم،یه کاسه ی سفید برداشتم و توش آب ریختم.یه قرآن با ده تومن پول تو سینی گذاشتم. محمد نشست رو مبل و با زینب بازی میکرد.رو به روشون نشستم.محمد دستشو گذاشت رو لب زینب که زینب خندید
مشغول تماشاشون بودم که زینب با خنده گفت:
+بَ بَ
تغییر چهره ی محمد منو سر ذوق اورد
محمد:
+ای جونمممم فدات بشه بابا الهی
بمیره بابا برات الهی،شیرین زبون من
مشغول حرف زدن بود که تلفنش زنگ خورد.گوشیشو جواب داد
+سلام
...
+جانم؟کجایی؟
دم در؟
...
!چشم چشم اومدم
یاعلی
با زنگ تلفنش غصه ام بیشتر شد .
+اومدن دنبالت؟
_اره
بچه رو داد به من،پوتینش رو که پوشید با یه دستش بچه و با دست دیگش ساکشو گرفت. یه چادر گل گلی انداختم سرم و سینی رو برداشتم .باهم رفتیم تو اسانسور .یه بار دیگه سفارشاتش رو گفت.تو اینه با زینب بازی میکرد که رسیدیم.از اسانسور خارج شدیم .
با اشک دور سرش صدقه چرخوندم رفتیم دم در واسش قران گرفتم که سه بار از زیرش رد شد .
بچه رو ازش گرفتم چون بند پوتینش رو با عجله بسته بود باز شده بود
نشست تا بندشو محکم کنه
قبل اینکه بلند شه ،با لبخند برگشت سمتم .زینب و نزدیک صورت محمد گرفتم و گفتم
+زینب مامانی، بابا رو بوس کن
زینب لبشو چسبوند به صورت محمد که محمد زینب و بوسید و گفت
_مواظب خودت و مامان باش زینب کوچولوی بابا
بعدشم رو به من لبخند زد و خداحافظی کرد
_هر جا تونستی زنگ بزن منو از حالت با خبر کن به خدا نگران میشم.دیگه سفارش نکنما،تو رو خدا زنگ بزن وگرنه من میمیرم .محمد زنگ بزنیا خواهش میکنم ازت
+چشم خانومم چشم چرا خودت و اذیت میکنی؟چشم گفتم که هر جا تونستم باهاتون تماس میگیرم،خوبه؟
_بله.فقط مواظب باش اسیر نشی .
الکی هم خودتو پرت نکن جلو تانک و تیر و ترقه .تو رو خدا با ماهم فکر کن که بدون تو میمیریم
+خدا نکنه.چشم چشم،امر دیگه ای؟
_نه فقط خدا به همرات جان دلم...
+ممنوم بابت همه ی خوبی هات
خداحافظ
_خداحافظ...
روزای نبودش به سختی میگذشت،
شاید هم اصلا نمیگذشت .
انگار روزا همینجوری کش میومد و تمومی نداشت.به امید یک ساعت خواب با آرامش سر رو بالش میزاشتم اما جز ترس و وحشت هیچ چیزی نصیبم نمیشد .دقیقا ۱۴ روز و ۹ ساعت از رفتنش میگذشت و تو این مدت فقط ۸ بار تونستم صداش رو بشنوم.
بیشتر از همیشه دلتنگش بودم.
بی قراری های زینب هم هر لحظه کلافه ترم میکرد .انقدر استرس داشتم که حس میکردم هرآن امکان داره قلبم از دهنم بیرون بپره.ساعت حدودا پنج بود
نگاه کردن به در و دیوارای اتاق آزار دهنده بود .بعد از اینکه لباسای زینب رو براش پوشیدم و دورش پتو پیچیدم گذاشتمش تو کالسکه.جلوی آینه ی دم در روسری و چادرم رو چک کردم و کفشمو پوشیدم . در رو باز کردم و از خونه رفتم بیرون. با اینکه هنوز پاییز بود اما هوا فقط یکم سرد شده بود و سوز داشت.
قدم های بلند بر میداشتم و کالسکه رو به سمت جلو هول میدادم.میخواستم برم خرید کنم بلکه دلم باز شه.
فروشگاه بزرگ با خونه ی مامان اینا فاصله ی خیلی کمی داشت .
کالسکه رو هول دادم داخل و بین طبقه ی خوراکی ها ایستادم،وقتی دیدم خلوته کالسکه رو همونجا گذاشتم تا برم و یه سبد بگیرم و توش خوراکی پر کنم .
زینب تازه شیر خورده بود و خوابش برده بود اگه بیدار میشد دوباره شروع میکرد به گریه کردن و جیغ زدن .
رفتم سمت پیشخوان و یه سبد برداشتم فاصله پیشخوان تا طبقه ی خوراکیا خیلی زیاد بود با چشمام قفسه ها رو زیر و رو میکردم تا چیزایی که میخوام رو پیدا کنم
به طبقه ی خوراکیا که نزدیک شدم باشنیدن صدای گریه ی بچه انگار یه سطل آب یخ روم ریختن.قدم هام رو تندتر کردم تا بهش برسم ولی جای قبلی نبود .
بلند گفتم :
_عجب غلطی کردم اومدم بیرون
محکم زدم تو سرم دنبال صدای بچه دوییدم تو یه ردیف دیگه بود
یه مرد قد بلند با کت و شلوار مشکی کنار کالسکه پشت به من ایستاده بود
تو کالسکه رو نگاه کردم بچه نبود
میخواستم بشینم و زار زار گریه کنم که مردی که پشت به من ایستاده بود برگشت. با دیدنش سر جام خشکم زد .
انگار مصطفی هم انتظار دیدن منو نداشت چون با دیدن من خیلی جا خورد. این رو از از تغیر ناگهانی چهرش میشد فهمید
نگام به زینب افتاد که تو بغل مصطفی ساکت چشماش رو بسته بود
با دیدن مصطفی شوک عجیبی بهم وارد شده بود.بچه رو ازش گرفتم و گذاشتم تو کالسکه که گفت :
+خیلی گریه میکرد دلم نیومد بزارم برم.گفتم بایستم تا مامان باباش بیان
نمیدونستم شمایید وگرنه...
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال
❤️| @Asheghaneh_HAlal
#صبحونه
عجیبـ صبـ🌤ـح بخیرهایتـ
هواے پـایـیـ🍂ـز دارد
تر و تـازه😊👌
با صـدها رنـگـ🌈ـ
عطر بـ🌧ـاران
بوے زندگـے😍
با طعمـ خوش عشـ💕ـق
#صبحبارانےتونسرشارازرحمت☺️🍁
🍃☔️// @asheghaneh_halal
°•| #ویتامینه🍹 |•°
••|مدافع همسرتان
باشید و از همسر خود
در گفتار و ڪردار حمایت ڪنید...
••|بھ هیچ ڪسے
حتے نزدیڪان اجازھ ندهید
بےدلیل از همسر شما عیب جویے ڪنند...
#والاخب_چھ_معنے_میده😕
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @Asheghaneh_Halal
•| #دردونه 👶 |•
بوسیدن فرزند...
پرخاشگرےاو را کاهش
مےدهد. همچنین انرژےهاے
او را تخلیہ مےکند و یک نوع
تن آرامےرا براےاو فراهم میکند
کہ از عصبانیت و پرخاشگرے
وے جلوگیرے مےکند.🎈🍃
✨رسول خدا(ص)فرمود:
هرکس فرزندش را ببوسد،خدا
برایش نیکے مےنویسد.
✨همچنین فرمود:
فرزندانتان را زیاد ببوسید،
بہ راستےکہ براےشما در برابر
هر بوسہ درجہ اےدر بهشت
است که مسافتش پانصدسال
است.
📗الکافے،ج۶،ص۴٩
📕روضةالواعظین،ص٣۶٩
نڪات تربیتےریزوڪاربردے☺️👇
💞••|| @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه|•😜
#ایـــران✍
یه روز عـربستان👊
یه روز ایــران🇮🇷
ولے حـــواست بــاشه
ایــــران مثـــل عـــربستــان
نیست ڪه بگــه👊👊
دوســـت حـــرفاے خـــوب
مےزنه حـــرفاے بـــدم مےزنه☹️
مــــا تو عمـــل ثابـــت مےڪنیم
تــــو و اطـــرافیــانت
عــــددے نیســـتین👊👊👊
تـــرامپ دیشب
در جمــع هـــوادارانش👌
در ڪانــزاس👇
از وقتے رئیس جمهــور😉
شـــدم ایــــران مش
خـــودش است
آنهـــا داشتنــد
خــــاورمیــانه را مےگــرفتنــد😔
امـــا الان درگــــیر خـــودشان هستنـد👊
الان اینڪه گفتے
درگیــــر خـــودشون هستنــد👊
یعنے مےخــواے بگــے
ڪارهایے ڪه انجـــام دادے
تـــا اقتصـــاد ایـــرانو فلج ڪنه
تـــاثیـــر گذاره بـــوده😉
آره بـــابا تاثیــرگذار بوده😅
نــدیدے الان مــا نظام جمهــورے
اسلامے نـــداریم 😂😂
همه مـــردم ریختن بیــرون
نظام و تغییر ڪـــردن😄😄
پیش بینے تـــرامپ و دار و دستش
درست
از ڪار در اومـــد
و مـــا تـــابســـتون داغ🔥🔥
ڪه نــه😅 ســــوزانے داشتــیم😀
اینــقد ڪه ما درگیــر
خــودمون بودیم 😂😂
انیشتـــن درگیـر خـودش نبود😁
و شمـــا بودیــد
با عــربستــان😜
و اســـرائیل داعــــش
و از بیــن بــــردید🙃
شتـــــرهـــاے
قــــبل از تو👉👉👉
ســــوءتفـــاهمے بیـــش
نـــــبودن😂😂
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے_بدون_قید_لینڪ⛔️
ڪلیڪ نڪنے سوءتفـــاهم میشے😂👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[☺️] ببینین
بَلگـ🍁ـاے دِلَـخـ🌳ـتا
داله زَلـ💛ـد میسه
هَـ☁️ـبا همـ سَلـد میسه
حباسِتون باسه سَلما نخولین👌
[😍] چشمـ نےنے سرمایـ❄️ـے
از الان لباس گرم پوشیدے😬😅
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
─═┅✫✰🌙✰✫┅═─
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
•🍼• @Asheghaneh_Halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| سيمــــاے تــــــو ≈{😘
/° عشـقـ جــــوانـانـ اسـتـ ≈{😉
°\ جـــانــتـ بــه واللـه ≈{🌹
/° جـــانـ ايــــــرانـ اسـتـ ≈{✋
°\ عـطــــر تـنـــتـ ≈{🌸
/° بـــوے شـهيـــدانـ اسـتـ ≈{🌷
°\ سیـــد علـــے ≈{💚
°| منجـے ایـــــرانـ اسـتـ ≈{🇮🇷
#اللهمـاحفظ_قائدنا_الامامـخامنهاے🍃
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(171)📸
#ڪپے⛔️🙏
🔘| @Asheghaneh_Halal
💚🍃
🍃
#مجردانه
ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺩﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨڪہ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ بہ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ بہ ﻣﺪﺭسہ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﻳﮕﺮے ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮ ﻫﺴﺖ بہ ﺟﺎے بچہ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺮ نمیداﺭﻳﺪ
ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺗﻌﻬﺪ ﺍﺳﺖ...
ﺍﮔﺮ نمیتوﺍﻧﻴﺪ " ﻣﺘﻌﻬﺪ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ " ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ نڪنید...
#وسلامعلیڪم😒
پ.ن:
شاعرمیفرمایداینڪارازشتہ😑
🍃 @asheghaneh_halal
💚🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
#آقایون_بدانند
خداوند توانے بھ خانمـ✨
شما دادھ است ڪھ اگر تنھا یڪ
آرامشـ😌را بھ او هدیھ ڪنید
او دَھ برابر آن را بھ شما و فرزندان
شما هدیھ🍃خواهد نمود...
#اینطوریاستـ🌸
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal