eitaa logo
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
383 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
286 فایل
خیبر شکن و شجاع و بی واهمه‌ایم... در معرکه، سرباز یل علقمه‌ایم! گفتید: پدافند شما جنسش چیست؟! گفتیم: که زیر چادر فاطمه‌ایم😎 #وعده_صادق کپی؟! با ذکر صلوات🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
اوایل زندگی مون حاج مهدی بعضی از جلسه های کاریشون رو توی خونه می گرفتند من فکر می کردم که پذیرایی از افرادی که برای جلسه میان سخته! به همن دلیل به مادرم پیشنهاد کمک کردن رو دادم و همین که حاج مهدی متوجه شدند گفتند: برای این جلسه نه قراره خودت و نه دیگران به زحمت بیفتند بنابر این خودم همه کارها رو انجام میدم✨❤️ ❥•••@Asheghaneh_Shahadat
با سلام و خداقوت به تمامی شما اعضای محترم کانال عاشقان شهادت🌹✨ با کلیک کردن بر روی هر کدام از های زیر یه هر کدام از قسمت های کانال که بخواهید می توانید دسترسی پیدا کنید👇🏻👇🏻 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 لطفا ما را همراهی کنید❤️ و در ثواب اینکار با ما شریک شوید🖐🏻 برای ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دعای الهی عظم بلاء بخوانید و در لینک زیر به ثبت برسانید https://EitaaBot.ir/counter/hvx 💜💚💜💚💜💚💜💚💜 داریم‌ بہ‌ روزهاے‌ آخر این‌ قرن‌‌ نزدیڪ‌ میشیم🦋🌸 میخواییم‌ از‌ طرف‌ شما‌‌ بھ‌ امام‌ زمان‌ هدیہ‌ بدیم‌✨🌻 هر‌ چقدر‌ دوست‌ دارید‌ حتے‌ یڪم‌ تو‌ این‌ ڪار‌ سهیم‌ بشید🌸❤️ 😍❤️ 😊 😍 🤩 کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید😊 التماس دعای شهادت برای خادمین کانال❤
روایت همسر شهید حسین مشتاقی: از قبل خانواده هایمان یکدیگر را می شناختند و از این طریق ما با هم ازدواج کردیم سال ۸۸ حسین آقا به خواستگاری‌ من آمدند یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من می‌ گویند: اسمت در لیست بیمه زن‌ های پاسدار است🖐🏻 ✨❤️↠@Asheghaneh_Shahadat
حسین آقا خیلی خجالتی نبودند اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت می‌ کشیدند😢 تنها چیزی که صحبت شد در آن جلسه در مورد کارشان بود از من پرسیدند: صبور هستید؟! کارم طوری است که شاید یک سال خانه نباشم و دو روز باشم🏡 من دوست داشتم با یک طلبه یا پاسدار ازدواج کنم گفتم: اصلا با کارتان مشکل ندارم😊 ۱۵ بهمن ۸۸ عقد کردیم و عید ۹۱ به زیر یک سقف مشترک برای شروع یک زندگی جدید رفتیم دو سال و نیم نامزد بودیم چهار سال زندگی مشترک را با هم داشتیم در دوران نامزدی یک دوره بیشتر ماموریت نرفت اما بعد از عروسی ماموریت‌ هایش شروع شد🖐🏻 ✨❤️↠@Asheghaneh_Shahadat
بعد از اینکه بچه‌ ها یک ساله شدند یعنی خرداد ۹۴ تا اردیبهشت ۹۵ تقریبا دائم ماموریت‌ های مختلف می‌ رفتند حسین آقا به حضرت زهرا سلام الله علیها ارادت عجیبی داشتند می‌ گفتند اسم پسرمان را هر چه می‌ خواهید انتخاب کنید اما اسم دخترمان حتماً باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد😍 اسم نازنین زهرا را حسین آقا انتخاب کردند و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم🥰 بچه های من غروب مبعث به دنیا آمدند به شوق تولد بچه ها ده روز را مرخصی گرفتند و کنار ما بودند و شب ها تا صبح بیدار بودند و مواظب من و بچه ها بودند👧🏻🧒🏻 مثل پروانه دور ما می گشتند و خیلی خوشحال بودند وقتی ما صبح بیدار می شدیم ایشان می خوابیدند مقید بودند که شب ها زیارت عاشورا بخوانند و بخوابند اگر نمی‌ توانستند حتماً یک صفحه قرآن را می‌ خواندند📖 ••●❥🦋💙❥●•• @Asheghaneh_Shahadat
هشت فروردین ۹۵ آخرین عید یکی از دوستان خانوادگی مان آذر ۹۴ شهید شدند شهید عبد الرحیم فیروز آبادی و برای عید ۹۵ حسین آقا به من گفتند: حتما برای سال تحویل باید به مزارش برویم گفتم: باشه! چون سال تحویل صبح زود بود من به خاطر شرایط دوقلو داشتنم نتوانستم بروم ولی حسین آقا رفتند مزار دوست شان و مطمئنم شهادتشان را لحظه سال تحویل از دوست شهیدشان گرفتند و آخرین عید مشترک مان بود وقتی از مزار شهید آمدند قرآن را گرفتند و وارد شدند خیلی با نشاط و خوشحال به من و بچه ها تبریک گفتند و بعد باید می رفتند محل کار که شیفت بودند🖐🏻 من و بچه ها را بردند خانه پدرم و سرکار رفتند حسین آقا به قدری رهبر را دوست داشتند که من می‌ گفتم: خب بروید بیت رهبری مشغول کار شوید😍 می‌ گفتند: نه من باید به جهاد بروم برای جهاد ساخته شدم💪🏻 من گردان صابرین را رها نمی‌ کنم آموزش نظامی دیده‌ ام و مدیون نظام هستم🇮🇷 •❥༅••🌿✨♥️••❥༅• @Asheghaneh_Shahadat
من به هدف همسرم خیلی احترام می گذاشتم وقتی از تزهایشان برایم می گفتند و از تفکرات و اعتقادات شان برایم صحبت می کردند من را آرام  می کرد😭 نه نمی گفتم و می گفتم: هرچی خودت دوست داری البته منم با تفکرات و اعتقادات شان بیگانه نبودم و فکر من به فکر حسین آقا نزدیک بود اولین باری که به سوریه رفتند ۵۰ روزه بود اصلا سخت نگذشت حسین آقا که دفعه اول از سوریه برگشته بودند می‌ گفتند: خانم! من دیگه نمی‌ تونم اینجا بمونم💔 یک زمانی دیدم دو روز عصبانی است ... گفتم: حسین آقا من کاری کردم که ناراحتید؟! گفتند: نه! گفتم: خب یک چیزی بگید گفتند: دیگر نمی‌ خواهند نیرو به سوریه اعزام کنند گفتم: این ناراحتی دارد؟! گفتند: مگر من چه چیزی‌ام از دیگران کمتر است که سیده زینب من را نمی‌ خواهد!  این اواخر یک بعد از ظهر حسین آقا به من گفتند: شما چرا دعا می‌ کنی من شهید نشوم؟! تو هنوز شهادت را درک نکرده‌ ای! دعا کن من شهید شوم که آن دنیا شفاعت شما را بکنم! من گفتم: مگر می‌ شود یک زن برای شهادت شوهرش دعا کند؟! گفتند: هنوز شما بهشت را درک نکرده اید! من گفتم: انشاءالله همیشه نذر حضرت زینب باشی بروی مدافع حرم حضرت زینب باشی. می‌ گفتم: من حاضرم یک سال شما را نبینم فقط زنگ بزنید و بگویید من سالم هستم! من هم بگویم: من سایه سر دارم حسین آقا گفتند: می‌ دانی اجر شهید گمنام چقدر است؟! زدم روی پایم و گفتم: شما را به خدا نگو! حالا می‌ خواهید شهید بشوید شهید شوید اما شهید گمنام نشوید دیگر! •❥༅••🌿✨♥️••❥༅• @Asheghaneh_Shahadat
قهر بودیم درحال نماز خوندن بود. نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم. کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم! کتابو گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: غزل تمام، نمازش تمام، دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد! باز هم بهش نگاه نکردم این بار پرسید: عاشقمی؟ سکوت کردم.. گفت: عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟ گفتم:نه گفت: لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری.... که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری زدم زیر خنده و رو‌به‌روش نشستم دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه! بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم: خداروشکر که هستی! ••●❥🦋💙❥●•• @Asheghaneh_Shahadat
قهر بودیم درحال نماز خوندن بود. نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم. کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم! کتابو گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: غزل تمام، نمازش تمام، دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد! باز هم بهش نگاه نکردم این بار پرسید: عاشقمی؟ سکوت کردم.. گفت: عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟ گفتم:نه گفت: لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری.... که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری زدم زیر خنده و رو‌به‌روش نشستم دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه! بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم: خداروشکر که هستی! ••●❥🦋💙❥●•• @Asheghaneh_Shahadat