فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه حسی رفته از قلبم🌷
خواجه امیری👩❤️👨
❤️💛🧡
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
پارت اول رمان مهناز
اجتماعی ،عاشقانه، غمگین🥀
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/6353
لینک پارت اول رمان بسیار هیجانی
سوپراستار 😃😍
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/3092
لینک پارت اول😍رمان زیبای بی پناه
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/89
لینک پارت اول رمان نهال😌
#زیبا #جذاب #هیجانی #عاشقانه❣
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
عشق ماندگار دختر خدمتکار، پسر پولدار💞
#امیرعلی و #نهال 💞
❌کپی شرعا حرام و قانونا قابل پیگیری❌
✍به قلم زهرا بانشی
و چه "بیرحم" است،
کسی که میداند با "حرفی"
خوب میکند "حالی" را،
اما دریغ میکند...!
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
شايد #عشق را بد فهميده ايم
که #تنهاييش مى ماند و
#دلتنگى
و دستی که به هيچ جا بند نيست ..!
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ ترين نگاهم را
برايت ڪنار گذاشتم تا بدانے
هميشه انتظار ديدنت را دارم...
🕊🤍჻ᭂ࿐✦❥❥❥❥✿
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
حالم از
شرحِ غمت ،
#افسانه_ایست...
#سعدی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🎉يه عــــصــــر قــــشــــنــــگــــ
❤️🎉يــه دل خـــــــوشــــ
❤️🎉یــــــه جــــمــــع صـــــمـــــیـــــمــــیــــ
❤️🎉آرزوى مــــن بــــــراى شــــمـــــا
❤️🎉عــــصــــرتــــــونــــ دلــــپــــذیــــر و شــــیــــریــــنــــ
♥️🍃
•🌸🥰❤️•
«دیـــوانِگی» کم اسـت!
برای تویــی که؛
«نَفســت» «خــندیدنِت»
«حَــرف زدنت» بوی «عشــق» میدهد
برای تُـــو فَقط و فَقط باید «مُـــرد»..
🦋
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازعشق بگو
#رضا_بهرام💎
❤️❤️❤️
بعضی حرف ها را
فقط
دست ها به هم می گويند
فقط
دست ها ...!
#علی_شريعتی❣
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
به حوالی عشق که رسیدی ؛
دل دل نکن !
بگو "دوستت دارم" ...
این تنها بلای قشنگیست که
بسرت خواهد آمد ..
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
نهال❤
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۴۱ _نویسنده_نهال.
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪
✨﷽✨
_پست _۴۲
_نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق
_نهبابا دشمنت شرمنده اهورا خودش بازیگوش هست.
به بیمارستان که رسیدیم،دکتر معاینه کرد ،وموقع نگاه کردن به عکس پا ته دلم را خالی کرد .
دکتر_مچ پاش شکسته.
بعد از نیمساعت اهورا ارام گرفت وصدای دلخراش گریهاش قطع شد. بایکمسکن روی تخت بیمارستان از حال رفت درحالی که رنگورویش همچنان زرد بود.
پا دچار شکستگی شدهبود وبچهحق داشت اینقدر بی تابی میکردو آخر سر هم صدایش از شدت گریه گرفته بود
یک ساعت ونیم در بیمارستان معطل شدیم ،مچ پای چپش را تا نزدیکهای زانوگچگرفتند .
وناراحت راهی خانه شدیم.
ایمان برای اهورا نوشیدنی وکیکگرفته بود ،پسرممظلومروی صندلی عقب ماشین ،غم برکزدهنشسته بودو بیرونرا تماشا میکرد. کیک را تانصفه خورده بودونوشیدنی اش را تمام کرده بود.
به گچ پایش نگاه میکردم احوالم هر لحظه خراب تر میشد. اهورا طوری آرام گرفته بود انگار دیگر تا مدت ها قرار نبود خبری از آن پسر شر وشیطونباشد. تصورش برایم سخت بود اما با حسرت طوری بیرون از ماشین وساختمان های بلند را نگاه میکرد ،انگار دنیای بیرون برایش تمام شده باشدهرچند میدانست این حال وشکستگی پایش موقتیست.
حالش را خوب میفهمیدم طوری بود که گویا به اجبار دست وپایش را بسته باشند.
سکوتش آزارم میداد ،دلممیخواست مثل همیشه سرش پراز سوال های الکی باشد که با پرسیدنشان جواب کممی آوردم.
_اهورا مامان درد که دیگه نداری؟
با ناراحتی تنها به یک کلمه اکتفاء کرد.
_نه.
_نگران نباش پسرم زودخوب میشی.
حتی دلداری امهمحالش را بهتر نمیکرد.
ایمان _حالا چی میشه ؟
باسوال عجیب وناگهانی ایمان سر سمتش چرخاندم.
_چیرومیگی چی میشه؟
ایمان _منظورم اینه این بچه نور چشمی حاج سهراب ،همهخوب میدونیم حاجی روش حساسه. منظورم اینه برای تو دردسر نشه حاجی بهت گیر بده چرا مواظب بچت نبودی. معذرت میخوام تقصیر من بود
_نه بابا تقصیر تو چرا.همه علی الخصوص حاج سهراب میدونن عزیز دوردونشون چقدر شیطونتشریف داره.حادثه که خبر نمیکنه. درضمن دیگه بابت شکستگی پای اهورا شرمنده نباش،چونتقصیر تو نبود.
صدای ضبط را بلند کردم که مثلاً خودم را خونسرد نشان بدهم.
با حرف ایمان تازه به یاد آوردم ،کمشدن تارمویی از سر اهورا برای حاج سهرابی که جانش به جان نوه اش بند است درد است. حالا یکدلشوره هم داشتم که چی جواب پدر بزرگ پسرم را بدهم.
در دلم بلوا به پا شد. باید بابت این شکستگی در محظر حاج سهراب جواب پس میدادم و بیشتر از همه از سیما خانم حرف میشنیدم. آن ها زیادی روی اهورا حساس بودند و بااین شرایط پیش آمده دلمنمیخواست به عمارت حاجی برگردم.
گوشی ایمان زنگخورد بابا بودوجواب داد.بابا حال اهورا رااز ایمان پرسید وایمان از پای گچکرفته اهورا گفت.
میان راه ایمان خواست تااهورا را به پارک ببرد ،تاازان حالت غم وناراحتی کمی بیرون بیاید.
اهورایی که همیشه سررفتن به پارک با من دعوا میکرد حالا به زور ایمان از ماشین پیاده شده بود و تمایلی برای پیاده شدن نداشت.
ایمان بغلش کردو با خوشرویی وقربان صدقه به پارکبردش. فصل دوم با ۴۰۰ پارت اماده هست قیمت ۶۰ هزار تومن 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️