نور چشمم فدای طفلانت
جان زینب همیشه قربانت
زندگی من و تب و تابم
دست من خالی است دریابم
حیف شد بیش از این توانم نیست
حاصلی جز دو نوجوانم نیست
#یا_جبل_الصبر🥀🖤😭
#شب_چهارم #محرم💔🥀
@Ashghaneemamezaman313
🔸️مقتل خوانی سوم محرم
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#مقتل_خوانی😭🥀🖤
#محرم💔
••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ کلیپ💚🦋
🎥 یک شاه کلید و هزار معجزه😍😳
کسانی مثل حاج قاسم هم اینطور ، محبوب زمین و زمان شدن☝
معجزه ی سوره ی واقعه😍👌
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت سوره واقعه🕯
جهت گشایش در رزق💰
هر شب خوانده شود 👌👆👆👆
#التماس_دعا🤲☺️
@Ashghaneemamezaman313
#بدونتوهرگز♥️
#پارت_7
بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... علي همه
رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه؛ حتي اصرارهاي مادر علي هم
فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد. تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي
داد... مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود... تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد...
اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته... پشت ميز
کوچيک و ساده طلبگيش، خوابش مي برد. بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم
درس و کار بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش
مي کردم. با اون دست هاي زخم و پوست کنده شده داشت کهنه هاي زينب رو مي
شست... ديگه دلم طاقت نياورد...
همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشمهاي پر اشک رفتم نشستم کنارش...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.
– چي شده؟ چرا گريه مي کني؟
تا اينو گفت خم شدم و دست هاي خيسش رو بوسيدم... خودش رو کشيد کنار...
– چي کار مي کني هانيه؟ دست هام نجسه...
نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم... مثل سيل از چشمم پايين مي اومد.
– تو عين طهارتي علي... عين طهارت... هر چي بهت بخوره پاک ميشه... آب هم اگه
نجس بشه توي دست تو پاک ميشه...
من گريه مي کردم... علي متحير، سعي در آروم کردن من داشت؛ اما هيچ چيز حريف
اشکهاي من نمي شد. زينب، شش هفت ماهه بود. علي رفته بود بيرون، داشتم تند
تند همه چيز رو تميز مي کردم که تا نيومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روي زمين،پشت ميز کوچيک چوبيش. چشمم که به کتابهاش افتاد، ياد گذشته افتادم... عشق
کتاب و دفتر و گچ خوردنهاي پاي تخته، توي افکار خودم غرق شده بودم که يهو
ديدم خم شده بالای سرم. حسابي از ديدنش جا خوردم و ترسيدم، چنان از جا پريدم
که محکم سرم خورد توي صورتش... حالش که بهتر شد با خنده گفت...
- عجب غرق شده بودی.
نيم ساعت بيشتر بالای سرت ايستاده بودم...
منم که دل شکسته... همه
داستان رو براش تعريف کردم. چهرهاش رفت توي هم، همين طور که زينب توي
بغلش بود و داشت باهاش بازي مي کرد... يه نيم نگاهي بهم انداخت.
– چرا زودتر نگفتي؟ من فکر مي کردم خودت درس رو ول کردي، يهو حالتش جدي
شد. سکوت عميقي کرد.
-مي خواي بازم درس بخوني؟
از خوشحالي گريهام گرفته بود باورم! نمي شد يه لحظه به خودم اومدم.
– اما من بچه دارم، زينب رو چي کارش کنم؟
– نگران زينب نباش... بخواي کمکت مي کنم.
ايستاده توي در آشپزخونه، ماتم برد. چيزهايي رو که مي شنيدم باور نميکردم. گريهام
گرفته بود. برگشتم توي آشپزخونه که علي اشکم رو نبينه. علي همون طور با زينب بازي
مي کرد و صداي خندههاي زينب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پيگیر کارهاي من
شد. بعد از سه سال، پروندهها رو هم که پدرم سوزونده بود. کلي دوندگي کرد تا
سوابقم رو از ته بايگاني آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم
کرد؛ اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانيه داره برميگرده مدرسه... ساعت نه و
ده شب وسط ساعت حکومت نظامي، يهو سروکله پدرم پيدا شد... صورت سرخ با
چشمهاي پف کرده! از نگاهش خون ميباريد... اومد تو... تا چشمش بهم افتاد چنان
نگاهي بهم کرد که گفتم همين امشب، سرم رو مي بره و ميذاره کف دست علي...
بدون اينکه جواب سلام علي رو بده، رو کرد بهش...
– تو چه حقي داشتي بهش اجازه دادي بره مدرسه؟ به چه حقي اسم هانيه رو مدرسه
نوشتي؟
از نعرههاي پدرم، زينب به شدت ترسيد! زد زير گريه و محکم لباسم رو چنگ زد...
بلندترين صدايي که تا اون موقع شنيده بود، صداي افتادن ظرف، توي آشپزخونه از
دست من بود. علي هميشه بهم سفارش ميکرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم...
نازدونه علي بدجور ترسيده بود. علي عين هميشه آروم بود... با همون آرامش، به من
و زينب نگاه کرد. هانيه خانم، لطف مي کني با زينب بري توي اتاق؟
♥️⃟•🌻↯↯
@Ashghaneemamezaman313
#بدونتوهرگز♥️
#پارت_8
قلبم توي دهنم مي زد. زينب رو برداشتم و رفتم توي اتاق ولي در رو نبستم، از لاي در
مراقب بودم مبادا پدرم به علي حمله کنه... آماده بودم هر لحظه با زينب از خونه بدوم
بيرون و کمک بخوام... تمام بدنم يخ کرده بود و مي لرزيد...
علي همونطور آروم و سر به زير، رو کرد به پدرم...
-دختر شما متاهله يا مجرد؟
و پدرم همون طور خيز برمي داشت و عربده مي کشيد...
– اين سوال مسخره چيه؟ به جاي اين مزخرفات جواب من رو بده.
– مي دونيد قانونا و شرعا اجازه زن فقط دست شوهرشه؟
همين که اين جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سياه شد.
– و من با همين اجازه شرعي و قانوني مصلحت زندگي مشترک مون رو سنجيدم و
بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم يکي از فريضههاي اسلامه...
از شدت عصبانيت، رگ پيشوني پدرم مي پريد. چشم هاش داشت از حدقه بيرون مي
زد.
-لابد بعدش هم مي خواي بفرستيش دانشگاه؟
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم. نمي تونستم با چيزهايي که شنيده بودم کنار بيام.
نميدونستم بايد خوشحال باشم يا ناراحت... تنها حسم شرمندگي بود. از شدت
وحشت و اضطراب، خيس عرق شده بودم. چند لحظه بعد علي اومد توي اتاق... با
ديدن من توي اون حالت حسابي جا خورد! سريع نشست رو به روم و دستش رو
گذاشت روي پيشونيم.
– تب که نداري... ترسيدي اين همه عرق کردي يا حالت بد شده؟
بغضم ترکيد. نمي تونستم حرف بزنم... خيلي نگران شده بود.
– هانيه جان مي خواي برات آب قند بيارم؟
در حالي که اشک مثل سيل از چشمم پايين مي اومد سرم رو به علامت نه، تکان دادم
– علي...
– جان علي؟
– مي دونستي چادر روز خواستگاري الکي بود؟
لبخند مليحي زد... چرخيد کنارم و تکيه داد به ديوار...
– پس چرا باهام ازدواج کردي و اين همه سال به روم نياوردي؟
-يه استادي داشتيم مي گفت زن و شوهر بايد جفت هم و کف هم باشن تا
خوشبخت بشن. من، چهل شب توي نماز شب از خدا خواستم خدا کف من و جفت
من رو نصيبم کنه و چشم و دلم رو به روي بقيه ببنده...
سکوت عميقي کرد.
– همون جلسه اول فهميدم، به خاطر عناد و بي قيدي نيست. تو دل پاکي داشتي و
داري... مهم الآنه کي هستي، چي هستي و روي اين انتخاب چقدر محکمي و الا فرداي
هيچ آدمي مشخص نيست... خيلي حزب بادن با هر بادي به هر جهت... مهم براي
من، تويي که چنين آدمي نبودي.
راست مي گفت. من حزب باد و بادي به هر جهت نبودم اکثر دخترها بي حجاب
بودن. منم يکي عين اونها؛ اما يه چيزي رو مي دونستم از اون روز، علي بود و چادر و
شاهرگم... من برگشتم دبيرستان. زماني که من نبودم علي از زينب نگهداري مي کرد؛
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه هم درس مي خوند، هم مراقب زينب بود.
سر درست کردن غذا، از هم سبقت مي گرفتيم. من سعي مي کردم خودم رو زود
برسونم ولي ٌعموم مواقع که مي رسيدم، خونه غذا حاضر بود.
♥️⃟•🌻↯↯
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#قرارعاشقی❣ ❣هرشب❣
بخوان جان آقام عج💚
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️
💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚
#اللھمعجللولیڪالفرج
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج
#5صلوات
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
#کپی_باذکر_صلوات
@Ashghaneemamezaman313
🕊🖤 #سلام_امام_زمانم
🍀او حاضر و ما منتظران پنهانیم
🍃هرچند که از غیبت خود میخوانیم
🌸با این همه ای روشنی جاویدان
🍂تا فجر فرج منتظرت می مانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان_عج🥀🖤
@Ashghaneemamezaman313
❓آیا هنگام ظهور مردم زیادی کشته خواهند شد یا هیچ جنگی نخواهد شد؟
✅افراط و تفريط در اسلام جايگاهي ندارد. برخي از حضرت چهره اي خشن نشان مي دهند به گونه اي که او جوي خون راه مي اندازد. برخي نيز مي گويند هيچ جنگي نمي شود و قطره اي خون ريخته نخواهد شد.
✅ روايات در اين باره بر دو قسم هستند:
🔶۱- رواياتي از عوام و اهل سنت: بسياري از اين روايات از شخصي بنام کعب الاحبار نقل شده که مشکل سندي دارند.
۲- رواياتي که از اهل بيت به ما رسيده: پس از بررسي اين روايات روشن مي شود که درباره #حجم و #شدت قتل و جنگ ها #افراط و #تفريط شده است.
✅ بلکه واقعيت چيز ديگري است. سياست امام زمان همان سياست پيامبر اکرم است و گاهي رافت و عدالت ايشان حکم ميکند که دشمنان سرسخت و لجوج –که هرگز با حکومت امام کنار نمي آيند و عدد آنان کم است- از سر راه بردارد.
📚کتاب تا ظهور؛ ص۲۱۵-۲۱۷
#پرسش_و_پاسخ_مهدوي ۲۵
#پرسش_مهدوی
#حکومت_مهدوی
#امام_زمان
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
﷽
۞امام مهدی شناسی ۵۸۳۞
﴿قطع تعلق از ما سِوی الله﴾
💠؎۩امام باقر علیه السلام در روایتی طولانی، وقایع زمان ظهور را بیان میکنند و در بخشی از آن می فرمایند:
«…لا یبقی معبودٌ مِن دون الله مِن صنم ٍاِلّا وَقَعَتْ فیه نارٌ فَحتَرقَ »
«هنگام ظهور ولی عصر علیه السلام هیچ بتی باقی نمیماند مگر این که آتش میگیرد.»
💠؎۩امام زمان عجّلاللهفرجه بت شکنی نمیکند، برنامهی حضرت بتسوزی است. اگر بتی بشکند امکان دارد با تکه هایش بتی دیگر ساخته شود، ولی از بت سوخته هیچ چیز باقی نمیماند .
💠؎۩هر چه ما را از توجه به معبود باز دارد و موجب شود به جای خداوند، مورد اتکا و اعتماد ما باشد، بت ما محسوب میشود.(موقعیت و منزلت اجتماعی، مدرک، ثروت، قدرت، همسر و فرزند و…»
💠؎۩زمانی که حضرت ولیعصر عجّلاللهفرجه در وجود ما جلوهگر شود، قلبمان را از تعلقات غیر خدایی جدا میسازد و با سوزاندن بتهای بیرونی و درونی موحدمان میکند.
💠؎۩در واقع، با دست ولایت مآبی حضرت، کمال انقطاع برایمان حاصل میشود .
«الهی هب لی کمالَ الانقطاع الیک»
💠اگر زمام قلب و دل خود را به دست ولی الله بسپاریم، اجازه نمیدهد به غیر خدا دل ببندیم و به ما سوی الله امید و اتّکا داشته باشیم .
☘امید به تحولی ناگهانی☘
💠مبادا از بین رفتن بتهای بیرونی و درونی، در نظر کسی، امری سخت و طولانی جلوه کند.
💠با زندگی تحت ولایت امام عصر عجّلاللهفرجه، زمینه تغییرات و تحولات یکباره و ناگهانی فراهم است.
💠امام جواد علیه السلام میفرمایند:
«اْنَّ الله تبارک و تعالی لَیُصلِحُ لَه اَمرَه فی لیلةٍ»«خداوند تبارک و تعالی امر (فرج) او را در یک شب اصلاح می کند.»
💠بر این باوریم که اصلاح ناگهانی امور هم در ظهور کلی و جهانی مصداق دارد هم در ظهور جزئی و فردی.
💠همان گونه که ممکن است در یک شب، شرایط ظهور امام عصر عجّلاللهفرجه در عالم ایجاد شود، این امکان نیز وجود دارد که در قلب و دل ما هم یکباره اصلاحاتی صورت گیرد که زمینه ساز جلوهگری حضرت در وجودمان شود.
💠حرّ فرمانده سپاهی بود که راه را بر امام حسین علیه السلام بست . اما با جذبه معنوی اباعبدالله الحسین علیه السلام ، ظرف مدت کوتاهی متحول شد و به جمع اصحاب الحسین و شهدای کربلا پیوست.
💠با توجهات و عنایات خاص امام عصر عجّلاللهفرجه، امید میرود در کوتاهترین زمان، تحولاتی عمیق و وسیع در زندگی ما صورت گرفته و با لطف حضرت، از انتهای صف به ابتدای صف بیاییم.
💠شاید این انقلاب درونی در یک شب قدر، بعد از یک زیارت یا با حضور در یکی از مجالس عزای سیدالشهدا علیهالسلام صورت گیرد.
❤️به محضر مولایمان عرض می کنیم :
آقای ما! به علی بن مهزیار فرمودید:« اگر شیعیان من میدانستند چقدر دوستشان دارم، از شدت اشتیاق جان میدادند».
❤️مولای مهربان، شرمندهایم .
عمری را با خطا، غفلت و دوری سپری کردهایم و شما، با دنیایی کرامت، همچنان ما را مورد محبت و شفقت خود قرار میدهید.
❤️آقا جان، به جهت لطف و رأفت بیکران شماست که همواره به وصل و قربتان امیدواریم و در پس هر یاد، خدمت، مناجات و عبادت، به دنبال نگاه پر مهرتان هستیم.
در ایام پر غم و اندوهی محرم به سر میبریم.
این روزها، با عرض ادب و ارادت به محضر شما ، که صاحب عزا هستید، به مجالس سوگواری وارد میشویم.
❤️آقای ما،دعایمان کنید .
تمنایمان این است که موجب فخر شما باشیم، نه مایهی ننگ شما.
میخواهیم به گونهای زندگی کنیم که امام خود را از غربت در آورده و موجبات تعجیل در ظهورش را فراهم آوریم .
💔اباصالح، التماس دعا...
#مهدی_شناسی
#قسمت_۵۸۳
#استاد_بروجردی..
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
الهــــی...
برسان چشمان نالایق ما را
به کف پای مبارک اماممان
همین شب ها...
میان خرابه های روزگاران غیبت
به شیرینی طعم وصال
به درک روزگاران ظهور...
ماه محرم ماه دعای فرج💚
@Ashghaneemamezaman313
ای داغداراصلی این روضه هابیا
صاحب عزای ماتم کرب و بلابیا
تنهاامیدخلق جهان یابن فاطمه
ای منتهای آرزوی اولیاء بیا
بالاگرفته ایم برایت دودست را
ای مردمستجاب قنوت و دعابیا
#آجرکاللهیاصاحبالزمانعج
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
کپی با ذکر صلوات
@Ashghaneemamezaman313
میخوای آقا #امامزمان ع برات دعا کنه دعای اختصاصی...؟
بعد از اشک بر #امامحسین ع برای فرجش دعا کن...🖤
@Ashghaneemamezaman313
و سرانجام
کسےخواهدآمد
وبامھربانۍهایشبہتو
نشانخواهد داد ؛
کہتوقبلاز دیدناو
اصلا زندگےنکردهای! (: 🌿
#اللھمعجللولیڪالفرج
@Ashghaneemamezaman313
[💔]
شب جمعه است
حرمت
بوی ِ مُحَرَّم دارد
بانویی کنج حرم
مجلس ماتم دارد🖤
@Ashghaneemamezaman313
شاید این بغضِ پریشانِ زمان...حُر باشد...
#محرم
#ماه_محرم
#امام_حسین علیه السلام
@Ashghaneemamezaman313
🔴 فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام در شب جمعه در بیان امام عصر (عج)
🔵 حاج علی بغدادی می گوید: [در تشرف خود] به حضرت صاحب الامر علیه السلام عرض کردم: ای سرور ما! مساله ای دارم؟ فرمود: بپرس. گفتم: روضه خوان های امام حسین علیه السلام، می خوانند که سلیمان اعمش، نزد شخصی آمد و از زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام پرسید، آن شخص گفت: بدعت است. شب آن شخص در عالم رؤیا، هودجی را میان زمین و آسمان دید، سؤال کرد: در آن هودج کیست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه کبری علیهما السلام. گفت: به کجا می روند؟ گفتند: امشب (شب جمعه)، برای زیارت امام حسین علیه السلام می روند. همچنین دید رقعه هایی از هودج می ریزد ودر آنها نوشته است:
🔺 امان من النار لزوار الحسین فی لیلة الجمعة امان من النار یوم القیامة
این برگ امانی است در روز قیامت برای زوار امام حسین علیه السلام در شب های جمعه ».
آیا این حدیث، صحیح است؟
فرمودند: آری! راست ودرست است.
گفتم: سیدنا! صحیح است که می گویند: هر کس امام حسین علیه السلام را در شب جمعه زیارت کند، این زیارت برگ امان از آتش است؟
🔹 فرمود: آری والله و اشک از چشمانش جاری شد و گریست...
📚 مفاتیح الجنان، ص ۷۹۸
@Ashghaneemamezaman313
#شب_4⃣🏴🥀🖤
◾️ چهارمین شب مثل دُره...
شب چهارم شب حُره...
🌹| حُر | کن مرا
کھ جان من
از شرم پر شده
🌹من را که راھ نیست
به جمع | حَبیب | ها
#حر_بن_یزید_ریاحے
@Ashghaneemamezaman313
[💔]
جز این دو میوھ قلبم ثمر نداشته ام
ببخش اگر کھ پسر بیشتر نداشته ام
#طفلان_حضرت_زینب 🥀
@Ashghaneemamezaman313
نوبٺ جانبازےِ طفلان زینب آمده
وقٺ آرے گفتـن فرمان زینب آمده
غرق خون گشتند، فرزندان او در ڪربلا
وقٺ یارے دادن و درمان زینب آمده
#طفلان_حضرٺ_زینب_س
#یا_زینب_مدد
#شب_چهارم_محرم🥀🖤
#صلےالله_علیڪ_ایها_اربابـــ😭
@Ashghaneemamezaman313