زمانی که ناوشکن آمریکایی نیوجرسی در سال ١٩٨٣ وارد سواحل لبنان شد... جوزف ابوخلیل در روزنامه فالانژیست "کار" نوشت: کجاست خدای مستضعفین در مقابل عظمت نیوجرسی؟
اندک زمانی بعد، عماد مغنیه «نابغه ی مقاومت اسلامی» با منفجر کردن مقر تفنگداران دریایی آمریکا و کشتن ٢۴١ کماندوهای آمریکایی پاسخ داد و روی بدن آنها امضا کرد: «پروردگار مظلومان اینجاست، پس عظمت نیوجرسی کجاست؟»...
#طوفان_الاقصی
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان قابل تامل یکی از فرماندهان میدانی ارتش روسیه برای نظامیان تحت امرش،:
🇷🇺 فرمانده میدانی ارتش روسیه :
🔺ما و شما سربازان مسیحی روسیه، سربازِ حضرت عیسی علیه السلام هستیم که همراه امام مهدی (عج) خواهند آمد. برای اون روز آماده ایم...
این سخنان فرماندهان سپاه برای نیروهای تحت امرش در حلب سوریه یا در عراق و.... نیست . این سخنان یکی از فرماندهان ارتش روسیه هست.
وقنی می گوییم فرهنگ شهادت و ایثار مبتنی بر اعتقاد و باور به ظهور منجی عالم در تمام دنیا فراگیر شده یعنی همین.
چه کسی فکر میکرد روزی فرماندهان ارشد قدرتمند ترین ارتش دنیا برای تهییج و تشویق پرسنل تحت امرشان به مبارزه با دشمن از امام زمان (عج) حرف بزنند و اینگونه رجز خوانی کنند و از زمینه سازی برای تشکیل حکومت جهانی مهدی موعود(عج) برای کارکنانشان سخن بگویند؟؟؟
این سخنان نشان میدهد پایه های حکومت های ظلم در حال فروپاشیست و انشالله زمان انتظار رو به پایان است و رسیدن یار نزدیک.
آنقدر منتشر کنید تا همه ی دنیا به ویژه حاکمان جور استکبار جهانی ببینند و بدانند مهدی (عج) به زودی خواهد آمد.
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
ستاره سهیل ۱۳۲
کمکم همه برای صرف شام به میز رنگارنگی که در حال چشمک زدن بود، میرفتند و برای خودشان و دوستانشان غذا میکشیدند.
با اینکه حرف زدن با محراب، آرامترش کرده بود، اما باز هم صحنه حمل چیزی که نمیدانست چه بو، جلوی چشمانش رژه میرفت و آرام آرام مانند موریانهای ذهن و قلبش را نیش میزد.
نگاهی به اطرافش انداخت، همه خوش بودند و میخندیدند و انگار داشتند لذت میبردند، ولی ستاره هرچه برای لذت بردن تلاش میکرد، ناآرامتر میشد.
صدای خندههای مینو و گیلاد ، یا شاید هم هوغود یا هر اسم دیگری که داشت، بر جوّ سالن حاکم بود.
به خودش که آمد؛ محراب را دید که با شلوار نخودی و لباس سفیدی جلویش ایستاده بود. یکی از بشقابهای در دستش را به طرف ستاره گرفت.
مضطرب لبش را گزید.
-ای وای! زحمتت شد، ممنون.
درون صورتش چیزی بود که ستاره را به وجد میآورد. و آرامش اولین چیزی بود که ستاره آن را تشخيص میداد، انگار که زمان خلق این موجود خدا به آرامش قسم خورده بود وبس!
-کجایی، خانم خانما؟ بهش فکر نکن. چیزی نبود.
ستاره هاج و واج فقط نگاهش کرد، حتما رد نگاههایش را دنبال کرده و ذهنش را هم خوانده بود.
این مرد با چشمانش میخندید و بعد به لبانش هم سرایت میکرد:
-من همینجوری واستم اینجا بنظرت؟ نمیگیری ظرفو ازم؟
از خجالت کمی سرخ شد، دوباره لبش را گزید.
-آهان، نه! ببخشید.
ظرف غذا را که از محراب گرفت، آرام در گوشش نجوا کرد.
-منظورم، دعوای گیلاد و مینو بود! چیز مهمی نبود.
و قبل از اینکه سرش را بالا بیاورد، دوباره به سمت میز غذا رفت.
چند تکه شنیسل را جدا کرد و در دهانش گذاشت، مانند آدامسی در حال جویدنش بود. با اینکه طعم لذید و کچاپیاش حال و هوایش را عوض کرد، اما بازهم خیلی زود دلشوره، به قلبش نمک میپاشید.
بعد از صرف شام، ستاره با ایما و اشاره به مینو گوشزد کرد که دیرش شده.
پریسا دختری با موهای مایل به صورتی که سعی میکرد خاص بودنش را به رخ همه بکشاند، درحالیکه قارچ سرخشدهی سر چنگالش را میبلعید، سری به نشانه تاسف برای ستاره تکان داد. پریسا، انگار نسخه پیشرفته دلسا بود، لحظهای صورت پریشان چند ساعت قبل دلسا را به یاد آورد، سر معدهاش که سوخت، از خوردن شنیسل کچاپی پشیمان شد.
پریسا با آرنج به پسری که بین او و مینو نشسته بود زد و با چنگالش ستاره را نشانه رفت.
-آدم دلش میسوزه...همچین بچههاییم هست که هنوز... خونوادشون دعواشون میکنن و اونارو با ماشین کنترلی اشتباه میگیرن.
با این حرف، رگ گوشه شقیقشهاش نبض پر سر و صدایی زد و ضربان قلبش دوباره ریتم گرفت.
پسری که مینو او را مصطفی صدا میزد، انگار برای جلب توجه برای پریسای صورتی پوش، چنان قهقههای زد، که آب به گلویش پرید و به سرفه افتاد.
مینو که صورت برافروخته ستاره را دید، چشمکی به پریسا زد و به ستاره قول داد که خیلی زود آماده رفتن میشوند.
خیلی تلاش کرد که قبل از رفتن جوابی به پریسا بدهد اما تیزی زبانش انگار، دهان ستاره را قفل کرده بود، خداحافظی سرد و رسمیِ کوتاهی با همه کرد، تا اینکه به محراب رسید.
خیلی خوشحال شدم که امشب دیدمت.. بابت کارهای کانالم، ممنون!
سعید سری تکان داد و با همان لحن آرام و مردانهاش گفت:
«فایلی که دیروز برام فرستادی، حجمش زیاد بود! تو واتساپ ارسال نمیشه...اوم... امشب یهبار دیگه تو تلگرام برام بفرست، ببینیم چیکار میشه کرد. مطالبو خودم بارگذاری میکنم، یکم باید روشون کار کنم تا جذابتر بنظر بیان. شما امشب خستهاین.»
بعد هم چشمکی تحویلش داد. ستاره از اینکه، یک راز مشترک با محراب پیدا کرده بود، میان آن همه نگرانی، کمی خوشحال شد.
با حرفهای محراب، انگار خون به صورتش دوید و دستپاچه خداحافظی کرد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد است.
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
ستاره سهیل ۱۳۳
فضای حاکم بر ماشین، چنان سنگین بود که حتی موسیقی درحال پخش هم از سنگینیاش کم نمیکرد.
مینو ماشین را کنار جدول خیابان پارک کرد و نگاهی بهصورت نگران ستاره انداخت.
-خب، بانوی ویژه! بگو امشب خوش گذشت یا نه؟
ستاره لبخند مصنوعی زد، یاد صحنهای که دیده بود، افتاد. آب دهانش را بهسختی قورت داد.
-خب...خوب بود... آره...ولی تا حالا اینجور جاها شرکت نکردم... یکم جوّش برام سنگین بود.
مینو نیمتنهاش را بهطرف ستاره چرخاند. دستش را زیر چانه ستاره گذاشت.
-عزیزم! معلومه که برات سخته! کمکم عادت میکنی. ناخن شستش را روی گونه ستاره دایرهوار حرکت داد. لحنش کمی آرامتر و مرموزتر شد.
-ستاره! تو انگار از یک قفس آزاد شدی و تازه به آزادی رسیدی... معلومه که نور خورشید آزادی اولِ کار چشمتو میزنه. یه مدت بگذره، خودت مشتاق اینجور جاها میشی.
ستاره با چشمان قهوهایاش که انگار مینو قصد هیپنوتیزمش را داشت، به تأیید، سرش را جنباند.
-خب، خوشگل خانوم! لباست اون پشته، عوض کن، بعدم به سلامت!
ستاره دستپاچه لباسهایش را عوض کرد وآرایشش را با دستمال کمرنگتر کرد.
زمانیکه خواست از ماشین پیاده شود، نگاهش به جعبه کادویی افتاد که برای مینو گرفته بود.
-ای وای! مینو این برای تو بود؛ مثلاً امشب تولدت بودا!
با ذوق جعبهی کادو را از میان دستان ستاره ربود و کادو را باز کرد. نگاهی به نیم ست نقره انداخت و گردنبند را با دهانی باز، جلوی آیینه روی سینهاش انداخت.
-چه خوشگله، ایول! تو پارتی بعدی میندازم گردنم. قربون دوستم برم.
لبخندی از روی رضایت روی لبان ستاره در حال نقش بستن بود که با جملهی بعدی مینو محو شد.
-این دیگه چیه؟
لحن تمسخر در صدایش موج میزد.
-این... یه کتاب عرفانیه... از طرف عمو و زن و عمو.
مینو لبانش را به حالت خاصی درآورد.
-عرفا... ن از دیدگاه... آیتالله بهجت!
و بعد قهقههای سر داد و کتاب را بهشوخی به سر ستاره زد. ستاره مات و مبهوت نگاهش کرد، در ذهنش داشت جواب برای تشکر مینو آماده میکرد که با این برخورد مواجه شد. بعد هم نیم ست را داخل داشبرد انداخت و کتاب را به صندلی عقب پرت کرد.
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
ستاره سهیل ۱۳۴
با حرفها و تمسخرهای مینو، حس کسی را داشت که زیر یک تریلی هجده چرخ له شده باشد.
از برخورد کتاب با شیشه ماشین، ارتعاشی ایجاد شد که قلب ستاره را هم به تالاپ و تولوپ بدی انداخت.
با دستانی که میلرزید، کتاب را برداشت. انگار داشت وزنه سنگینی را بلند میکرد.
از شدت خشم دهانش مانند خط باریکی شده بود. کتابی را که از نظر او، مینو به آن آب دهان انداخته بود میان وسایلش جا داد و موقع بستن در به گفتن یک "خداحافظ" کوتاه و شکستخورده بسنده کرد.
عفت با یک سینی چای و دامن چیندار گل سرخش و پیراهن سفیدی وسط هال ایستاده بود.
-سلام! چرا زل زدی به من؟ خوبی؟ خوش گذشت؟ مینو چی پوشیده بود؟
تمام تلاشش را کرد تا اجزای صورتش را وادار به لبخند کند، نا سلامتی از تولد برمیگشت.
-سلام... اوهوم، جاتون خالی... یه لباس گرون.
عفت، میز عسلی را با ساق پایش به طرف همسرش، هل داد و سینی را روی آن گذاشت.
-بهبه ستاره خانم! تولد خوش گذشت؟
شام چی خوردی عمو؟
-ممنون، عموجون! الویه خوردم با کیکو ازین چیزا...
درحالیکه وارد اتاق میشد، نقاب لبخند را دوباره روی اجزای صورتش نشان داد و به عمو گفت که مینو سلام رساند و بابت کادو خیلی تشکر کرد.
مثل همیشه به اتاقش پناه برد و خودش را روی امنترین جای اتاقش انداخت و مدتی بیصدا گریست.
صحنه دیدن دلسا برای دومین بار، آن هم با آن سر و شکل برایش عذابآور بود. دیگر خبری از دلسای پرافاده نبود و جایش را به دختری با ظاهری آشفته داده بود؛ دلسایی که او دیگر نمیشناخت.
در ذهنش مدام صورت نگران و وحشتزده دلسا را با تصویر در قاب پنجره، ربط میداد. از ترس بدنش میلرزید، آنقدر گریه کرد که چشمانش از سوزش زیاد بسته شدند و هقهقش تبدیل به نفسهای آرام شدند.
دو روز از ماجرای مهمانی گذشته بود و ستاره همچنان در دریایی از اضطراب تمام لحظاتش را میگذراند. مدتی را به بهانه مهمان داشتن، از مینو دور مانده بود.
در عوض با محراب، ارتباطش را نه تنها حفظ، حتی بیشتر هم کرده بود. حالش که بد میشد با محراب درددل میکرد و از ترسی که به جانش میافتاد سخن میگفت.
مینو مدام پیام میداد که چرا غیبش زده و در مراسم شکرگزاری شرکت نکرده.
- معلومه کجایی دختر؟ تمام کارها مونده، تو رفتی خوشگذرونی؟
ستاره درحالیکه انگشتانش از عصبانیت میلرزید، تایپ کرد.
-یعنی حق نداریم مهمونی بدیم؟ ببخشید نمیدونستم باید از شما اجازه بگیرم.
مینو که انگار شوکه شده بود با تاخیر جواب داد.
-ای بابا! حالا بیا منو بزن، باشه! فقط زودتر جمعوجور کن و بیا. چون کار زیاد ریخته سرم. درضمن تو مراحل عرفان نباید وقفه بیفته! وگرنه باید از اول شروع کنی، گفتم که نگی نگفتی.
نفس عمیقی کشید و درحالیکه روی تختش نشسته بود، خودش را به عقب روی بالش انداخت. کمی که آرام شد به پهلو خوابیده و نوشت.
-مهمونامون امروز رفتن، فردا میام دانشگاه.
مینو خیلی سریع نوشت:
«چه خبر از گروه؟ خوب پیش میره؟»
-آره تبلیغ گروهو تو اکثر گروههای تلگرامی گذاشتم. درضمن مفتی هم نبود. اَسرا دخترهای که پدر و مادرش معلم بودن، یادته؟ جغرافی میخونه... این خیلی فعاله... ادمین یکی از گروههای واتساپش کردم.
مینو استیکر تشویق فرستاد.
- این مهرهات عالیه! عین خودت میتونه بدرخشه! هرچی میتونی از قشر مذهبی جمع کن.
✅ کپی فقط در فضای مجازی آزاد است
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
🔴عملیات بیسابقه قسام در 24 امین روز نبرد #طوفان_الاقصی ✌
🔹عملیات نفوذ گردانهای شهید عزالدین قسام به آن سوی دیوار امنیتی در حد فاصل میان نوار غزه و فلسطین اشغالی آن هم در روز بیست و چهارم جنگ علیه غزه شکست فجیع دیگری برای رژیم صهیونیستی است.
✊در حالی مجاهدان حماس موفق به نفوذ به داخل فلسطین اشغالی (اسرائیل) شده و با نظامیان صهیونیستی در آن سوی مرز در پایگاه نظامی ایرز درگیر شدهاند که همه تلاشهای ارتش صهیونیستی برای ورود زمینی به نوار غزه شکست خورده است.
👈عملیات حمله به ارتش صهیونیستی از پشت و آن هم در داخل خود "اسرائیل" نقطه عطفی در این نبرد به شمار میرود.
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊سوراخ موش یکی ۱۰ میلیارد دلار 😁
🔴 مسلمان جمهوری داغستان(روسیه) در اعتراض به ورود صهیونیستهای که از تلآویو فرار و به این کشور وارد شدند، به فرودگاه رفتند و صهیونیستها پا به فرار گذاشتند.
صهیونیستها هیچ جایی در دنیا نخواهند داشت، تنها راه دریاست.
مسلمانان چچنی هم دنبال صهیونیستهای فراری از تلآویو میگردند.
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پست ویژه
راز نفوذ در قلب اطرافیان در حالی که دارید نصیحت می کنید 😳
دیدن این پست برای والدین که نوجوان دارند بشدت ضروری است
#نشر_حداکثری
دوره_استادی_صعود
#دکترمسلم_داودی_نژاد
کانال آکادمی دکترداودی نژاد
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مادر فلسطينی نقاب از چهره فرزندش جلوی دوربین برمیداره و میگه نترس!
شیر زنان مسلمان....
🌹عاشورائیان منتظر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ پیشنهاد صداوسیما: برای رفع نیاز عاطفی سگ بیاورید!!!
▫️تبیان نوشت: برنامه «مادر، کودک» محصول شبکه سلامت با اینکه قرار است درباره بیماریهای ناشی از تماس با حیوانات در کودکان صحبت کند، اما بخش زیادی از صحبتهایش را معطوف به داشتن حیوانات خانگی مانند سگ و گربه میکند.
▪️کارشناس برنامه دلیل نگهداری از حیوانات خانگی را براساس نیازهای افراد معرفی میکند، او میگوید: «یک موجود زنده که گرم و نرم کنار فرد است و توقع زیادی هم ندارد و چیز زیادی هم نمیخواهد و نیازهای عاطفی را برطرف میکند!» در واقع در برنامه، داشتن حیوان خانگی مثل سگ را برای رفع نیازهای عاطفی مطرح میکنند.
▫️کارشناس برنامه در اظهارات عجیبتر ادامه میدهد: بچههای دبستانی و اوایل دبیرستان خیلی علاقه دارند یک حیوان وارد منزل بشود، به هر حال نیازشان است و باید برآورده شود!
📍پ.ن: حتما با ۱۶۲ تماس بگیرید و نسبت به پخش این صحبتهای انحرافی در شبکه سلامت عکس العمل نشان دهید.
#مطالبه_گری
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
طوفان الاقصی 1.mp3
7.96M
🎶 آهنگ طوفانالاقصی
🇵🇸✊ویژه رزمایش بزرگ همخوانی فریاد آزادی
🔰کاری از: خانه سرود و موسیقی مرکز آفرینشهای فرهنگی هنری بسیج کشور
#طوفان_الاقصی
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این مدل استاد قرآن تا حالا دیده بودین؟ 😍
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️پس چرا نمیرین غزه!؟
🌹عاشورائیان منتظر🌹
#مـعـمـا
جمعه، کریم و کمال به رستوران رفتند. بعد از خوردن غذا نه کریم و نه کمال پول غذا را پرداخت نکردند
پس چه کسی پول غذا را داد؟
نکته: غذا رایگان نبوداینها دوستی یا بانی هم نداشتند که حساب کنه 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تا عمر داره دیگه تو هیچ مصاحبه ای دخالت نمیکنه 😂😂😂😂
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ❓فلسطین چگونه اشغال شد
#فلسطین
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 مراقب باشیم ، خدای نکرده، شریک جنایت صهیونیستها نباشیم!
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
29.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چیکار کنم نماز صبح قضا نشود 😔
✅راز مدیریت کردن نمازهای صبح🤔
خدا چقدر برات می ارزد😔
بخاطر مهربانی منتشر کنید
#بازنشر
#دوره_استادی_صعود
#دکترمسلم_داودی_نژاد
کانال آکادمی دکترداودی نژاد
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آوازخوانی تروریستهای ارتش صهیونیستی:
چه کسی آب، غذا و برق ندارد؟
"غزه!"
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش سازمان ملل به جنایات اسرائیل
#طنز
🥇https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا ما بخوریمت یا قرآن خوندنتو گوش بدیم بچه مثبت مقاومت؟!😁😍😍🥰🥰
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸