eitaa logo
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
834 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
38 فایل
☀اینجا اتفاقات مهم تاریخی و از زندگی اهل بیت ع رو یاد میگیری به صورت داستان و با سند معتبر😍 . . ارتباط با ما 👈 @yamahde_1 . لینک گروه مون 👇 https://eitaa.com/joinchat/272957452C63387cddc4 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤﷽🖤 داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          فاطمه (س) اكنون بر روى زمين افتاده است، مردم اين شهر فقط نگاه مى كنند! 😢😔 واى بر شما اى مردم! شما به چشم خود ديديد كه پيامبر هر گاه فاطمه (س) را مى ديد تمام قد به احترامش مى ايستاد؟ چرا اين قدر زود همه چيز را فراموش كرديد، چرا؟ 🍃چرا كسى از فاطمه (ع) دفاع نمى كند؟ چرا او اين قدر تنها مانده است؟ چرا؟ صدايى به گوشم مى رسد: چرا مى گويى كسى به يارى مادرم نيامد؟ من آمدم، من يارى اش كردم... من محسن هستم، پسر فاطمه! اوّلين شهيد راه ولايت و امامت! فكر نكن كه من فقط بچه اى بودم كه به دنيا نيامده، كشته شدم، تو به روح بزرگ من فكر كن! آيا تو به عالَم "ذرّ" باور دارى؟ اگر آن عالم را بشناسى مى توانى گوشه اى از مقام مرا درك كنى... 💢اين سخنان مرا به فكر وامى دارد، بايد از عالم ذرّ بيشتر بدانم: عالَم ذرّ، روزگار ميثاقِ بزرگ است. وقتى خدا آدم (ع) را آفريد، فرزندان او را به صورت ذرّه هاى كوچكى آفريد و با آنان سخن گفت. آنان خدا را شناختند. آن روز، روز ميثاق بزرگ بود. آرى، "ذَرّ" به معناى "ذرّات ريز" مى باشد، براى همين به آن مرحله از خلقت بشر، "عالم ذَرّ" مى گويند. خدا همه را به ايمان فراخواند، عدّه اى كه زودتر از ديگران جواب دادند، در اين دنيا پيامبر يا امام شدند، سپس مؤمنان بودند كه به توحيد ايمان آوردند. من ساعت ها به اين مطالب فكر كردم... اكنون چنين مى گويم: اى محسن! اى پسر فاطمه! روح تو آن قدر با عظمت بود كه شايستگى آن را داشت اوليّن شهيد راه ولايت بشوى! تو در عالم ذرّ به آن درجه از كمال رسيدى كه در اين دنيا، اولين شهيد ولايت گشتى! ✍هر جا كه مصيبت مادر تو ياد مى شود، از تو هم ياد مى گردد، چرا كه تو مظلوميّت را از مادر خويش به ارث بردى! چشمى كه براى مادرت بگريد، براى تو هم اشك مى ريزد، نام مادر با نام تو عجين شده است. تو در اين دنيا و هم در آخرت، سند مظلوميّت اهل بيت هستى، روز قيامت فرا مى رسد و دادگاه عدل خدا برپا مى گردد، خدا قبل از هر چيز، ميان تو و قاتل تو داورى مى كند و او را به عذابى سخت گرفتار مى سازد. 💠سخن به اينجا رسيد كه فاطمه (س) بى هوش بر روى زمين افتاد، مأموران حكومت فرصت را غنيمت شمردند و على (ع) را به سوى مسجد بردند. اكنون خليفه در مسجد آماده است تا على (ع) را براى بيعت بياورند. نگاه كن، چگونه مولا را به سوى مسجد مى برند. على (ع) را از كنار قبر پيامبر عبور مى دهند، او رو به قبر پيامبر مى كند و اشكش جارى مى شود. او با پيامبر سخن مى گويد: "اى رسول خدا، ببين با برادر تو چه مى كنند!". نگاه كن، همراه او، حسن، حسين (ع) هم هستند، آنها هم اشك مى ريزند. در اطراف ابوبكر عدّه اى با شمشير ايستاده اند، عُمَر شمشير خود را بالاى سر على (ع) گرفته است.😞 ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع💚 امام، خواهر را به آرامش دعوت مى كند و مى فرمايد: "خواهرم! هر آنچه خداوند براى ما تقدير نموده است، همان خواهد شد". آرى! اين كاروان به رضاى خدا راضى است ما به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم و در بين راه از آبادى هاى مختلفى مى گذريم. نگاه كن! آن كودك را مى گويم. چرا اين چنين با تعجّب به ما نگاه مى كند؟ گويا گمشده اى دارد. ــ آقا پسر، اين جا چه مى كنى؟ ــ آمده ام تا امام حسين(عليه السلام) را ببينم. ــ آفرين پسر خوب، با من بيا. كاروان مى ايستد. او خدمت امام مى رسد و سلام مى كند. امام نيز، با مهربانى جواب او را مى دهد. گويا اين پسر حرفى براى گفتن دارد، امّا خجالت مى كشد. خداى من! او چه حرفى با امام حسين(عليه السلام) دارد.🤔 او نزديك مى شود و مى گويد: "اى پسر پيامبر! چرا اين قدر تعداد همراهان و نيروهاى تو كم است؟". اين سؤال، دل همه ما را به درد مى آورد. 🥺اين كودك خبر دارد كه امام حسين(عليه السلام) عليه يزيد قيام كرده است. پس بايد نيروهاى زيادترى داشته باشد. همه منتظر هستيم تا ببينيم كه امام چگونه جواب او را خواهد داد. امام دستور مى دهد تا شترى كه بار نامه هاى اهل كوفه بر آن بود را نزديك بياورند. سپس مى فرمايد: "پسرم! بار اين شتر، دوازده هزار نامه است كه مردم كوفه براى من نوشته اند تا مرا يارى كنند". كودك با شنيدن اين سخن، خوشحال شده و لبخند مى زند. سپس او براى امام دست تكان مى دهد و خداحافظى مى كند.👋 كاروان همچنان به حركت خود ادامه مى دهد. غروب يكشنبه بيستم ذى الحجّه است. اكنون دوازده روز است كه در سفر هستيم. كاروان به منزلگاه "شُقُوق" مى رسد. بركه آب، صفاى خاصّى به اين منزلگاه داده است. نگاه كن! يك نفر از سوى كوفه مى آيد.🐎 امام مى خواهد او را ببيند تا از كوفه خبر بگيرد. ــ اهل كجا هستى؟ ــ اهل كوفه ام. ــ مردم آنجا را چگونه يافتى؟ ــ دل هاى مردم با شماست، امّا شمشيرهاى آنها با يزيد.😕😔 ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صل
‌ ‌ ‌🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) در این شهر گمشده ای دارم ما به مکّه باز می‌گردیم و در منطقه اَبطَح چادرهای خود را بر پا می‌کنیم. من به چادر خود می‌روم تا خاطرات این سفر حج را بنویسم و برای آیندگان به یادگار بگذارم. نمی دانم چه می‌شود که یکباره هوای دیدن پیامبر به دلم می‌افتد، برمی خیزم و به سوی خیمه پیامبر می‌روم. آیا تو هم همراه من می‌آیی؟ اینجا خیمه پیامبر است، جمعی از یاران، پروانه وجود او شده اند. من سلام می‌کنم و داخل خیمه می‌شوم. یاران پیامبر از آن حضرت سوال‌های مختلفی می‌پرسند و جواب می‌شنوند. ناگهان، پیامبر سکوت می‌کند و به نقطه ای خیره می‌شود، همه به چهره پیامبر نگاه می‌کنند، هیچ کس سخن نمی گوید. لحظه ای می‌گذرد، صدای «اللّه اکبرِ » پیامبر سکوت خیمه را می‌شکند. همه می‌خواهیم بدانیم چه شده است. پیامبر رو به ما می‌کند و می‌گوید: «همین الآن، جبرئیل بر من نازل شد و این آیه را بر من وحی کرد: (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ)، بدانید که فقط خدا و پیامبر و کسانی که در رکوع نماز صدقه می‌دهند، بر شما ولایت دارند. همه به فکر فرو می‌روند، به راستی منظور خدا از کسی که در رکوع صدقه می‌دهد کیست؟ او کیست که همچون خدا و رسول خدا بر همه ولایت دارد؟ من هیچ کس را نمی شناسم که در رکوع، صدقه داده باشد. پیامبر رو به یارانش می‌کند و می‌گوید: «برخیزید! برخیزید! ما باید به مسجد الحرام برویم و آن کسی را که این آیه در مورد او نازل شده است، پیدا کنیم». همه به سوی مسجد الحرام می‌رویم. مسجد پر از جمعیّت است، عدّه ای مشغول نماز و گروهی دیگر مشغول طواف هستند. خدایا! ما چگونه گمشده خود را پیدا کنیم؟ چگونه بفهمیم چه کسی در میان این همه جمعیّت، صدقه داده است؟ خوب است که ما به دنبال یک فقیر بگردیم و از او سوال کنیم، این طوری بهتر می‌توانیم گمشده خود را پیدا کنیم. آنجا را نگاه کن! یک مرد عرب می‌خواهد از درِ مسجد بیرون برود، نگاه کن، چهره او زرد است، حتما خیلی گرسنگی است، لباس‌های او را نگاه کن که چقدر ژولیده است! آیا موافقی از او سراغ گمشده خود را بگیریم؟ همه ما نزد آن فقیر می‌رویم، نگاه کن، این فقیر چقدر خوشحال است! مثل اینکه تمام دنیا را به او داده اند. پیامبر به او نگاهی می‌کند و می‌پرسد: «ای مرد عرب! از کجا می‌آیی؟ چرا این قدر خوشحالی؟ ». مرد عرب با دست، گوشه مسجد را نشان می‌دهد و می‌گوید: «من از پیش آن جوان می‌آیم، او به من این انگشتر قیمتی را داد». صدای اللّه اکبرِ پیامبر در مسجد طنین می‌اندازد. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
💚🖤💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤 🖤 داستان #شکوه_بازگشت حماسه #کربلا اتفاقات سفر کوفه و شام اسرای کربلا 💔 #قسمت_نوزده
💚🖤💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤 🖤 داستان حماسه اتفاقات سفر کوفه و شام اسرای کربلا 💔 كاروان به حركت خود ادامه مى دهد. مهتاب بيابان را روشن كرده است. هنوز از شام فاصله زيادى نگرفته ايم. نُعمان همراه كاروان مى آيد. يزيد به او توصيه كرده است كه با اهل كاروان مهربانى كند و هر كجا كه خواستند آنها را منزل دهد. ــ اى نُعمان! آيا مى شود ما را به سوى عراق ببرى.🥺 ــ عراق براى چه؟ ما قرار بود به سوى مدينه برويم. ــ ما مى خواهيم به كربلا برويم. خدا به تو جزاى خير بدهد ما را به سوى كربلا ببر. نُعمان كمى فكر مى كند و سرانجام دستور مى دهد كاروان مسير خود را به سوى عراق تغيير دهد. شب ها و روزها مى گذرد و تا كربلا راهى نمانده است. اين جا سرزمين كربلاست! همان جايى كه عزيزانمان به خاك و خون غلتيدند.😭😭😭😭 هنوز صداى غريبانه حسين به گوش مى رسد. كاروان سه روز در كربلامى ماند و همه براى امام حسين(عليه السلام) و عزيزانشان عزادارى مى كنند.😭😭🖤🖤🖤🥀 سه روز مى گذرد و اكنون هنگام حركت به سوى مدينه است. كاروان آرام آرام به سوى مدينه مى رود. شب ها و روزها سپرى مى شود.🐫🐪🐫 نزديك مدينه، امام سجّاد(عليه السلام) دستور توقّف مى دهد و سراغ بَشير را مى گيرد، وقتى بشير نزد امام مى آيد، امام به او مى فرمايد: ــ اى بشير! پدر تو شاعر بود، آيا تو هم از شعر بهره اى برده اى؟ ــ آرى! اى پسر رسول خدا! ــ پس به سوى شهر برو و مردم را از آمدن ما با خبر كن. بَشير سوار بر اسب خود مى شود و به سوى مدينه به پيش مى تازد. امام سجّاد(عليه السلام)دستور مى دهد تا خيمه ها را برپا كنند و زنان و بچّه ها در خيمه ها استراحت كنند.⛺️⛺️ حتماً به ياد دارى كه اين كاروان در دل شب از مدينه به سوى مكّه رهسپار شد. امام سجاد(عليه السلام) ديگر نمى خواهد ورود آنها به مدينه مخفيانه باشد. ايشان مى خواهد همه مردم باخبر بشوند و به استقبال اين كاروان بيايند. مردم مدينه از شهادت امام حسين(عليه السلام) باخبر شده اند. ابن زياد روز دوازدهم پيكى را به مدينه فرستاد تا خبر كشته شدن امام حسين(عليه السلام) را به امير مدينه بدهد.🖤 دوستان خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن روز گريه ها كردند و ناله ها سر دادند، امّا آنها از سرنوشت اسيران هيچ خبرى ندارند. به راستى، آيا يزيد آنها را هم شهيد كرده است؟ همه نگران هستند و منتظر خبراند. ناگهان از دروازه شهر اسب سوارى وارد مى شود 🐎 فرياد مى زند: "يا أهلَ يَثْربَ لا مقامَ لَكُم"; "اى مردم مدينه، ديگر در خانه هاى خود نمانيد". همه با هم مى گويند چه خبر است؟ مردم از زن و مرد، پير و جوان، در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع مى شوند، اى مرد! چه خبرى دارى؟ او به مردم مى گويد: "مردم مدينه! اين امام سجّاد(عليه السلام) است كه با عمه اش زينب و خواهرانش در بيرون شهر شما منزل كرده اند". همه مردم سراسيمه مى دوند. داغ حسين(عليه السلام) براى آنها تازه شده است. غوغايى برپا مى شود. بَشير مى خواهد به سوى امام سجّاد(عليه السلام) برگردد، امّا مى بيند همه راه ها بسته شده و ازدحام جمعيّت است. بنابراين از اسب پياده مى شود و پياده به سوى خيمه امام سجّاد(عليه السلام) مى رود. چه قيامتى برپا شده است! بَشير وارد خيمه امام سجّاد(عليه السلام) مى شود. امام را مى بيند در حالى كه اشك مى ريزد و دستمالى در دست دارد و اشك چشم خود را پاك مى كند.😭😭😭😢 مردم به خدمت او مى رسند و به او تسليت مى گويند. صداى گريه و ناله از هر سو بلند است.😢🥺 امام مى خواهد براى مردم سخن بگويد. همه مردم ساكت مى شوند. پايان اين سفر رسيده است، پس بايد چكيده و خلاصه اين سفر براى تاريخ ثبت شود: "من خدا را به خاطر سختى هاى بزرگ و مصيبت هاى دردناك و بلاهاى سخت شكر و سپاس مى گويم". ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🖤 💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤💚🖤
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
🖤﷽🖤 داستان #فریاد_مهتاب واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
🖤﷽🖤 داستان واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          فاطمه (س) اكنون بر روى زمين افتاده است، مردم اين شهر فقط نگاه مى كنند! 😢😔 واى بر شما اى مردم! شما به چشم خود ديديد كه پيامبر هر گاه فاطمه (س) را مى ديد تمام قد به احترامش مى ايستاد؟ چرا اين قدر زود همه چيز را فراموش كرديد، چرا؟ 🍃چرا كسى از فاطمه (ع) دفاع نمى كند؟ چرا او اين قدر تنها مانده است؟ چرا؟ صدايى به گوشم مى رسد: چرا مى گويى كسى به يارى مادرم نيامد؟ من آمدم، من يارى اش كردم... من محسن هستم، پسر فاطمه! اوّلين شهيد راه ولايت و امامت! فكر نكن كه من فقط بچه اى بودم كه به دنيا نيامده، كشته شدم، تو به روح بزرگ من فكر كن! آيا تو به عالَم "ذرّ" باور دارى؟ اگر آن عالم را بشناسى مى توانى گوشه اى از مقام مرا درك كنى... 💢اين سخنان مرا به فكر وامى دارد، بايد از عالم ذرّ بيشتر بدانم: عالَم ذرّ، روزگار ميثاقِ بزرگ است. وقتى خدا آدم (ع) را آفريد، فرزندان او را به صورت ذرّه هاى كوچكى آفريد و با آنان سخن گفت. آنان خدا را شناختند. آن روز، روز ميثاق بزرگ بود. آرى، "ذَرّ" به معناى "ذرّات ريز" مى باشد، براى همين به آن مرحله از خلقت بشر، "عالم ذَرّ" مى گويند. خدا همه را به ايمان فراخواند، عدّه اى كه زودتر از ديگران جواب دادند، در اين دنيا پيامبر يا امام شدند، سپس مؤمنان بودند كه به توحيد ايمان آوردند. من ساعت ها به اين مطالب فكر كردم... اكنون چنين مى گويم: اى محسن! اى پسر فاطمه! روح تو آن قدر با عظمت بود كه شايستگى آن را داشت اوليّن شهيد راه ولايت بشوى! تو در عالم ذرّ به آن درجه از كمال رسيدى كه در اين دنيا، اولين شهيد ولايت گشتى! ✍هر جا كه مصيبت مادر تو ياد مى شود، از تو هم ياد مى گردد، چرا كه تو مظلوميّت را از مادر خويش به ارث بردى! چشمى كه براى مادرت بگريد، براى تو هم اشك مى ريزد، نام مادر با نام تو عجين شده است. تو در اين دنيا و هم در آخرت، سند مظلوميّت اهل بيت هستى، روز قيامت فرا مى رسد و دادگاه عدل خدا برپا مى گردد، خدا قبل از هر چيز، ميان تو و قاتل تو داورى مى كند و او را به عذابى سخت گرفتار مى سازد. 💠سخن به اينجا رسيد كه فاطمه (س) بى هوش بر روى زمين افتاد، مأموران حكومت فرصت را غنيمت شمردند و على (ع) را به سوى مسجد بردند. اكنون خليفه در مسجد آماده است تا على (ع) را براى بيعت بياورند. نگاه كن، چگونه مولا را به سوى مسجد مى برند. على (ع) را از كنار قبر پيامبر عبور مى دهند، او رو به قبر پيامبر مى كند و اشكش جارى مى شود. او با پيامبر سخن مى گويد: "اى رسول خدا، ببين با برادر تو چه مى كنند!". نگاه كن، همراه او، حسن، حسين (ع) هم هستند، آنها هم اشك مى ريزند. در اطراف ابوبكر عدّه اى با شمشير ايستاده اند، عُمَر شمشير خود را بالاى سر على (ع) گرفته است.😞 ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
داستان #بهشت_فراموش_شده 💞 #قسمت_نوزدهم در مورد زيارت كربلاى امام حسين(عليه السلام) سخن بسيار گفته
داستان 💞 آيا تا به حال فكر كرده ايد كه هدف خداوند از خلقت انسان چه بوده است؟ اگر به قرآن مراجعه كنيم، متوجّه مى شويم كه خداوند ما را براى عبادت و بندگى خويش خلق نموده است. البتّه اين عبادت و بندگى براى خداوند هيچ نفعى ندارد بلكه در سايه آن روح ما رشد كرده، آمادگى پيدا مى كند تا به مقام هاى بسيار والايى برسد.😇 آرى، هر چقدر ما بتوانيم بيشتر به عبادت بپردازيم به خدا نزديك تر شده، مى توانيم به سوى سعادت ابدى خود پيش برويم. در صورتى كه در زندگى بشر نيايش و عبادت وجود نداشته باشد، روح انسان لطافت خود را از دست مى دهد و قلب انسان در غوغاى زندگىِ روزمره به تاريكى و سياهى مى گرايد. و به راستى كه با همين عبادت كردن خداوند است كه قلب انسان صفا پيدا مى كند و اين را به يقين بدانيم كه جز در سايه عبادت و نيايش با خداوند سبحان، روح و روان انسان به آرامش نمى رسد. مخاطبین عزیز کانال! از شما سؤال مى كنم: وقتى كلمه "عبادت" را مى شنوى يا مى خوانى، چه چيزى به ذهن تو خطور مى كند؟ فكر مى كنم، جواب شما اين خواهد بود: نماز، روزه، حج و ... امّا مى خواهم امروز و در اين جا شما را با عبادت ديگرى آشنا كنم كه شايد كمتر به آن توجّه كرده باشيد. اگر شما در كنار پدر و مادر خود زندگى مى كنيد به من قول بدهيد كه به اين دستور عمل كنيد!✅ گوشی را زمين بگذار و كنار پدر و مادر خود برو و به پيشانى آنها بوسه بزن!😘 باور كن كه تو عبادتى بس بزرگ انجام داده اى، زيرا مولاى ما حضرت على(عليه السلام) فرمودند: "بوسه بر صورت پدر و مادر عبادت است". آرى، بوسيدن پدر و مادر در دين ما به عنوان عبادت معرّفى شده است!😍 از آن زمان كه ما عبادت را در نماز و روزه خلاصه كرديم به اين جا رسيديم كه پدران و مادران ما در عطش مهربانى ما سوختند! خوب من! تو براى چه، روزى پنج بار نماز مى خوانى؟ مگر نمى خواهى به دستور دين اسلام عمل كنى. خوب، همان اسلامى كه نماز را به عنوان عبادت براى تو معرّفى كرده، بوسيدن پدر و مادر را هم به عنوان عبادت معرّفى كرده است.👌 من چگونه فرياد بزنم كه مردم صدايم را بشنوند؟🗣🗣🗣 چرا ما مسلمانان فقط به بعضى از دستورات اسلام عمل مى كنيم؟ آيا ديگران اين طور خواسته اند كه ما فقط عبادت را نماز، روزه و  حج  بدانيم؟ بارها شده، وقتى سخن حضرت على(عليه السلام) را براى شيعيانِ آن حضرت نقل كرده ام، بسيار تعجّب كرده و افسوس خورده اند كه چرا تا زمانى كه پدر و مادر آنها زنده بود، يك نفر پيدا نشد، اين سخن مولاى مهربان را برايشان بگويد. عزيز دل! اگر پدر و مادرت زنده هستند، تا مى توانى صورتشان را ببوس. خودت را عادت بده، همان طور كه روزى پنج بار نماز مى خوانى، روزى پنج بار هم صورت آنها را ببوسى! آن وقت ببين، چقدر به خدا نزديك مى شوى! چقدر معنويّت و عرفان در تو رشد مى كند! چرا بايد پدران و مادران در جامعه ما مسلمانان اين طور در آسايشگاه ها دِق كنند و بميرند و فرزندان آنهاـ به خيال خودشان براى رسيدن به خدا، هزاران كيلومتر سفر كنند تا يك عمره بجا آورند و عبادتى كرده باشند! سفر عمره خيلى خوب است و هيچ كس در مستحب بودن اين سفر و تحوّلى كه مى تواند در انسان ايجاد كند شك ندارد، امّا منظور من اين است، فقط هنگامى دين اسلام مى تواند، باعث سعادت ما شود كه به همه برنامه هاى آن عمل كنيم. هرگز يادم نمى رود، در مكّه كه بودم، يكى از برادران به من گفت: به آرزوى خود رسيدم و چهارده سفر به مكّه آمدم. به او گفتم: بگو بدانم، چند بار روى پدر خود را بوسيده اى؟ در جواب گفت: تا به حال چنين كارى را انجام نداده ام. بياييد با هم تصميم بگيريم كه اين عبادت را در جامعه خود زنده كنيم; بياييد فهم خود را از دين اسلام تغيير دهيم.💯 اگر از من دلگير نشوى، اين چنين بگويم، بياييد دوباره مسلمان شويم. به اميد آن روزى كه همه فرزندان، اوّل صبح، صورت پدر و مادر خود را ببوسند و اين گونه به خدا نزديك شوند. آن وقت خداوند چقدر رحمت و بركت خويش را بر ما نازل خواهد نمود. آن وقت چقدر عشق، صفا و صميميّت در خانواده هاى ما به چشم خواهد خورد. آن وقت همه دنيا حسرت عشقى را خواهند خورد كه در ميان ما وجود دارد. من و تو بايد با كمك هم آن فرداى زيبا را بسازيم. از همين الآن شروع كنيم. من قلم را كنار مى گذارم و نزد پدر و مادرم مى روم تا صورت آنها را ببوسم، تو هم كتاب را كنار بگذار و نزد پدر و مادرت برو و روى آنها را ببوس. اگر ديدى كه خجالت مى كشى، اشكال ندارد، من هم دفعه اوّل خجالت كشيدم، امّا راه حلّى براى تو دارم. برگرد و اين كتاب را در دست بگير و اين حديث حضرت على(عليه السلام) را براى پدر و مادرت بخوان: "بوسيدن صورت پدر و مادر عبادت است". آنگاه بگو، مى خواهم به اين فرمايش مولايم عمل كنم.