eitaa logo
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع 🇮🇷
983 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
☀اینجا اتفاقات مهم تاریخی و از زندگی اهل بیت ع رو یاد میگیری به صورت داستان و با سند معتبر😍 . . ارتباط با ما 👈 @yamahde_1 . لینک گروه مون 👇 https://eitaa.com/joinchat/272957452C63387cddc4 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤﷽🖤 داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          🍃فاطمه (س) به فكر يارى امام خود است، او دختر خديجه (س) است، همان بانويى كه تمام ثروت خود را در راه پيامبر خرج كرد و او را يارى نمود. فاطمه (س) هم مى خواهد اكنون با ثروت خود على (ع) را يارى كند. آرى، فاطمه (س) به فكر آغاز يك نبرد اقتصادى است، ولى او چگونه مى خواهد اين كار را انجام بدهد؟ مگر او چقدر پول دارد؟ شايد تو هم خيال مى كنى فاطمه (س) فقير است. اگر من به تو بگويم كه كسى در مدينه بيش از او سرمايه ندارد، تعجّب مى كنى. افسوس كه ما فاطمه (س) را فقير معرّفى كرده ايم; كسى كه محتاج نان شب خود بود! ما بايد فاطمه (س) را از نو بشناسيم. فاطمه (س) كسى است كه ساليانه 70 هزار دينار سرخ درآمد دارد. آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول؟ بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ! اكنون تو مى توانى اين مقدار طلا را اين گونه به پول زمان خودت حساب كنى: هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قيمت دارد؟ آن را در 60 هزار ضرب كن تا به ارزش دارايى فاطمه (س) پى ببرى. 🥀اين فقط درآمد يك سال اوست، اصلِ سرمايه او خيلى بيش از اين حرف هاست. دشمن خيال نكند فاطمه (س) بيمار است و ميدان را خالى كرده است، نه، او تازه به ميدان مبارزه آمده است. آقاى نويسنده، براى من گفتى كه فاطمه (س) ساليانه 70 هزار دينار درآمد دارد، امّا نگفتى چگونه و از كجا!؟ خوب، اين سؤال شما بود ولى سؤال من از شما كه دوست خوب من هستى: آيا نام فدك را شنيده اى؟ فدك! تو چه مى دانى كه فدك چيست. فدك، شمشير برّنده فاطمه (س) است. نام فدك است كه لرزه بر اندام حكومت سياهى ها مى اندازد. 💫فدك، سرزمينى آباد و حاصلخيز است، اين سرزمين، چشمه هاى آب فراوان و نخلستان هاى زيادى دارد، فاصله آن تا مدينه حدود 280 كيلومتر است. مى دانم دوست دارى قصّه فدك را برايت بگويم. جريان به سال هفتم هجرى برمى گردد، يعنى حدود سه سال قبل. آن روز، يهوديانِ قلعه خيبر دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند تا به مدينه حمله كنند، امّا پيامبر از تصميم آنها باخبر شد و با سپاه بزرگى به سوى خيبر حركت كرد. قلعه خيبر به محاصره نيروهاى اسلام در آمد. سپاه اسلام به سوى قلعه نزديك شد، امّا برق شمشير "مَرحَب"; پهلوان يهود، همه را فرارى داد. سپاه اسلام مجبور به عقب نشينى شد و سرانجام پيامبر تصميم گرفت تا على (ع) را به جنگ پهلوان يهود بفرستد. 💥صداى على (ع) در فضاى ميدان طنين افكند: "من آن كسى هستم كه مادرم مرا حيدر نام نهاد". و جنگ سختى ميان اين دو پهلوان در گرفت و سرانجام "مَرحَب" به قتل رسيد. على (ع) به قلعه حمله برد و آن را فتح كرد. خيبر منطقه آبادى بود. نخل هاى خرما و زمين هاى سرسبزى داشت و پيامبر همه غنيمت هاى اين سرزمين را در ميان رزمندگان اسلام تقسيم كرد. در نزديكى هاى خيبر، گروهى ديگر از يهوديان، در فدك زندگى مى كردند. آنها نيز با يهوديانِ خيبر همدست شده بودند، پيامبر قصد داشت كه به فدك حمله كند، پيامبر منتظر بود تا سپاه اسلام مقدارى استراحت كند و با روحيّه بهترى به جنگ با يهوديان فدك برود. در يكى از اين روزها، پيرمردى به سوى اردوگاه اسلام آمد و سراغ پيامبر را گرفت، يارانِ پيامبر، او را نزد آن حضرت بردند. او فرستاده مردم فدك بود و از طرف آنها پيام مهمّى را براى پيامبر آورده بود. او به پيامبر گفت: "اى محمّد، مردمِ فدك مرا فرستاده اند تا من از طرف آنها با شما پيمان صلح را امضا كنم، آنها حاضر هستند كه نيمى از سرزمين خود، فدك را به شما بدهند و شما از حمله به آنها صرف نظر كنى و در مقابل، آنها فرمانروايى شما را نيز قبول مى كنند". پيامبر لحظاتى فكر كرد و لبخندى بر لب هاى او نشست، او با اين پيشنهاد موافقت كرد. ✨پيمان صلح نوشته شد، سپاهيان اسلام همه خوشحال شدند، ديگر از جنگ و لشكركشى خبرى نبود، آرى، سرزمين فدك بدون هيچ گونه جنگ و لشكركشى تسليم شد. در اين ميان جبرئيل فرود آمد و آيه ششم سوره "حشر" نازل شد: (وَ مَآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لاَرِكَاب )، آن غنائمى كه در به دست آوردن آن، لشكر كشى نكرده ايد، مالِ پيامبر است. خدا فدك را به پيامبر بخشيد، فدك، مالِ پيامبر شد. اين حكم قرآن بود و هيچ كس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان، حكم خدا را قبول كردند. خدا دوست داشت به پيامبر خود كه براى او اين همه تلاش كرده است هديه اى بدهد. پيامبر شخصى را در فدك به عنوان كارگزار خود قرار داد و به سوى مدينه بازگشت. پيامبر، دلش براى فاطمه (س) خيلى تنگ شده بود، براى همين اوّل به خانه فاطمه (س) رفت. ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع💚 اين همه آب را براى چه مى خواهيم؟كاروان حركت مى كند. آفتاب بالا آمده است وخورشيد بى رحمانه مى تابد.🌞 آفتاب و بيابانى خشك و بى آب. هيچ جنبنده اى دراين بيابان به چشم نمى آيد. كاروان آرام آرام به راه خود ادامه مى دهد. يك ساعت تا نماز ظهر باقى مانده است. الله اكبر! اين صداى يكى ازياران امام است كه سكوت را شكسته است. همه نگاه ها به سوى اوخيره مى شود. امام ازاو مى پرسد: ــ چرا الله اكبرگفتى؟ ــ نخلستان! آنجا نخلستانى است.🌴 او با اشاره دست👈 آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد. آيا به نزديكى هاى كوفه رسيده ايم؟يكى ازياران امام كه اهل كوفه است به امام مى گويد: ــ من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم.اين اطراف نخلستانى نيست. ــ پس اين سياهى چيست؟ ــ اين لشكر بزرگى از سربازان است.👮‍♂ ــ آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم ومنزل كنيم؟ ــ پناهگاه براى چه؟ ــ به گمانم اين لشكربه جنگ ما آمده است. ما بايدبه جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ماحمله كند. ــ به سوى "ذو حُسَم" برويم. آنجاكوهى هست⛰ كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواندازپشت سربه ما حمله كند.اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم. كاروان به طرف ذو حُسَم تغيير مسيرمى دهدو شتابان به پيش مى رود. نگاه كن! آن سياهى ها هم تغيير مسير مى دهند. آنها به دنبال ما مى آيند. خيمه ها⛺️در ذو حُسَم بر پا مى شود و همه ما آماده مقابله با دشمن هستيم. كمى بعد سپاهى با هزار نفر جنگ جو نزديك مى شود. امام از آنها مى پرسد: ــ شما كيستيد؟ ــ ما سپاه كوفه هستيم. ــ فرمانده شما كيست؟ ــ حُرّ رياحى. ــ اى حُرّ! آيا به يارى ما آمده اى يا به جنگ ما؟ ــ به جنگ شما آمده ام.😔 ــ لا حولَ و لا قوّةَ الا بالله. سپاه حُرّ تشنه هستند. گويا مدّت زيادى است كه در بيابان ها در جستجوى ما بوده اند. اينها نيروهاى گشتى ابن زياداند👹، من مى خواهم در دلم آنها را نفرين كنم. آنها آمده اند تا راه را بر ما ببندند. گوش كن! اين صداى امام حسين(عليه السلام) است: "به اين لشكر آب بدهيد، اسب هاى🐎 آنها را هم سيراب كنيد".😊 ياران امام مَشك ها را مى آورند و همه آنها را سيراب مى كنند. خود امام حسين(عليه السلام)هم، مشكى در دست گرفته است و به اين مردم آب مى دهد. اين دستور امام است: "يال داغ اسب ها را نيز خنك كنيد". به راستى، تو كيستى كه به دشمن خود نيز، اين قدر مهربانى مى كنى؟🥰 اين لشكر براى جنگ با تو آمده اند، امّا تو از آنها پذيرايى مى كنى! اى حسين! اى درياى عشق و مهربانى!💚😍 وقت نماز ظهر است. امام يكى از ياران خود به نام حَجّاج بن مَسْروق را فرا مى خواند و از او مى خواهد كه اذان بگويد. فضاى سرزمين ذو حُسَم پر از آرامش مى شود و همه به نداى اذان گوش مى دهند. سپاه حُرّ آماده نماز شده اند. امام را مى بينند كه به سوى آنها مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! اگر من به سوى شهر شما مى آيم براى اين است كه شما مرا دعوت كرده بوديد. مگر شما نگفته ايد كه ما رهبر و پيشوايى نداريم. مگر مرا نخوانده ايد تا امام شما باشم. اگر امروز هم بر سخنان خود باقى هستيد من به شهرتان مى آيم و اگر اين را خوش نداريد و پيمان نمى شناسيد، من باز مى گردم". سكوت پر معنايى همه جا را فرا گرفته است. امام رو به حُرّ مى كند: ــ مى خواهى با ياران خود نماز بخوانى؟ ــ نه، ما با شما نماز مى خوانيم. لشكر حُرّ به دستور او پشت سر امام به نماز مى ايستند.🧎‍♂🧎 آفتاب گرم و سوزان بيابان، همه را بى تاب كرده است. همه به سايه اسب هاى خود پناه مى برند. بار ديگر صداى امام در اين صحرا مى پيچد: "اى مردم كوفه! مگر شما مرا به سوى خود دعوت نكرده ايد؟ اگر شما مرا نمى خواهيد من از راهى كه آمده ام باز مى گردم". حُرّ پيش مى آيد و مى گويد: "اى حسين! من نامه اى به تو ننوشته ام و از اين نامه ها كه مى گويى خبرى ندارم". امام دستور مى دهد دو كيسه بزرگ پر از نامه را بياورند و آنها را در مقابل حُرّخالى كنند.✉️📜📃 خداى من، چقدر نامه! دوازده هزار نامه!! يعنى اين همه نامه را همشهريان من نوشته اند. پس كجايند صاحبان اين نامه ها؟ حُرّ جلوتر مى رود. تعدادى از نامه ها را مى خواند و با خود مى گويد: "واى! من اين نام ها را مى شناسم. اينها كه نام سربازان من است!". آن گاه سرش را بالا مى گيرد و نگاهى به سربازان خود مى كند. آنها سرهاى خود را پايين گرفته اند.😥 فرمانده غرق حيرت است. اين ديگر چه معمّايى است؟ حُرّ پس از كمى تأمل به امام حسين(عليه السلام) مى گويد: "من كه براى تو نامه ننوشته ام و در حال حاضر نيز، مأموريّت دارم تا تو را نزد ابن زياد ببرم".🤷 ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع 🇮🇷
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
‌ ‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) فهمیدم، آنها هم می‌خواهند پیامبر را بدرقه کنند. کاروان از شهر مکّه جدا می‌شود و راه مدینه را در پیش می‌گیرد. آفرین بر اهل مکّه و یمن! این مردم همچنان همراه پیامبر می‌آیند. اوّل قرار بود آنها فقط تا بیرون شهر مکّه بیایند، امّا اکنون تصمیم می‌گیرند کیلومترها راه را در دلِ این بیابان به احترام پیامبر بیایند! آفتاب به وسط آسمان می‌رسد، موقع اذان ظهر است، کاروان برای خواندن نماز متوقّف می‌شود، بعد از نماز و استراحت، کاروان حرکت می‌کند. دل پیامبر همراه این مردم است، او آرزو می‌کند که این مردم همراه او باشند و متفرّق نشوند تا او بتواند پیام مهمّ خود را به گوش همه آنها برساند. هوا دارد تاریک می‌شود، باید در جایی منزل کرد، خوب است امشب در اینجا منزل کنیم. فردا به حرکت خود ادامه می‌دهیم، مردم مکّه و یمن هم در دل این بیابان‌ها همراه ما هستند. نمی دانم چه شده است که این مردم، سه روز تمام در دل این بیابان‌ها به همراه پیامبر می‌آیند؟ غروب روز هفدهم ماه ذی الحجّه فرا می‌رسد، دیگر همه ما خسته شده ایم، باید جایی را برای استراحت انتخاب کنیم. آنجا را نگاه کن، میقات جُحْفه را ببین! حتما می‌پرسی جُحْفه دیگر کجاست؟ جُحْفه یکی از میقات‌های حج است، مردمی که از مصر برای حجّ خانه خدا می‌آیند در اینجا لباس احرام بر تن می‌کنند. البته حجّ امسال که تمام شد، سال آینده اگر از راه کشور مصر به مکّه بیایی باید در اینجا لباس احرام بپوشی و لبّیک بگویی. همسفر خوبم! اینجا منزلگاه خوبی است و معمولاً کاروان‌ها در اینجا منزل می‌کنند، ما هم شب را در اینجا می‌مانیم. سفر در این بیابان‌های خشک، تو را حسابی خسته کرده است، ما نزدیک دویست کیلومتر راه آمده ایم. اکنون خیمه ای برای خودت بر پا کن و تا صبح، خوب استراحت کن! ما تا مدینه راه زیادی در پیش داریم، تازه بعد از آن هم باید سریع به شهر خود باز گردی، همه، چشم انتظار تو هستند. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع 🇮🇷
🖤﷽🖤 داستان #فریاد_مهتاب واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
🖤﷽🖤 داستان واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          🍃فاطمه (س) به فكر يارى امام خود است، او دختر خديجه (س) است، همان بانويى كه تمام ثروت خود را در راه پيامبر خرج كرد و او را يارى نمود. فاطمه (س) هم مى خواهد اكنون با ثروت خود على (ع) را يارى كند. آرى، فاطمه (س) به فكر آغاز يك نبرد اقتصادى است، ولى او چگونه مى خواهد اين كار را انجام بدهد؟ مگر او چقدر پول دارد؟ شايد تو هم خيال مى كنى فاطمه (س) فقير است. اگر من به تو بگويم كه كسى در مدينه بيش از او سرمايه ندارد، تعجّب مى كنى. افسوس كه ما فاطمه (س) را فقير معرّفى كرده ايم; كسى كه محتاج نان شب خود بود! ما بايد فاطمه (س) را از نو بشناسيم. فاطمه (س) كسى است كه ساليانه 70 هزار دينار سرخ درآمد دارد. آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول؟ بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ! اكنون تو مى توانى اين مقدار طلا را اين گونه به پول زمان خودت حساب كنى: هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قيمت دارد؟ آن را در 60 هزار ضرب كن تا به ارزش دارايى فاطمه (س) پى ببرى. 🥀اين فقط درآمد يك سال اوست، اصلِ سرمايه او خيلى بيش از اين حرف هاست. دشمن خيال نكند فاطمه (س) بيمار است و ميدان را خالى كرده است، نه، او تازه به ميدان مبارزه آمده است. آقاى نويسنده، براى من گفتى كه فاطمه (س) ساليانه 70 هزار دينار درآمد دارد، امّا نگفتى چگونه و از كجا!؟ خوب، اين سؤال شما بود ولى سؤال من از شما كه دوست خوب من هستى: آيا نام فدك را شنيده اى؟ فدك! تو چه مى دانى كه فدك چيست. فدك، شمشير برّنده فاطمه (س) است. نام فدك است كه لرزه بر اندام حكومت سياهى ها مى اندازد. 💫فدك، سرزمينى آباد و حاصلخيز است، اين سرزمين، چشمه هاى آب فراوان و نخلستان هاى زيادى دارد، فاصله آن تا مدينه حدود 280 كيلومتر است. مى دانم دوست دارى قصّه فدك را برايت بگويم. جريان به سال هفتم هجرى برمى گردد، يعنى حدود سه سال قبل. آن روز، يهوديانِ قلعه خيبر دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند تا به مدينه حمله كنند، امّا پيامبر از تصميم آنها باخبر شد و با سپاه بزرگى به سوى خيبر حركت كرد. قلعه خيبر به محاصره نيروهاى اسلام در آمد. سپاه اسلام به سوى قلعه نزديك شد، امّا برق شمشير "مَرحَب"; پهلوان يهود، همه را فرارى داد. سپاه اسلام مجبور به عقب نشينى شد و سرانجام پيامبر تصميم گرفت تا على (ع) را به جنگ پهلوان يهود بفرستد. 💥صداى على (ع) در فضاى ميدان طنين افكند: "من آن كسى هستم كه مادرم مرا حيدر نام نهاد". و جنگ سختى ميان اين دو پهلوان در گرفت و سرانجام "مَرحَب" به قتل رسيد. على (ع) به قلعه حمله برد و آن را فتح كرد. خيبر منطقه آبادى بود. نخل هاى خرما و زمين هاى سرسبزى داشت و پيامبر همه غنيمت هاى اين سرزمين را در ميان رزمندگان اسلام تقسيم كرد. در نزديكى هاى خيبر، گروهى ديگر از يهوديان، در فدك زندگى مى كردند. آنها نيز با يهوديانِ خيبر همدست شده بودند، پيامبر قصد داشت كه به فدك حمله كند، پيامبر منتظر بود تا سپاه اسلام مقدارى استراحت كند و با روحيّه بهترى به جنگ با يهوديان فدك برود. در يكى از اين روزها، پيرمردى به سوى اردوگاه اسلام آمد و سراغ پيامبر را گرفت، يارانِ پيامبر، او را نزد آن حضرت بردند. او فرستاده مردم فدك بود و از طرف آنها پيام مهمّى را براى پيامبر آورده بود. او به پيامبر گفت: "اى محمّد، مردمِ فدك مرا فرستاده اند تا من از طرف آنها با شما پيمان صلح را امضا كنم، آنها حاضر هستند كه نيمى از سرزمين خود، فدك را به شما بدهند و شما از حمله به آنها صرف نظر كنى و در مقابل، آنها فرمانروايى شما را نيز قبول مى كنند". پيامبر لحظاتى فكر كرد و لبخندى بر لب هاى او نشست، او با اين پيشنهاد موافقت كرد. ✨پيمان صلح نوشته شد، سپاهيان اسلام همه خوشحال شدند، ديگر از جنگ و لشكركشى خبرى نبود، آرى، سرزمين فدك بدون هيچ گونه جنگ و لشكركشى تسليم شد. در اين ميان جبرئيل فرود آمد و آيه ششم سوره "حشر" نازل شد: (وَ مَآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لاَرِكَاب )، آن غنائمى كه در به دست آوردن آن، لشكر كشى نكرده ايد، مالِ پيامبر است. خدا فدك را به پيامبر بخشيد، فدك، مالِ پيامبر شد. اين حكم قرآن بود و هيچ كس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان، حكم خدا را قبول كردند. خدا دوست داشت به پيامبر خود كه براى او اين همه تلاش كرده است هديه اى بدهد. پيامبر شخصى را در فدك به عنوان كارگزار خود قرار داد و به سوى مدينه بازگشت. پيامبر، دلش براى فاطمه (س) خيلى تنگ شده بود، براى همين اوّل به خانه فاطمه (س) رفت. ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313