eitaa logo
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع 🇮🇷
983 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
☀اینجا اتفاقات مهم تاریخی و از زندگی اهل بیت ع رو یاد میگیری به صورت داستان و با سند معتبر😍 . . ارتباط با ما 👈 @yamahde_1 . لینک گروه مون 👇 https://eitaa.com/joinchat/272957452C63387cddc4 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع💚 آرى! عمرسعد به اين نتيجه رسيده است كه اگر روزى مردم قيام كنند، من بايد نامه ابن زياد را نشان بدهم و ثابت كنم كه ابن زياد دستور قتل حسين را به من داده است.😞 براى همين، عمرسعد با لبخندى دروغين به ابن زياد مى گويد: "آن نامه را گم كرده ام. وقتى در كربلا بودم، در ميان آن همه جنگ و خونريزى، نامه شما گم شد". ابن زياد مى داند كه او دروغ مى گويد پس با صدايى بلند فرياد مى زند: "گفتم آن نامه را نزد من بياور!". عمرسعد ناراحت مى شود و مى فهمد كه اوضاع خراب است. براى همين از جا برمى خيزد و به ابن زياد مى گويد: "آن نامه را در جاى امنى گذاشته ام، تا اگر كسى در مورد قتل حسين به من اعتراضى كرد، آن نامه📜 را به او نشان بدهم". نگاه كن! عمرسعد از قصر بيرون مى رود. او مى داند كه ديگر از حكومت رى خبرى نيست! به راستى، چه زود نفرين امام حسين(عليه السلام) در حق او مستجاب شد.😊 نامه اى از طرف يزيد به كوفه مى رسد. او فرمان داده است تا ابن زياد اسيران را به سوى شام بفرستد. او مى خواهد در شام جشن بزرگى بر پا كند و پيروزى خود را به رخ مردم شام بكشد.😢😢😭😭🥺 اسيران را از زندان بيرون مى آورند و بر شترها🐫🐪 سوار مى كنند. نگاه كن بر دست و گردن امام سجّاد(عليه السلام) غُلّ و زنجير بسته اند.⛓ 🥺😔😭 آيا مى دانى غُلّ چيست؟ غُلّ، حلقه آهنى است كه بر گردن مى بندند تا اسير نتواند فرار كند. دست هاى زنان رابا طناب بسته اند. واى بر من! بار ديگر روسرى و چادر از سر آنها برداشته اند.😭😭😭😭 يزيد دستور داده است آنها رامانند اسيرانِ كفّار به سوى شام ببرند. 😳او مى خواهد قدرت خود را به همگان نشان بدهد😏😔 همه مردم را بترساند تا ديگر كسى جرأت نكند با حكومت بنى اُميّه مخالفت كند. يزيد مى خواهد همه مردم شهرهاى مسير كوفه تا شام ذلّت و خوارى اسيران را ببينند. آفتاب🌞 بر صورت هاى برهنه مى تابد و كودكان از ترس سربازان آرام آرام گريه مى كنند. يكى مى گويد: "عمّه جان ما را كجا مى برند؟" و ديگرى از ترس به خود مى پيچد.🥺🥺😭 نگاه كن! مردم كوفه جمع شده اند. آن قدر جمعيّت آمده كه راه بندان شده است. همه آنها با ديدن غربت اسيران گريه سر داده اند.😔😔 امام سجّاد(عليه السلام) بار ديگر به آنها نگاه مى كند و مى گويد: "اى مردم كوفه، شما بر ما گريه مى كنيد؟ آيا يادتان رفته است كه شما بوديد كه پدر و عزيزان ما را كشتيد".🥺😔 نيزه داران نيز، مى آيند. سرهاى همه شهيدان بر بالاى نيزه است.😢😭 شمر👹 دستور حركت مى دهد. سربازان، مأمور نگهبانى از اسيران هستندتا كسى خيال آزاد كردن آنها رانداشته باشد. صداى زنگ شترها،🛎🐫 سكوت شهر را مى شكند و سفرى طولانى آغاز مى شود. چه كسى گفته كه زينب(عليها السلام) اسير است. او امير صبر و شجاعت است. او مى رود تا تخت پادشاهى يزيد را ويران كند. او مى رود تا مردم شام را هم بيدار كند. سرهاى عزيزان خدا بر روى نيزه ها مقابل چشم زنان است، امّا كسى نبايد صدا به گريه بلند كند.🥺😔 هرگاه صداى گريه بلند مى شود سربازان با نيزه و تازيانه صدا را خاموش مى كنند.😭 بدن اسيران از تازيانه سياه شده است.😭😢🥺😔 كاروان به سوى شام به پيش مى رود. شمر و همراهيان او به فكر جايزه اى بزرگ هستند. آنها با خود چنين مى گويند: "وقتى به شام برسيم يزيد به ما سكّه هاى طلاى💰 زيادى خواهد داد. اى به قربان سكّه هاى طلاى يزيد! پس به سرعت برويد، عجله كنيد و به خستگى كودكان و زنان فكر نكنيد،😔 فقط به فكر جايزه خود باشيد. كاروان در دل دشت وصحرا به پيش مى رود. روزها و شب ها مى گذرد. روزهاى سخت سفر، آفتاب سوزان، تشنگى، گرسنگى، گريه كودكان، بدن هاى كبود، بغض هاى نهفته در گلو و...، همراهان اين كاروان هستند.⚫️😢😭😭😭🥺😔 لباس همه اسيران كهنه وخاك آلود شده است. شمر مى خواهد كارى كند كه مردم شام به چشم خوارى و ذلت به اسيران نگاه كنند. امام سجّاد(عليه السلام)درطول اين سفر با هيچ يك از سربازان سخنى نمى گويد. او غيرت خدا است. ناموسش را اين گونه مى بيند، خواهر و همسر و عمه هايش بدون چادر و مقنعه هستند و مردم شهرهاى بين راه آنها رانگاه مى كنند و همه اينها، دل امام سجّاد(عليه السلام) را به درد آورده است.💔😭😭😭😔😔😔 به هرشهرى كه مى رسندمردم شادمانى مى كنند. آنها را بى دين مى خوانند و شكر خدا مى كنندكه دشمنان يزيد نابود شدند.😔😔😔 واى بر من! اى قلم، ديگر ننويس. چه كسى طاقت دارد اين همه مظلوميّت خاندان پيامبررا بخواند، ديگر ننويس! روزها وشب ها مى گذرد...،كاروان به نزديك شهرشام رسيده است.😢😢 شمر و سربازان اوبسيار خوشحال هستند و به يكديگر مى گويند: "آنجا را كه مى بينى شهر شام است. ما تا سكّه هاى طلا فاصله زيادى نداريم".😏😞 صداى قهقهه وشادمانى آنها بلند است. ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀