eitaa logo
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
832 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
38 فایل
☀اینجا اتفاقات مهم تاریخی و از زندگی اهل بیت ع رو یاد میگیری به صورت داستان و با سند معتبر😍 . . ارتباط با ما 👈 @yamahde_1 . لینک گروه مون 👇 https://eitaa.com/joinchat/272957452C63387cddc4 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤﷽🖤 داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          ⚫️اكنون، اهل سقيفه همه با ابوبكر بيعت كرده اند و وقت آن فرا رسيده است كه خليفه را به مركز شهر ببرند. خليفه همراه با كسانى كه در سقيفه هستند به مسجد شهر مى رود. در مسير به هر كس برخورد مى كنند او را مجبور مى كنند تا با ابوبكر بيعت كند. آرى، مسلمانان بر خلافت ابوبكر، متّحد شده اند و هر كس كه با اين اتّحاد و يگانگى، مخالف باشد كشته خواهد شد. حتماً مى گويى به چه جُرم و گناهى؟ به جُرم مخالفت با وحدت مسلمانان! امّا سؤال من اين است كه آيا همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند؟ هنوز كه بنى هاشم و على (ع) با او پيمان نبسته اند؟ اين چه وحدتى است كه شما از آن سخن مى گوييد؟ نگاه كن! خليفه را با چه احترامى به مسجد مى برند! 🍃على (ع)، پيكر پيامبر را دفن كرده و به خانه خود رفته است. عدّه اى از مردم در مسجد پيامبر جمع شده اند، در اين ميان، عثمان همراه با بنى اُميّه در گوشه اى از مسجد نشسته اند. در اين هنگام ابوبكر را وارد مسجد مى كنند و او را بر بالاى منبر پيامبر مى نشانند. عُمَر نگاهى به مسجد مى كند، مى بيند كه ابوسفيان با عدّه اى از بنى اُميّه در گوشه اى نشسته اند در ميان آنها عثمان هم به چشم مى خورد. ابوسفيان با ديگران بر ضدّ خليفه سخن مى گويد. به راستى چگونه مى توان ابوسفيان را راضى كرد؟ راه حلّى به ذهن خليفه مى رسد. يك نفر پيام مهمّى را براى ابوسفيان مى آورد: "به تو قول مى دهيم كه فرزندت را در حكومت خود شريك كنيم". 💢ابوسفيان لبخندى مى زند و مى گويد: "آرى، ابوبكر چه خوب خليفه اى است كه صله رحم نمود و حقّ ما را ادا كرد". اكنون ابوسفيان و بنى اُميّه براى بيعت با خليفه مى آيند. آرى، اين گونه ابوسفيان حاضر مى شود كه با خليفه بيعت كند. عُمَر رو به بقيّه مى كند و مى گويد: "چرا هر كدام از شما در گوشه اى نشسته ايد؟ بياييد با خليفه رسول خدا، ابوبكر بيعت كنيد". عثمان از جا بلند مى شود و نزد ابوبكر مى رود و با او بيعت مى كند، با بيعت عثمان همه بنى اميّه با ابوبكر بيعت مى كنند. اكنون، همه نگاه ها متوجّه بنى هاشم و خاندان پيامبر است، آيا آنها با ابوبكر بيعت خواهند كرد؟ ⚜در اين ميان، جمعيّت زيادى وارد شهر مدينه مى شوند. خدايا! اين همه جمعيّت از كجا آمده اند و در اين شهر چه مى خواهند؟ نگاه كن! همه آنها از قبيله أسلم مى باشند. مردم اين قبيله در اطراف مدينه زندگى مى كنند، آنان امروز به مدينه آمده اند تا ابوبكر را يارى كنند. آنها به سوى مسجد مى روند، وقتى عُمَر از آمدن آنان باخبر مى گردد، خيلى خوشحال مى شود و يقين مى كند كه ديگر پيروزى از آن خليفه است. هنوز عدّه اى از مردم شهر با خليفه بيعت نكرده اند، خوب است آنها را با پول راضى كنيم! چه كسى است كه بتواند در مقابل پول استقامت كند؟ اين پول ها را بايد براى زنان اين شهر فرستاد. بايد از راه زنان در دل ها نفوذ كرد، هر كس بتواند زنان را به سوى خود جذب كند جامعه را مى تواند از آنِ خود بنمايد. كيسه هاى پول به سوى خانه هاى مدينه برده مى شود. ابوبكر در منبر خود به اين سخن ها اشاره مى كند كه در حكومت من غذاهاى خوب براى شما مهيا خواهد بود و روزهاى خوبى در انتظارتان است ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع💚 حتماً مى دانى كه هر كس بخواهد به مكّه برود، بايد اعمال "عُمره" را به جا آورد. آرى، شرط زيارت خانه خدا اين است كه لباس هاى دنيوى را از تن بيرون آورى و لباس سفيد احرام بر تن كنى تا بتوانى به سوى خدا بروى. اين كار در بين راه مكّه و مدينه، در مسجد شجره انجام مى شود. كاروان شهادت در مسجد شجره توقّف كوتاهى مى كند و همه كاروانيان، لباس احرام بر تن مى كنند و "لَبَّيك اللهمّ لَبَّيك" مى گويند. عجب حال و هوايى است. از هر طرف صداى "لَبَيّك" به گوش مى رسد: "به سوى تو مى آيم اى خداى مهربان!".💚 نگاه كن، همه جوانان دور امام حسين(عليه السلام) حلقه زده اند، من و تو اگر بخواهيم همراه اين كاروان برويم بايد لباس احرام بر تن كنيم و لبيك بگوييم. دوستان خوبم! فرصت زيادى ندارى، زود آماده شو، چرا كه اين كاروان به زودى حركت مى كند. نماز جماعت صبح برپا مى شود. همه نماز مى خوانند و بعد از آن آماده حركت مى شوند.🚶 بانويى از مسجد بيرون مى آيد. عبّاس، على اكبر و بقيّه جوانان، دور او حلقه مى زنند و با احترام او را به سوى كجاوه مى برند. او زينب(عليها السلام) است، دختر على و فاطمه(عليهما السلام). كاروان وارد جادّه اصلى مدينهـ مكّه مى شود و به سوى شهر خدا مى رود. بعضى از ياران امام، به حضرت پيشنهاد مى دهند كه از راه فرعى به سوى مكّه برويم تا اگر نيروهاى امير مدينه به دنبال ما بيايند نتوانند ما را پيدا كنند، ولى امام در همان راه اصلى به سفر خود ادامه مى دهد. از طرف ديگر امير مدينه خبردار مى شود كه امام حسين(عليه السلام) از مدينه خارج شده است. او خدا را شكر مى كند كه او را از فتنه بزرگى نجات داده است. او ديگر سربازانش را براى برگرداندن امام نمى فرستد. جاسوسان به يزيد خبر مى دهند كه امير مدينه در كشتن حسين كوتاهى نموده و در واقع با سياست مسالمت آميز خود، زمينه خروج او را از مدينه فراهم نموده است. وقتى اين خبر به يزيد مى رسد بى درنگ دستور بر كنارى امير مدينه را صادر مى كند، ولى كار از كار گذشته است و اكنون ديگر كشتن😡😏 امام حسين(عليه السلام) كار ساده اى نيست.😢 امام در نزديكى هاى مكّه است. اين شهر نزد همه مسلمانان احترام دارد و ديگر نمى توان به اين سادگى، نقشه قتل امام را اجرا نمود. مكّه شهر امن خداست و تا به حال كسى جرأت نكرده است به حريم اين شهر جسارت كند، امّا آيا او در اين شهر در آرامش خواهد بود؟ آيا مى دانى ما چند روز است كه در راه هستيم؟ ما شب يكشنبه 28 رجب، از مدينه خارج شديم. امشب هم شب جمعه، شب سوم ماه شعبان است. ما راه مدينه تا مكّه را پنج روزه آمده ايم. چه توفيقى از اين بهتر كه اعمال عمره خود را در شب جمعه انجام دهيم. تا يادم نرفته بگويم كه امشب، شب ولادت امام حسين(عليه السلام) نيز، هست.😊 خورشيد را نگاه كن كه پشت آن كوه ها غروب مى كند. پشت آن كوه ها شهر مكّه قرار دارد.🕋 آرى، ما به نزديكى هاى مكّه رسيده ايم. امام، همراه ياران خود وارد شهر مى شود و به مسجد الحرام رفته و اعمال عمره را انجام مى دهد. بيا من و تو هم اعمال عمره خود را انجام بدهيم. بيا كمى با خداى خود خلوت كنيم... خانه خدا چه صفايى دارد! خبر ورود امام حسين(عليه السلام) در همه شهر مى پيچد، همه مردم خوشحال مى شوند كه تنها يادگار پيامبر به مكّه آمده است.💚❤️ شهر دوباره بوى پيامبر را گرفته است و خوب است بدانى كه افراد زيادى از شهرهاى مختلف براى انجام عمره، به مكّه آمده اند و آنها هم با شنيدن اين خبر براى ديدن امام لحظه شمارى مى كنند. آرى، امام به حرم امن الهى پناه آورده است. كسانى كه زيرك هستند، مى فهمند كه جان امام حسين(عليه السلام) در خطر است. امام  در شهر منزل مى كند و مردم  دسته دسته به ديدن ايشان مى آيند. مردم مى دانند كه امام حسين(عليه السلام) براى اينكه با يزيد بيعت نكند به اين شهر آمده است. او آمده است تا نهضت سرخ خود را از مكّه آغاز كند. پيش از آمدن امام حسين(عليه السلام)، امير مكّه در مسجد الحرام، امام جماعت بود، امّا اكنون امام حسين(عليه السلام) تنها امام جماعت خانه خداست و سيل جمعيّت پشت سر ايشان به نماز مى ايستند.😍🧎‍♂ ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله
🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) نه، فرصت ما بسیار کم است، ما باید خود را زودتر به مکّه برسانیم، تا روز عید قربان فرصت زیادی نمانده است، آن روز همه ما باید در سرزمین منا باشیم. پیامبر به آنها نگاهی می‌کند و دستور می‌دهد تا به آرامی بدوند، این باعث خواهد شد تا روحیه بهتری داشته باشند. مردم با این سخن پیامبر، آهسته می‌دوند، بار دیگر شوری در این جمعیّت می‌افتد، صدای «اللّه اکبر»، همه بیابان را می‌گیرد. دیگر، راه زیادی تا مکّه نمانده است، ما به زودی مهمان خانه دوست خواهیم بود. خانه دوست کجاست؟ امروز روز چهارم ماه ذی الحجّه است، پنج روز دیگر تا روز عرفه فرصت داریم. درست است ما ده روز است که در راه هستیم، ان شاء اللّه به زودی به مکّه می‌رسیم. درست پشت آن کوه، شهر مکّه قرار دارد، پس عجله کن! اهل مکّه باخبر شده اند که پیامبر و مسلمانان به این شهر می‌آیند، آنها برای استقبال پیامبر به بیرون از شهر آمده اند. تا به حال، شهر مکّه چنین جمعیّت عظیمی را ندیده است، هزاران نفر همراه پیامبر برای اعمال حج وارد شهر مکّه می‌شوند. ما همراه پیامبر به سوی مسجد الحرام می‌رویم، از در مسجد وارد می‌شویم و به سوی کعبه می‌رویم. ناگهان کعبه، مقابل چشمان من نمایان می‌شود، بی اختیار به سجده می‌افتم، اشک از چشمان من جاری می‌شود. ستایش خدایی را که تو را عزیز کرد، و تو را قبله من قرار داد تا به سوی تو نماز بخوانم. ای صاحب خانه! این خانه، خانه توست، من هم بنده تو هستم که به اینجا پناه آورده ام. سر از سجده برمی دارم، به دنبال پیامبر می‌گردم. پیامبر نزدیک کعبه است و اشک در چشمان او حلقه زده است. او دست راست خود را به حجرالاَسود می‌کشد و دعایی را زیر لب زمزمه می‌کند. آیا می‌دانی حجرالاَسود چیست؟ در گوشه ای از کعبه که طواف از آنجا شروع می‌شود، سنگ سیاهی قرار دارد که به آن حجرالاَسود می‌گویند. جالب است بدانی که حَجَر در زبان عربی به معنای سنگ و اَسوَد به معنای سیاه است. نگاه کن! پیامبر خم شده است و لب‌های خود را بر حجرالاَسود گذاشته است و صدای گریه اش به گوش می‌رسد. نمی دانم چه شده که گریه پیامبر طولانی شده است! به راستی چه رمز و رازی در این سنگ سیاه نهفته که ما از آن بی خبریم؟ 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
💚🖤💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤 🖤 داستان #شکوه_بازگشت حماسه #کربلا اتفاقات سفر کوفه و شام اسرای کربلا 💔 #قسمت_هشتم
💚🖤💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤 🖤 داستان حماسه اتفاقات سفر کوفه و شام اسرای کربلا 💔 نگاه كن! مردم كوفه جمع شده اند. آن قدر جمعيّت آمده كه راه بندان شده است. همه آنها با ديدن غربت اسيران گريه سر داده اند.😢 امام سجّاد(عليه السلام) بار ديگر به آنها نگاه مى كند و مى گويد: "اى مردم كوفه، شما بر ما گريه مى كنيد؟ آيا يادتان رفته است كه شما بوديد كه پدر و عزيزان ما را كشتيد".😭 نيزه داران نيز، مى آيند. سرهاى همه شهيدان بر بالاى نيزه است.😭😭 شمر دستور حركت مى دهد. سربازان، مأمور نگهبانى از اسيران هستند تا كسى خيال آزاد كردن آنها را نداشته باشد. صداى زنگ شترها، سكوت شهر را مى شكند و سفرى طولانى آغاز مى شود.🐫🐪 چه كسى گفته كه زينب(عليها السلام) اسير است. او امير صبر و شجاعت است. او مى رود تا تخت پادشاهى يزيد را ويران كند. او مى رود تا مردم شام را هم بيدار كند.👌 سرهاى عزيزان خدا بر روى نيزه ها مقابل چشم زنان است، امّا كسى نبايد صدا به گريه بلند كند.🥺 هرگاه صداى گريه بلند مى شود سربازان با نيزه و تازيانه صدا را خاموش مى كنند. بدن اسيران از تازيانه سياه شده است.🥺 كاروان به سوى شام به پيش مى رود. شمر و همراهيان او به فكر جايزه اى بزرگ هستند. 😏😡 آنها با خود چنين مى گويند: "وقتى به شام برسيم يزيد به ما سكّه هاى طلاى زيادى خواهد داد. اى به قربان سكّه هاى طلاى يزيد! پس به سرعت برويد، عجله كنيد و به خستگى كودكان و زنان فكر نكنيد، فقط به فكر جايزه خود باشيد.🤯 كاروان در دل دشت و صحرا به پيش مى رود. روزها و شب ها مى گذرد. روزهاى سخت سفر، آفتاب سوزان، تشنگى، گرسنگى، گريه كودكان، بدن هاى كبود، بغض هاى نهفته در گلو و...، همراهان اين كاروان هستند.😭😭 لباس همه اسيران كهنه و خاك آلود شده است. شمر مى خواهد كارى كند كه مردم شام به چشم خوارى و ذلت به اسيران نگاه كنند. امام سجّاد(عليه السلام) در طول اين سفر با هيچ يك از سربازان سخنى نمى گويد. او غيرت خدا است. ناموسش را اين گونه مى بيند، خواهر و همسر و عمه هايش بدون چادر و مقنعه هستند و مردم شهرهاى بين راه آنها را نگاه مى كنند و همه اينها، دل امام سجّاد(عليه السلام) را به درد آورده است.💔💔 به هر شهرى كه مى رسند مردم شادمانى مى كنند. آنها را بى دين مى خوانند و شكر خدا مى كنند كه دشمنان يزيد نابود شدند.😱😡 واى بر من! اى قلم، ديگر ننويس. چه كسى طاقت دارد اين همه مظلوميّت خاندان پيامبر را بخواند، ديگر ننويس! روزها و شب ها مى گذرد...، كاروان به نزديك شهر شام رسيده است. شمر و سربازان او بسيار خوشحال هستند و به يكديگر مى گويند: "آنجا را كه مى بينى شهر شام است. ما تا سكّه هاى طلا فاصله زيادى نداريم". صداى قهقهه و شادمانى آنها بلند است.😡🥺 اسيران مى فهمند كه ديگر به شام نزديك شده اند. به راستى، يزيد با آنها چه خواهد كرد؟ آيا دستور كشتن آنها را خواهد داد؟ آيا دختران را به عنوان كنيز به اهل شام هديه خواهد كرد؟!😭😭😭😭 نگاه كن! اُمّ كُلْثوم، خواهر امام حسين(عليه السلام)، به يكى از سربازان مى گويد: "من با شمرسخنى دارم". به شمر خبر مى دهند كه يكى از زنان مى خواهد با تو سخن بگويد: ــ چه مى گويى اى دختر على! ــ من در طول اين سفر هيچ خواسته اى از تو نداشتم، امّا بيا و به خاطر خدا، تنها خواسته مرا قبول كن. ــ خواسته تو چيست؟ ــ اى شمر! از تو مى خواهم كه ما را از دروازه اى وارد شهر كنى كه خلوت باشد. ما دوست نداريم نامحرمان، ما را در اين حالت ببينند.🥺💔 شمر خنده اى مى كند و به جاى خود برمى گردد. 👹به نظر شما آيا شمر اين پيشنهاد را خواهد پذيرفت. شمر اين نامرد روزگار كه دين ندارد. او تصميم گرفته است تا اسيران از شلوغ ترين دروازه وارد شهر بشوند. پيكى را مى فرستد تا به مسئولان شهر خبر دهند كه ما از دروازه "ساعات" وارد مى شويم. ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🖤 💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤💚🖤
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 داستان #خدای_قلب_من ترجمه دعای کمیل و حرفای عاشقانه با خدا💗 #قسمت_هشتم وقتى نافرمانى
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 داستان ترجمه دعای کمیل و حرفای عاشقانه با خدا💗 وقتى كه تو را دارم، همه چيز دارم ولى بدون تو هيچ ندارم! ممنون توام كه با ياد خودت آرامش را به من عطا كردى! به راستى كه زندگى براى كسى كه مونسى چون تو نداشته باشد، چقدر سخت مى گذرد!😟 تو هستى كه در مسير زندگى راهنماى من هستى، دستم مى گيرى و به سوى خود هدايتم مى كنى. به اعمال خود نگاه كردم و آن را بسيار ناچيز ديدم;😞 به خودم نظر كردم، ديدم كه ضعيف تر از آنم كه بتوانم شكر يكى از هزاران نعمت تو را بجاى آورم. به ناچيزى اعمالم نگاه مكن، بزرگى مقام خود را ببين.🥰 خداى من  ! تاكنون كدامين اميدوار را نااميد كرده اى كه من نااميد شوم؟ كدامين گداى درِ خانه ات را بى جواب گذاشته اى كه من از تو دل بركنم؟ تو خود مرا به دعا كردن، دعوت كرده اى و وعده ام داده اى كه صدايم را بشنوى و دعايم را اجابت كنى! اگر مرا به خودم واگذارى هلاك مى شوم. و شيطان و هواى نفس بيچاره ام مى كنند.👿 اگر مرا به درِ خانه غير خود بفرستى، باعث خوارى من شده اى، چرا كه فقط گدايىِ درِ خانه تو است كه عزّت مى آرود و افتخار! خداى من  ! موقعى كه غصّه ندارم و ايّام به كامم است، تو را فراموش مى كنم و هرگاه كه برايم مشكل پيش آمد و همه نااميدم كردند به سوى تو مى آيم.😔 امّا از تو مى خواهم كه كارى كنى هميشه و در همه حال با تو باشم. در روزهاى خوشى ام نيز همنشين ياد تو باشم. خودم خوب مى دانم كه شايسته نيستم، حتّى صدايم را بشنوى چه رسد كه جوابم را بدهى.🥺 امّا تو در قرآن فرمودى كه مرا بخوانيد و وعده فرمودى كه جواب مى دهى. اكنون تو را مى خوانم و صدايت مى زنم، پس تو هم به وعده ات وفا كن.😊 خداى من  ! وقتى به خودم نظر مى كنم، شرمنده مى شوم چون نافرمانى تو كرده ام امّا چون به تو فكر مى كنم، شاد مى شوم، چرا كه از تو جز زيبايى و مهربانى نديده ام. ديدى كه من نافرمانيت مى كنم امّا باز هم به من مهربانى ها كردى و همواره روزى و نعمت خود را بر من ارزانى داشتى. من تو را فراموش كرده بودم امّا تو همچنان به من لطف داشتى. گناهم را پرده پوشى كردى و مردم را از بديم آگاه نكردى. به خودت قسم كه تو بهترين مولا هستى و من بدترين بنده!😍😔 خداى من  ! اى كسى كه از همه به من مهربان ترى! اى كسى كه در تنهايى هايم به تو پناه مى آورم اگر قرار باشد كه تو فقط جواب بندگان خوبت را بدهى پس گنهكاران چه كنند؟ به درِ خانه چه كسى بروند؟ مگر آنها خدايى جز تو دارند؟ مگر تو خودت دستور ندادى كه ما به يكديگر مهربانى كنيم پس چه كسى در مهربانى كردن شايسته تر است؟ به من نگاه كن و رويت را از من برمگردان كه تو خود مى دانى كه من به مهربانى تو نيازمندم! خداى من  ! در فكر آن بودم كه چه چيزى را در درگاه تو واسطه و شفيع خود قرار دهم تا تو قبولم كنى. ناگهان به ياد آن افتادم كه عشق تو به سينه دارم پس همان را واسطه بين خود و تو قرار دادم.❤️💚💓 بزرگى تو بيش از اين است كه بخواهى مرا عذاب كنى. اى كسى كه گناهان را مى بخشى و توبه بندگان را قبول مى كنى! كجاست آن مهربانى هاى زياد تو؟ اى روشنى چشم من! مى دانم هر كس كه تو را دوست بدارد، دوستش مى دارى.💗 خداى من  ! من آن كسى هستم كه گناهان بزرگى انجام داد; من  از تو حيا نكردم;😭 شيطان فريبم داد و من نافرمانىِ تو را نمودم; اكنون سخت شرمنده تو هستم و تو آن كسى هستى كه همواره به من خوبى كردى و گناهم را بخشيدى. آرزوهاى مرا برآورده ساختى و دعايم را مستجاب كردى; نعمت هاى فراوان به من دادى و مرا پيش ديگران عزيز كردى و بلاها را از من دور ساختى و همواره ياورم بودى. خداى من  ! بر قلبم الهام شده است كه تو خيلى آقا و بزرگوارى! ديگر فهميده ام كه رحمت تو بسيار زياد است. براى همين هرگز از درِ خانه تو نمى روم! آن قدر درِ خانه تو را مى زنم; آن قدر صدايت مى كنم تا دلت به رحم آيد، چرا كه جاى ديگرى را نمى شناسم كه به آن جا پناه ببرم! فقط و فقط درِ اين خانه را مى شناسم. فهميده ام كه هيچ كس از درِ اين خانه نااميد برنگشته است. به مهربانى تو دل بسته ام و منتظر مى مانم تا نگاهم كنى! خداى من  ! با ياد تو، اين دل من زنده است و با سخن گفتن با تو مى توانم ترس و وحشت را از خود دور كنم. اى مولاى من! اى اميد من! و اى نهايت آرزوى من! مى دانم كه تو مهربان بودن را بر خود لازم كرده اى، پس به آن مهربانيت، تو را قسم مى دهم، گناهم را ببخش و توبه ام را بپذير.🤲 كارى كن كه هرگز تو را از ياد نبرم! قلب مرا خلوتگاه محبّت خود ساز و وجود مرا با ياد خود بار ديگر زنده كن. اى بهار دل من! ‌ ادامه دارد... ┄┅┅✿♡🦋♡✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
🖤﷽🖤 داستان #فریاد_مهتاب واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
🖤﷽🖤 داستان واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          ⚫️اكنون، اهل سقيفه همه با ابوبكر بيعت كرده اند و وقت آن فرا رسيده است كه خليفه را به مركز شهر ببرند. خليفه همراه با كسانى كه در سقيفه هستند به مسجد شهر مى رود. در مسير به هر كس برخورد مى كنند او را مجبور مى كنند تا با ابوبكر بيعت كند. آرى، مسلمانان بر خلافت ابوبكر، متّحد شده اند و هر كس كه با اين اتّحاد و يگانگى، مخالف باشد كشته خواهد شد. حتماً مى گويى به چه جُرم و گناهى؟ به جُرم مخالفت با وحدت مسلمانان! امّا سؤال من اين است كه آيا همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند؟ هنوز كه بنى هاشم و على (ع) با او پيمان نبسته اند؟ اين چه وحدتى است كه شما از آن سخن مى گوييد؟ نگاه كن! خليفه را با چه احترامى به مسجد مى برند! 🍃على (ع)، پيكر پيامبر را دفن كرده و به خانه خود رفته است. عدّه اى از مردم در مسجد پيامبر جمع شده اند، در اين ميان، عثمان همراه با بنى اُميّه در گوشه اى از مسجد نشسته اند. در اين هنگام ابوبكر را وارد مسجد مى كنند و او را بر بالاى منبر پيامبر مى نشانند. عُمَر نگاهى به مسجد مى كند، مى بيند كه ابوسفيان با عدّه اى از بنى اُميّه در گوشه اى نشسته اند در ميان آنها عثمان هم به چشم مى خورد. ابوسفيان با ديگران بر ضدّ خليفه سخن مى گويد. به راستى چگونه مى توان ابوسفيان را راضى كرد؟ راه حلّى به ذهن خليفه مى رسد. يك نفر پيام مهمّى را براى ابوسفيان مى آورد: "به تو قول مى دهيم كه فرزندت را در حكومت خود شريك كنيم". 💢ابوسفيان لبخندى مى زند و مى گويد: "آرى، ابوبكر چه خوب خليفه اى است كه صله رحم نمود و حقّ ما را ادا كرد". اكنون ابوسفيان و بنى اُميّه براى بيعت با خليفه مى آيند. آرى، اين گونه ابوسفيان حاضر مى شود كه با خليفه بيعت كند. عُمَر رو به بقيّه مى كند و مى گويد: "چرا هر كدام از شما در گوشه اى نشسته ايد؟ بياييد با خليفه رسول خدا، ابوبكر بيعت كنيد". عثمان از جا بلند مى شود و نزد ابوبكر مى رود و با او بيعت مى كند، با بيعت عثمان همه بنى اميّه با ابوبكر بيعت مى كنند. اكنون، همه نگاه ها متوجّه بنى هاشم و خاندان پيامبر است، آيا آنها با ابوبكر بيعت خواهند كرد؟ ⚜در اين ميان، جمعيّت زيادى وارد شهر مدينه مى شوند. خدايا! اين همه جمعيّت از كجا آمده اند و در اين شهر چه مى خواهند؟ نگاه كن! همه آنها از قبيله أسلم مى باشند. مردم اين قبيله در اطراف مدينه زندگى مى كنند، آنان امروز به مدينه آمده اند تا ابوبكر را يارى كنند. آنها به سوى مسجد مى روند، وقتى عُمَر از آمدن آنان باخبر مى گردد، خيلى خوشحال مى شود و يقين مى كند كه ديگر پيروزى از آن خليفه است. هنوز عدّه اى از مردم شهر با خليفه بيعت نكرده اند، خوب است آنها را با پول راضى كنيم! چه كسى است كه بتواند در مقابل پول استقامت كند؟ اين پول ها را بايد براى زنان اين شهر فرستاد. بايد از راه زنان در دل ها نفوذ كرد، هر كس بتواند زنان را به سوى خود جذب كند جامعه را مى تواند از آنِ خود بنمايد. كيسه هاى پول به سوى خانه هاى مدينه برده مى شود. ابوبكر در منبر خود به اين سخن ها اشاره مى كند كه در حكومت من غذاهاى خوب براى شما مهيا خواهد بود و روزهاى خوبى در انتظارتان است ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان 💞 اين جريان گذشت. اتّفاقاً در يكى از روزهاى آخر سفر، همسر آن آقا نزد من آمد و گفت كه شوهرش مدّت پنج سال است با پدر و مادر خود قهر است واصلا با آنها سخن نمى گويد.😢 او از من درخواست كرد تا با شوهرش سخن بگويم و از او بخواهم تا موقع بازگشت به ايران با پدر و مادر خود آشتى كند. اين جا بود كه من از كار او خيلى تعجّب كردم، اين حاجى ما، دل پدر و مادر خود را خون كرده و پنج سال است با آنان سخن نمى گويد، اكنون به سفر حج آمده، در صحراى عرفات خدا را صدا مى زند، در حالى كه پدر و مادرش از او ناراضى هستند. به آن حاجى گفتم: تو به سفر حج آمده اى، امّا مى دانى در اين مدّت پنج سال از چقدر ثواب و فضيلت محروم بوده اى و از همه مهّم تر اين كه خدا را از خود ناراضى داشته اى. اى جوانانى كه مى خواهيد به خدا نزديك شويد! اى كسانى كه آرزوى سفر حج و زيارت خانه خدا را داريد! بياييد كه يار در خانه است و ما گرد جهان مى گرديم! از همين امروز تصميم بگيريد، با عشق، محبّت و صميميّت به صورت پدر و مادر خود نگاه كنيد و بدانيد كه اين گونه مى توانيد، پلّه هاى كمال و معنويت را طى كنيد. عزيزانم! به خدا قسم! ما معناى عرفان و معنويت را نفهميديم. نگذاشتند بفهميم كه چگونه به خدا نزديك شويم. واقعاً اگر ما اين مطالب را مى دانستيم، چقدر كانون خانواده هاى ما گرم تر بود. آيا ديگر اين قدر پدران و مادرانِ جامعه ما در خانه سالمندان تنهايى مى كشيدند؟😔 من چقدر از افراد را ديده ام كه به مراسم مذهبى آمده، با گريه و ناله خدا را صدا زده اند، در حالى كه در همان لحظات، دل پدران و مادرانِ آنها از تنهايى سخت گرفته، اشك به چشم داشته اند. چقدر از جوان ها را مى شناسم كه به اسم عرفان، از كانون گرم خانواده خود جدا شده و دل پدر و مادرشان را شكسته اند و به خيال خود به خدا رسيده اند. نه، هرگز اين عرفان نيست! بلكه سراب است! ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313