🖤﷽🖤
#فریاد_مهتاب
داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
#قسمت_چهل_سوم
🌴اكنون على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) درس خوبى به خليفه داده است.
فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد:
ــ على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟
ــ آرى.
ــ حالا اگر من از تو چيزى بخواهم قبول مى كنى؟
ــ آرى، فاطمه جانم!
ــ از تو مى خواهم كه وقتى از دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند.
آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤال خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند.
🍃خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز گريه مى كند. مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند:
ــ چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟
ــ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم.
مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟
آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است.
اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند.
مردم نمى دانند چه كار كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: "اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد".
و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود.
🍂من مات و مبهوت به ابوبكر نگاه مى كنم، چه شد كه اين قدر سريع آرام شد، معلوم است كه آن گريه هاى او، چيزى جز فريب كارى نبود. او براى اين كه پايه هاى حكومتش سست نشود، گريه كرد، او با گريه خود، حكومتش را نجات داد و مردم ساده را مسخره كرد. آرى، گريه او از روى پشيمانى نبود. اگر او واقعاً پشيمان بود، خلافت را به اهلش واگذار مى كرد. فاطمه (س) ابوبكر را به خوبى مى شناخت و به خوبى مى دانست كه او هرگز از كار خود پشيمان نيست، بلكه او با اين كارها به دنبال فريب كارى است.
🥀حال فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد.
او ديگر براى پرواز به سوى آسمان ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است.
آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟
خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است.
فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد:
ــ على جان! من الآن، خوابى ديدم.
ــ در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟
ــ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود وقتى با او روبه رو شدم به من گفت: "دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم".
ــ تو در جواب چه گفتى؟
ــ من به او گفتم: "به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم".
ــ و پيامبر چه گفت؟
ــ او به من چنين گفت: "تو به زودى مهمان من خواهى بود".😭😭
⚫️اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، او باور نمى كند كه امشب، آخرين شبِ زندگى فاطمه (س) باشد.
نگاه على (ع) به صورت فاطمه (س) دوخته شده است. ناگهان فاطمه (س)اين چنين مى گويد: "عليكُم السّلام".
فاطمه (س) رو به على (ع) مى كند و مى گويد: "پسرعمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم".😭😭
آرى، سفر فاطمه (س) قطعى شده است، در آسمان ها غوغايى به پا شده است، همه خود را براى مراسم استقبال از فاطمه (س) آماده مى كنند. 😭😭
● ادامه دارد...
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀
🥀
#هفت_شهر_عشق #قسمت_چهل_سوم
ماجــرای #قیام #امام_حسین ع💚
او براى يارى امام حسين(عليه السلام) به سوى كربلا مى رود و به اين پل مى رسد. او مى بيند كه پل در محاصره سربازان است، امّا با اين حال، يك تنه با شمشير🗡 به جنگ اين سربازان مى رود وسربازان ابن زياد چون شجاعت او را مى بينند، فرار مى كنند.🏃♂🏃♂😅
آرى عامِر براى عقيده مقدّسى شمشير مى زد و براى همين، همه از او ترسيدند و راه را براى او باز كردند و او توانست از پل عبور كند.😇✌️
خبر عبور عامِر به ابن زياد مى رسد. او دستور مى دهد تا نيروهاى بيشترى براى مراقبت از پل فرستاده شوند و در مسير كربلا هم نگهبانان زيادترى قرار گيرند تا مبادا كسى براى يارى امام حسين(عليه السلام) به كربلا برود و يا كسى از سپاهيان كوفه فرار كند.
امروز يكشنبه و پنجم محرّم است. لحظه به لحظه بر تعداد سربازان عمرسعد افزوده مى شود.😞
هر گروه هزار نفرى كه به كربلا مى رسد، جشن و سرورى در لشكر عمرسعد بر پا مى شود، امّا آيا كسى به يارى حق و حقيقت خواهد آمد؟ راه ها بسته شده و اطراف كربلا نيز كاملا محاصره شده است.
آنجا را نگاه كن! سه اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. آنها كه هستند؟🤔
سه برادر كه در جنگ صفيّن و نهروان در ركاب حضرت على(عليه السلام) شمشير زده اند، اكنون مى آيند تا امام حسين(عليه السلام) را يارى كنند. شجاعت آنها در جنگ صفيّن زبانزد همه بوده است.
كُرْدوس و دو برادرش!
آنها شيران بيشه ايمان هستند كه از كوفه حركت كرده اند و حلقه محاصره دشمنان را شكسته و اكنون به كربلا رسيده اند.👏😍
دوستان به استقبال آنها مى روند و به آنها خوش آمد مى گويند. پيوستن اين سه برادر، شورى تازه در سپاه حق آفريد. خبر آمدن اين جوانان به همه مى رسد. زنان و كودكان هم غرق در شادى مى شوند.😍
خدا به شما خير دهد كه امام حسين(عليه السلام) را تنها نگذاشتيد. آنها نزد امام حسين(عليه السلام)مى آيند. سلام عرضه مى دارند و وفادارى خويش را اعلام مى كنند.
اما در طرفى ديگر كسانى نيز، هستند كه روزى در ركاب حضرت على(عليه السلام) شمشير زدند و در صفيّن رشادت و افتخار آفريدند، امّا اكنون براى كشتن امام حسين(عليه السلام)، لباس رزم پوشيده و در سپاه كوفه جمع شده اند.😏😔
به راستى كه در اين دنيا، هيچ چيزى بهتر از عاقبت به خيرى نيست. بياييد همواره دعا كنيم كه خدا عاقبت ما را ختم به خير كند.🤲
به هر حال، هر كس كه مى خواهد به يارى امام حسين(عليه السلام) بيايد، فقط امروز را فرصت دارد. از فردا حلقه محاصره بسيار تنگ تر، و راه رسيدن به كربلا بسيار پرخطر مى شود.😢
من نگاه خود را به راه كوفه دوخته ام. آيا ديگر كسى به يارى ما خواهد آمد؟ اين در حالى است كه يك لشكر هزار نفرى به كربلا مى رسد. آنها براى كشتن امام حسين(عليه السلام)مى آيند. يك نفر هم براى يارى او نمى آيد.😭 در سپاه كوفه هياهويى بر پا شده است. همه نيروها شمشير برهنه به دست، منتظرند تا دستور حمله صادر شود.
خدايا! چه شده و مگر آنها چه بدى از امام حسين(عليه السلام) ديده اند كه براى كشتن او، اين همه بى تابى مى كنند. من ديگر طاقت ندارم اين صحنه ها را ببينم.😭😭
آنجا را نگاه كن! آنجا را مى گويم، راه بصره، اسب سوارى با شتاب به سوى ما مى آيد.
او كيست كه توانسته است حلقه محاصره را بشكند و خود را به ما برساند.
او حَجّاج بن بَدْر است كه از بصره مى آيد. او نامه📜 اى از خوبان بصره در دست دارد. او فرستاده مردم بصره است و آمده تا جواب نامه را براى آنها ببرد.
حَجّاج بن بَدْر خدمت امام حسين(عليه السلام) مى رسد. اشك امانش نمى دهد. و به اين وسيله، اوج ارادتش را به امام نشان مى دهد. نامه را به امام مى دهد. امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن نامه مى شود.
#ادامه_دارد...
┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄
@Atashe_entezarr313
🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار
🥀
🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀
داستان مذهبیو زندگی ائمه ع 🇮🇷
🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅 داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
🌅🌌🌅🌌🌅
🌌🌅🌌
🌅🌌🌅
🌌
🌅
داستان #روی_دست_آسمان
#خاطرات_غدیر_خم 💚
( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله )
#قسمت_چهل_سوم
برق یک شمشیر، پشیمانمان کرد
همسفر عزیز! برخیز! صبح شده است.
مردم برای خواندن نماز صف میبندند، نماز صبح برپا میشود.
خورشید روز دوم غدیر طلوع میکند و همه جا را روشن میکند.
من در اطراف خیمه پیامبر پرسه میزنم، منتظر هستم تا حُذیفه را پیدا کنم، میدانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد.
آنجا را نگاه کن!
حُذیفه به این سو میآید، او داخل خیمه میشود، خوب است من هم همراه او بروم.
-- ای پیامبر! دیشب، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا میخواهند توطئه ای بکنند.
-- ای حُذیفه! آیا آنها را میشناسی؟
-- آری.
-- سریع برو و آنها را به اینجا بیاور.
حُذیفه برمی خیزد و آن سه نفر را با خود میآورد.
آنها وارد خیمه پیامبر میشوند، علی (علیه السلام) را میبینند که شمشیرش را در دست دارد.
پیامبر رو به آنها میکند و میگوید: «شما دیشب با یکدیگر چه میگفتید؟ ».
همه آنها میگویند: «به خدا قسم، ما اصلاً با هم سخنی نگفته ایم، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگو است».
این سه نفر قسم دروغ میخورند و پیامبر آنها را به حال خود رها میکند و آنها از خیمه پیامبر بیرون میآیند و به خیمههای خود میروند.
اکنون دیگر آنها شناسایی شده اند و با دیدن برق شمشیر علی (علیه السلام) ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است.
پیامبر دستور میدهد تا بقیّه مردم با علی (علیه السلام) بیعت کنند، کسانی که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت میآیند و بیعت میکنند.
پیامبر میخواهد همه مردم با امام بیعت کنند تا برای هیچ کس بهانه ای باقی نماند.
خورشید روز نوزدهم ماه ذی الحجّه غروب میکند و دوّمین روز غدیر هم تمام میشود.
#امام_زمان
#غدیر
#غدیری_ام
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبیو زندگی ائمه ع 🇮🇷
🖤﷽🖤 داستان #فریاد_مهتاب واقعیت و حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــ
🖤﷽🖤
داستان #فریاد_مهتاب
واقعیت و حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
#قسمت_چهل_سوم
🌴اكنون على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) درس خوبى به خليفه داده است.
فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد:
ــ على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟
ــ آرى.
ــ حالا اگر من از تو چيزى بخواهم قبول مى كنى؟
ــ آرى، فاطمه جانم!
ــ از تو مى خواهم كه وقتى از دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند.
آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤال خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند.
🍃خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز گريه مى كند. مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند:
ــ چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟
ــ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم.
مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟
آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است.
اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند.
مردم نمى دانند چه كار كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: "اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد".
و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود.
🍂من مات و مبهوت به ابوبكر نگاه مى كنم، چه شد كه اين قدر سريع آرام شد، معلوم است كه آن گريه هاى او، چيزى جز فريب كارى نبود. او براى اين كه پايه هاى حكومتش سست نشود، گريه كرد، او با گريه خود، حكومتش را نجات داد و مردم ساده را مسخره كرد. آرى، گريه او از روى پشيمانى نبود. اگر او واقعاً پشيمان بود، خلافت را به اهلش واگذار مى كرد. فاطمه (س) ابوبكر را به خوبى مى شناخت و به خوبى مى دانست كه او هرگز از كار خود پشيمان نيست، بلكه او با اين كارها به دنبال فريب كارى است.
🥀حال فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد.
او ديگر براى پرواز به سوى آسمان ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است.
آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟
خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است.
فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد:
ــ على جان! من الآن، خوابى ديدم.
ــ در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟
ــ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود وقتى با او روبه رو شدم به من گفت: "دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم".
ــ تو در جواب چه گفتى؟
ــ من به او گفتم: "به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم".
ــ و پيامبر چه گفت؟
ــ او به من چنين گفت: "تو به زودى مهمان من خواهى بود".😭😭
⚫️اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، او باور نمى كند كه امشب، آخرين شبِ زندگى فاطمه (س) باشد.
نگاه على (ع) به صورت فاطمه (س) دوخته شده است. ناگهان فاطمه (س)اين چنين مى گويد: "عليكُم السّلام".
فاطمه (س) رو به على (ع) مى كند و مى گويد: "پسرعمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم".😭😭
آرى، سفر فاطمه (س) قطعى شده است، در آسمان ها غوغايى به پا شده است، همه خود را براى مراسم استقبال از فاطمه (س) آماده مى كنند. 😭😭
● ادامه دارد...
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حضرت_زهرا
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313