کاسۀ صبر مرا کس ندیده است؟ ظرفی شیشهایِ طلایی بود. برایِ گذرانِ زندگانیام نیازمندِ حضورش هستم.
عزیزم وقتی میگم "چهخبر؟" یعنی راجبِ تمامِ اتفاقاتی که تویِ این مدت واست افتاده صحبت کن حتی شبی که از استرس خوابت نمیبرد. نه اینکه بگی "سلامتی" و منم بگم "خوبه" و بعدش پیاممو لایك کنی و مکالمه قطع شه.
گاهیام باید انقدری برایِ خودمون ارزش قائل بشیم که بگیم: "این آخرین باریه که اجازه دادم حسِ اضافی بودن رو به من منتقل کنی."
قانون اول: "هرچقدر کمتر به او وابسته باشید، بیشتر از شما خوشش میآید."
- کتاب زنانِ زیرك.
اتفاقاتِ بد، اشكهایِ شور، رفتنهایِ بیبرگشت، اوضاعِ تاریك و هر لحظۀ بدی که الآن به ذهنت میرسه رویِ دورِ تکراره، پس بیا و فقط از این قهوۀ لعنتی لذت ببر!
حقیقتاً سرجایِ اولمم. تلاش میکنم اما نمیرسم. انگار که دارم تویِ فضا دست و پا میزنم.
مثلِ تمومِ دفعاتی که بیصدا یه گوشه مینشستم روحیۀ جنگجوم به صفر رسیده. بابتِ احوالاتِ بدم درحالِ خراب کردنِ همۀ پلهاییم که برایِ ساختنشون خیلی زحمت کشیدم. جونِ بلند شدن ندارم اما در عینحال میخوام که برسم. میخوام که قوی بمونم. میخوام که همۀ روزهام جمعه نباشه. حوصلۀ رسیدن به ده رو ندارم اما باید برسم. نمیدونم.