😂😐😂😐😂😐
یکی گفت: «این پسره عقب مونده است. هر روز میاد اینجا و یه سطل آب کثیف از جوي بر میداره و به آدمهای خوش تیپ میپاشه.»💦
مردم کم کم متفرق میشدند.
مردی که با کت و شلوار شیک توسط اون پسر خیس شده بود گفت: «نمیدونم با اين آدم عقب مونده چی کار کنم؟!» اون آقا هم رفت و ما ماندیم و آن پسر.
ابراهیم به پسرک گفت: «چرا مردم رو خیس میکنی ؟»
😆 پسرك خندید و گفت: «خوشم مییاد»
😊 ابراهیم کمی فکر کرد و گفت: «کسی بهت می گه آب بپاشي؟»
😐 او هم گفت: «اونا 5 ریال به من میدن و می گن به کی آب بپاشم.» و بعد طرف دیگر خیابان را نشان داد.👈
😔 دو سه تا از همون جوانهای هرزه و بیکار داشتن میخندیدند.
#ابراهیم آماده شد که به سمت اون ها بره، اما ایستاد و کمی فکر کرد.
بعد گفت: «پسر، خونه ی شما کجاس ؟»
👈پسر راه خانهشان را نشان داد.
😊ابراهیم گفت: «اگه دیگه سر خیابون نیای و مردم رو اذیت نکنی من روزی ده ریال بهت میدم، باشه؟»💰
پسرک هم قبول کرد، وقتی جلوی خانه ی آنها رسیدیم، با مادر پسرك هم صحبت کرد و به این ترتیب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف کرد.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم_جلد_اول_ص_۶۲
#شهید_ابراهیم_هادی
#جمعه_زندگی_بزرگان
─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥
✿○•• ✅ @axokhat ••○✿
✿○•• ✅ @axokhat ••○✿
─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
⭐🍃⭐﷽⭐🍃⭐
🔷 #امام_صادق_ع فرمودند:
چون #ابراهیم فرزند #پیامبر_خدا_ص درگذشت، پیامبر در گور او شکافی دیدند و آن را با دست، پُر و هموار ڪردند.
سپس فرمودند:
♦ « هرگاه ڪسی از شما کاری ڪرد، محکم کاری ڪند. »
🌸🍃🌸🍃🌸
#منتخب_میزان_الحکمة_جلد_دوم_حدیث_۴۶۳۷
#جمعه_زندگی_اولیای_خدا
#محکم_کاری
#اولیای_خدا
─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥
✿✅ @axokhat ✿
✿✅ @axokhat ✿
─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
💪😊👇💪😊👇
در يكی از #عمليات_ها بر روی ارتفاعات بازیدراز به سنگری رسيديم كه تعدادی #عراقی در آن حضور داشتند، با اسلحه اشاره كردم و اون ها رو بيرون آوردم.
😊اما وقتی كه گفتم به سمت پايين حركت كنين، هيچ حركتی نمیكردند.😳
ما 🔴 ۲ 🔴 نفر بوديم و آنها 🔴 ۱۵ 🔴 نفر و طوری بين ما قرار گرفتن كه هر لحظه ممكن بود به هر دوی ما حمله كنن. شايد هم فكر نمیكردن ما فقط ۲ نفر باشيم.
دوباره داد زدم: "حركت كنيد" و با دست اشاره كردم ولی همه ی #عراقیها به افسر درجهداری كه پشت سرشان بود نگاه می كردند.
😡 افسر بعثی هم ابروهايش را بالا می انداخت، يعنی نرويد.
😐 خيلی ترسيده بودم تا حالا در چنين موقعيتی قرار نگرفته بودم. يك لحظه با خودم گفتم: "همه را ببندم به رگبار"اما كار درستی نبود. 😐
😱 هر لحظه ممكن بود اتفاق بدی رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفته بودم. از خدا خواستم كمكم كنه.
يكـــــــ👇ــــــدفعه از پشت سنگر #ابراهيم را ديديم كه به سمت ما میآمد.آرامش عجيبی پيدا كردم، به محض رسيدنش، در حالی كه به اسرا نگاه می كردم گفتم: "آقا ابرام، كمك !" پرسيد: "چی شده؟"
گفتم: "اون افسر بعثی نميذاره اينها برن پايين"
و بعد با دست افسر را نشان دادم. لباس و درجهاش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود.
😊 ابراهيم اسلحهاش را به دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثی و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد و چند متر جلوتر جلوی پرتگاه قرار داد.😊
تمامی عراقیها از #ترس روی زمين نشستن و دستشان را بالا گرفتن.
افسر بعثی مرتب به ابراهيم التماس میكرد و میگفت: "الدخيل الدخيل، ارحم ارحم" و همينطور ناله می كرد.
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
#سلام_بر_ابراهیم_جلد_۱_صفحه_۱۰۶
#کتاب
#جمعه_زندگی_بزرگان
#شهید
─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥
✿✅ @axokhat ✿
✿✅ @axokhat ✿
─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─