eitaa logo
عکس و خط
605 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
96 ویدیو
1 فایل
عکس نوشته ومطالبی ازخدا، اولیای خداودوستان اولیای خدابرای رسیدن به رستگاری. ان شاءالله☺نشانیِ کانال فراموش نشود⛔استفاده ی مادی از طرح ها شرعاً مجاز نیست. @Abbasi_mah سفارشات @AxOKhat1 لینکدونی @axokhattabligh 🔥توجه: کانال های وابسته: @begoomagu @ko_sar1
مشاهده در ایتا
دانلود
😊🌸😊🌸 عیدیِ روز عید قُربان 😊🌸😊🌸 #عیدقربان مبارکـــــ👏👏👏 باد 🎉🎊🎉🎊 #اسم #ابراهیم #پروفایل ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─ 🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥  ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿   ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿ 💌 sapp.ir/axokhat سروش ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
😂😐😂😐😂😐 یکی گفت: «این پسره عقب مونده است. هر روز میاد اینجا و یه سطل آب کثیف از جوي بر می‌داره و به آدم‌های خوش تیپ می‌پاشه.»💦 مردم کم کم متفرق می‌شدند. مردی که با کت و شلوار شیک توسط اون پسر خیس شده بود گفت: «نمی‌دونم با اين آدم عقب مونده چی کار کنم؟!» اون آقا هم رفت و ما ماندیم و آن پسر. ابراهیم به پسرک گفت: «چرا مردم رو خیس می‌کنی ؟» 😆 پسرك خندید و گفت: «خوشم می‌یاد» 😊 ابراهیم کمی فکر کرد و گفت: «کسی بهت می گه آب بپاشي؟» 😐 او هم گفت: «اونا 5 ریال به من می‌دن و می گن به کی آب بپاشم.» و بعد طرف دیگر خیابان را نشان داد.👈 😔 دو سه تا از همون جوان‌های هرزه و بیکار داشتن می‌خندیدند. آماده شد که به سمت اون ها بره، اما ایستاد و کمی فکر کرد. بعد گفت: «پسر، خونه ی شما کجاس ؟» 👈پسر راه خانه‌شان را نشان داد. 😊ابراهیم گفت: «اگه دیگه سر خیابون نیای و مردم رو اذیت نکنی من روزی ده ریال بهت می‌دم، باشه؟»💰 پسرک هم قبول کرد، وقتی جلوی خانه ی آنها رسیدیم، با مادر پسرك هم صحبت کرد و به این ترتیب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف کرد. ۶۲ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─ 🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥  ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿  ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
                     ⭐🍃⭐﷽⭐🍃⭐ 🔷 فرمودند: چون فرزند درگذشت، پیامبر در گور او شکافی دیدند و آن را با دست، پُر و هموار ڪردند. سپس فرمودند: ♦ « هرگاه ڪسی از شما کاری ڪرد، محکم کاری ڪند. » 🌸🍃🌸🍃🌸 ۴۶۳۷ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥  ✿✅ @axokhat ✿   ✿✅ @axokhat ✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
💪😊👇💪😊👇 در يكی از بر روی ارتفاعات بازی‌دراز به سنگری رسيديم كه تعدادی در آن حضور داشتند، با اسلحه اشاره كردم و اون ها رو بيرون آوردم. 😊اما وقتی كه گفتم به سمت پايين حركت كنين، هيچ حركتی نمی‌كردند.😳 ما 🔴 ۲ 🔴 نفر بوديم و آنها 🔴 ۱۵ 🔴 نفر و طوری بين ما قرار گرفتن كه هر لحظه ممكن بود به هر دوی ما حمله كنن. شايد هم فكر نمی‌كردن ما فقط ۲ نفر باشيم. دوباره داد زدم: "حركت كنيد" و با دست اشاره كردم ولی همه ی به افسر درجه‌داری كه پشت سرشان بود نگاه می كردند. 😡 افسر بعثی هم ابروهايش را بالا می انداخت، يعنی نرويد. 😐 خيلی ترسيده بودم تا حالا در چنين موقعيتی قرار نگرفته بودم. يك لحظه با خودم گفتم: "همه را ببندم به رگبار"اما كار درستی نبود. 😐 😱 هر لحظه ممكن بود اتفاق بدی رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفته بودم. از خدا خواستم كمكم كنه. يكـــــــ👇ــــــدفعه از پشت سنگر را ديديم كه به سمت ما می‌آمد.آرامش عجيبی پيدا كردم، به محض رسيدنش، در حالی كه به اسرا نگاه می كردم گفتم: "آقا ابرام، كمك !" پرسيد: "چی شده؟" گفتم: "اون افسر بعثی نمي‌ذاره اينها برن پايين" و بعد با دست افسر را نشان دادم. لباس و درجه‌اش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود. 😊 ابراهيم اسلحه‌اش را به دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثی و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد و چند متر جلوتر جلوی پرتگاه قرار داد.😊 تمامی عراقی‌ها از روی زمين نشستن و دستشان را بالا گرفتن. افسر بعثی مرتب به ابراهيم التماس می‌كرد و می‌گفت: "الدخيل الدخيل، ارحم ارحم" و همينطور ناله می كرد. 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 ۱_صفحه_۱۰۶ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥  ✿✅ @axokhat ✿   ✿✅ @axokhat ✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─