آینده سازان ایران
تو این جنبش سیو کردن خیلی مهمه. [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب ما صلاحما 🆔|➣ @Ayande_Saz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این جنبش چقد رمال ها و فالگیرها فعال بودند!!🤔😏
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما اگر بودید چهکار میکردید؟
(تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات)
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
تو این جنبش چقد رمال ها و فالگیرها فعال بودند!!🤔😏 [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب ما صلاح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه تو دکتر نیستی مگه قسم نخوردی جون انسان ها رو تحت هر شرایطی نجات بدی!!😏😏
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انهدام ۱۲ باند سرقت در غرب تهران
از دزد مسافرنما تا دزدی با لباس پلیس
#برخورد_قاطع
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «بزنش... بزنش»
🔻فریادهای «بزنش.. بزنش» و تصاویر اغتشاشگران سنگ به دست، این تنها بخش کوچکی از روایت ماجرای شهادت سید روحالله عجمیان است.
🔺پخش تصاویری از جنایت رخ داده در کرج برای اولین بار و همزمان با برگزاری اولین جلسه دادگاه بررسی شهادت شهید عجمیان
(#پدرفتنه #پایان_مماشات)
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
مگه تو دکتر نیستی مگه قسم نخوردی جون انسان ها رو تحت هر شرایطی نجات بدی!!😏😏 [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما تو همه چی از خارجی ها عقب هستیم حتی تو آمار خودکشی!!🤪🤪(#باغ_اروپا)
[🔴#پاورقی]
#ایران_قوی
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_سی_و_نهم با دستمال سفیدی که در دستم بود، آیینه و شمعدانهای روی میز را تمیز کردم
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_چهلم
فراموش کرده و با تکان سر به نشانه منفی خیالش را به ظاهر راحت کنم که راحت نشد و باز پرسید: «مجید چی؟ اون چی کار میکنه؟» و در برابر نگاه عمیق من، با ناراحتی ادامه داد: «دیدی اونشب بابا چطوری براش خط و نشون میکشید؟» سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: «خودش بهت چیزی نگفت؟» سرم را پایین انداختم و مثل اینکه نگاه لبریز از ایمان و یقین مجید پیش چشمانم جان گرفته باشد، پاسخ دادم: «گفت تا آخر عمرش پای اعتقادش میمونه و کاری به حرف کسی نداره.» و او بیدرنگ پرسید: «پیرهن مشکیاش رو هم عوض نکرد؟» و من با لبخندی که انگار از آرامش قلب مجید آب میخورد، پاسخ دادم: «نه!» سپس به آرامی خندیدم و ادامه دادم: «هر روز صبح که مجید میخواد بره، باید کلی نگهبانی بدم که نوریه تو حیاط یا راه پله نباشه و مجید رو نبینه. تا شب هم دعا میکنم که وقتی مجید بر میگرده، نوریه تو حیاط نباشه. البته مجید براش مهم نیس، ولی خُب من میترسم، اگه بابا بفهمه حسابی اوقات تلخی میکنه!» از شنیدن جوابم، برای لحظاتی به فکر فرو رفت و بعد با تعجبی آمیخته به ناراحتی اعتراف کرد: «من فکر میکردم بعد از قضیه مامان و اون دعاها و توسلهایی که جواب نداده بود، به خودش میاد! خیال میکردم میفهمه یه جای اعتقاداتش اشتباهه! ولی انگار نه انگار!» و من با باوری که از حالات عاشقانه مجید پیدا کرده بودم، در جوابش زمزمه کردم: «عبدالله! مجید عاشقه!» که من میدانستم پس از آن همه اتفاقات تلخ و آن همه توهین و تحقیری که از زبان تند پدر شنیده و آن همه بغض و نفرتی که از قلب شکسته من چشیده بود، نه تنها تنور عشقش به مذهب تشیع خاموش نشده که گرمتر از گذشته به پای عزاداریهای محرم گریه میکرد که گویی دل شکستهتر از پیش، دردهای پنهان در سینهاش را برای امام حسین (ع) بازگو میکرد، پس لبخندی زدم و برای اینکه بحث را عوض کرده باشم، گفتم: «بگذریم، از خودت بگو!» در برابر چشمانم که این روزها رنگی تازه به خود گرفته بود، لبخندی لبریز تردید روی صورت سبزهاش نشست و پرسید: «تو بگو! تهِ چشمات یه چیزی هست!» از هوشیاریاش خندهام گرفت و برای آنکه راز دلم را فاش نکنم، به بهانه آوردن میوه به آشپزخانه رفتم که این خبر شیرین هنوز در قلب من و مجید مخفی مانده و راز زیبای زندگیمان بود که عبدالله به دنبالم به آشپزخانه آمد و زیرکانه به پایم پیچید: «الهه! از من قایم نکن! چه خبره که به من نمیگی؟» پرتقال و سیب را در پیش دستی چینی گذاشتم و با گفتن «بفرمایید!» بشقاب را به دستش دادم که با شیطنت خندید و گفت: «خیلی بد رد گم میکنی! اینجوری من بدتر شک میکنم! خُب بگو چی شده!» و من از بیم بر ملا شدن راز دلم، به شوخی اخم کردم و جواب دادم: «هیچ خبری نیس! چقدر اذیت میکنی!» در برابر مقاومت مشکوکم، از آشپزخانه بیرون رفت و همچنانکه موبایلش را از روی میز اتاق پذیرایی بر میداشت، تهدیدم کرد: «الان زنگ میزنم از مجید میپرسم!» و تا از آشپزخانه بیرون دویدم و خواستم مانعش شوم، کار از کار گذشته و مجید جواب تماسش را داده بود. با نگرانی شیرینی مقابل عبدالله ایستاده بودم و بدم نمیآمد خبری که من روی گفتنش را ندارم، مجید به عبدالله بگوید اما ظاهراً مجید هم زیرِ بار نمیرفت که عبدالله همچنان اصرار میکرد و میخواست به هر زبانی شده از راز من و مجید با خبر شود که سرانجام مجید در برابر سماجتهای شیطنتآمیز عبدالله تسلیم شد که صورت عبدالله از خنده پُر شد و با گفتن «الحمدالله!» اوج شادی برادرانهاش را به نمایش گذاشت و من که دیگر خجالت میکشیدم در چشمانش نگاه کنم، به آشپزخانه بازگشتم. یک دقیقه هم نگذشت که عبدالله با چهرهای شاداب و چشمانی که زیر پردهای از حیا میخندید، به آشپزخانه آمد و همچنانکه چند اسکناس نو را از جیبش در میآورد، گفت: «مبارک باشه الهه جان!» و اسکناسها را کف دستم گذاشت و با خندهای مهربان ادامه داد: «من سلیقه ندارم! هر چی خودت دوست داری بگیر!» سرم را پایین انداختم و با لبخندی پُر حجب و حیا تشکر کردم که آهی کشید و حرفی که در دل من بود، با لبخندی غمگین به زبان آورد: «اگه الان مامان بود، چقدر ذوق میکرد!» و پیش از آنکه شاهد اشک من باشد، مثل اینکه نتواند غم جوشیده در سینهاش را تحمل کند، به سمت در به راه افتاد و با گفتن «مواظب...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_چهلم فراموش کرده و با تکان سر به نشانه منفی خیالش را به ظاهر راحت کنم که راحت نشد
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_چهل_و_یکم
مواظب خودت باش الهه جان!» از خانه بیرون رفت که هنوز بعد از گذشت حدود سه ماه از رفتن مادر، غم از دست دادنش از خاطرمان نرفته بود. نماز مغربم را خواندم و برای تدارک شام به آشپزخانه رفتم. سبزی پلو را دم کرده بودم و چون بخاطر کمر دردهای گاه و بیگاهم نمیتوانستم سرِ پا بایستم، پای اجاق گاز روی صندلی نشسته و ماهیها را سرخ میکردم که باز بوی ماهی سرخ شده، حالم را به هم زد. شعله را کم کردم تا ماهیها نسوزند و برای مقابله با این حالی که به گفته دکتر باید چند ماهی تحملش میکردم، به بالکن رفتم، بلکه هوای تازه حالم را بهتر کند. به گمانم از خیابان اصلی که به عرض چند کوچه از خانه فاصله داشت، دستههای عزاداری به مناسبت شب عاشورا، عبور میکردند که نغمه نوحه و طنین طبل و زنجیرشان به وضوح به گوشم میرسید و به قدری غمگین میخواندند که بیاختیار دلم شکست و مژگانم از اشک تَر شد که من هنوز عزادار مادرم بودم و به هر صدای پُر سوز و گدازی دل از دست میدادم و سختتر اینکه این نوای اندوهبار مرا به عالم شبهای امامزاده میبُرد و قلبم را بیشتر آتش میزد.شبهایی که فریب وعدههای مجید را خورده و به امید شفای مادرم، به پای همین روضهها ضجه میزدم و چه ساده مادرم از دستم رفت. چشم به سیاهی سایه خلیج فارس، غرق دریای غم و اندوه مصیبت مادر، به زمزمههای عزاداران دل سپرده بودم که صدای کوبیده شدن پنجرههای طبقه پایین، خلوتم را به هم زد. کسی پنجرههای مشرف به حیاط را به ضرب بست و بلافاصله صدای نوریه را شنیدم که با لحنی لبریز از نفرت، شیعیان و آیین عزاداری شان را به باد توهین و تمسخر گرفته بود و مجید چه خوب حس کرده بود که وهابیها تا چه اندازه از دیدن پیراهن عزای امام حسین (ع) واهمه دارند که حتی تاب شنیدن نوای نوحه شهادتش را هم نداشتند. کمی که احساس حالت تهوعم بر طرف شد، به اتاق بازگشتم و به آشپزخانه رفتم که درِ خانه باز شد و مجید آمد. با رویی خوش سلام کرد و بنا به عادت این چند شب، حسابی دستِ پُر به خانه آمده که در یک دستش یک آناناس بزرگ بود و با دست دیگرش پاکت میوههای پاییزی را حمل میکرد. پاکتهای میوه را کنار آشپزخانه روی زمین گذاشت و با لحنی لبریز محبت حالم را پرسید. گرچه میخواست چشمانش را از من پنهان کند، ولی ردّ اشک به خوبی روی صورتش مانده و نگاهش زیرِ بارش چشمهایش حسابی خیس خورده و پیدا بود که تمام راه به پای روضههای امام حسین (ع) گریه کرده است. دستهایش را شست که با مهربانی صدایش کردم: «مجید جان! شام حاضره.» دیس سبزی پلو و ظرف پایهدار قطعه ماهیهای سرخ شده را روی میز گذاشتم و یک بشقاب چینی سفید را هم از رطب تازه پُر کردم که مجید قدم به آشپزخانه گذاشت و مثل همیشه هنوز نخورده، زبان به تحسین دستپختم باز کرد: «بَه بَه! چی کار کردی الهه جان!» و من با لبخندی شیرین پاسخ دادم: «قابل تو رو نداره!» چقدر دلم برای این شبهای شیرین زندگیمان تنگ شده بود که قلبم از داغ کینه و عقده خالی باشد و دیگر رفتارم با مجید عزیزم سرد نباشد و باز دور یک سفره کوچک با هم بنشینیم و غذایی را به شادی نوش جان کنیم. پیش از آنکه شروع به غذا خوردن کند، نگاهم کرد و با مهربانی پرسید: «از دخترم چه خبر؟» به آرامی خندیدم و با شیطنت پاسخ دادم: «از دخترت خبر ندارم، ولی حال پسرم خوبه!» که هنوز دو ماه از شروع بارداریام نگذشته، با هم سرِ ناسازگاری گذشته که من پسر میخواستم و دل او با دختر بود و به بهانه همین شیطنت سرشار از عشق و عاطفه، خوش بودیم. امشب هم سعی میکرد بخندد و دلم را به کلام شیرینش شاد کند، ولی احساس میکردم حال دیگری دارد که چشمانش پیش من بود و به ظاهر میخندید، ولی دلش جای دیگری پَر میزد و نگاهش هنوز از طعم گریه تَر بود که سرم را پایین انداختم و زیر لب پرسیدم: «مجید! دلت میخواست الآن یه زن شیعه داشتی و با هم میرفتید هیئت؟» و همچنانکه نگاهم به رومیزی شیشهای میز غذاخوری بود، با صدایی آهسته ادامه دادم: «خُب حتماً پارسال که من تو زندگیات نبودم، همچین شبی رفته بودی عزاداری و به جای این برنج و ماهی، غذای نذری میخوردی! ولی حالا امسال مجبوری پیش من بمونی و...» که با کلام پُر از گلایهاش، حرفم را قطع کرد و...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمید فرخ نژاد میگه من به خاطره 10هزار دلاری که میخوام برای زنو بچم بفرستم 80میلیون ادم رو هم فدا میکنم
حالا این ادم اومده امروز از مردم میگه😂
#پایان_مماشات
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
خندم میگریه بہاین حجمازاحمقبودنتون😂😂
برداشتیدعکس شھیدمدافعحرمحسنعلاءنجمھ
روگذاشتید؟!
بالا خونه رو دو دستی مفتو مجانی اجاره دادین رفته😐😂
خب قبلش یہسرچی بزنین اولمطمئنشین طرف
شھید نباشهههه😂
خداشفاتونبدهانشاءالله.
l🗣زهراسادات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
📌 استوری اینستاگرام «#پویا_بیاتی»
✍️ اگه به وضوح میبینید بعضیها توی صف وطنفروشی زنبیل گذاشتند تعجب نکنید
بوی ویزا میاد...
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
اینجا گوشمالی میدیم اونایی رو که پاشونو از گلیمشون درازتر میکنن. البته برای بعضیاشون این فقط اولشه...
در مواردی هم پاتک میزنیم به جنگ روانی دشمنان اسلام و ایران 😎👇🏼
https://eitaa.com/comiteyemojazat
آینده سازان ایران
ما تو همه چی از خارجی ها عقب هستیم حتی تو آمار خودکشی!!🤪🤪(#باغ_اروپا) [🔴#پاورقی] #ایران_قوی 🆔|➣ @Ay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو آلمان هم از این شاهزاده بازیا دارن!!🤣🤣(#باغ_اروپا)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
✨🍃چیکار کنیم که خونه مون پر از برکت و ارامش بشه؟
1. هنگام ورود به خونه سلام کنیم،حتی اگه کسی خونه نیست، و صلوات بفرستیم.
(تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات)
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
تو آلمان هم از این شاهزاده بازیا دارن!!🤣🤣(#باغ_اروپا) [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳ روز درآمد کسب نکن به خاطر جنبش !!🙄🙄
(پریساپورمشکی رفته قاطی باقالیا😂)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
۳ روز درآمد کسب نکن به خاطر جنبش !!🙄🙄 (پریساپورمشکی رفته قاطی باقالیا😂) [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرمه نمیاید ، بارون میاد نمیاید ، برف میاد نمیاید ، انقلاب میخواید بکنید یا اردو میخواید برید!!😒🤪
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [#حدیث_همسرداری] پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: وقتی که اشخاص هم شان به خواستگاری
I💞💍💞I
[#حدیث_همسرداری]
قال الامام الکاظم علیه السلام: ما من امراة تسقی زوجها شربة من ماء الا کان خیرا لها من عبادة سنة.
امام کاظم علیه السلام فرمود: هر زنی که به شوهرش قدری آب آشامیدنی بدهد، پاداش آن از عبادت یک ساله بالاتر است. (وسائل الشیعه، ج. ۲۰، ص. ۱۷۲)
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
گرمه نمیاید ، بارون میاد نمیاید ، برف میاد نمیاید ، انقلاب میخواید بکنید یا اردو میخواید برید!!😒🤪 [🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو آمریکا به دولت فحش بدی دستگیر نمیکنن میان تق تق تق آبکش میکنن!😒(#باغ_اروپا)
[🔴#پاورقی]
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
💠 از این عکس تا آن عکس❗️
🔰کسانی که دم از شهدا می زنند، چه مسئولین و چه افراد عادی جامعه یا نخبگان و ... ، آیا می دانند که در کنار واژه "#ولایت_فقیه"، واژه "#حجاب" یکی از پرتکرارترین واژه هایی است که شهدا در وصیتنامه های خود به کار برده اند.
💢اگر عکس شهدا در خیابان های ما نباشد، چه بسا شهدا از ما گله ای نداشته باشند اما اگر در خیابان های ما عکس خواسته شهدا عمل شود، قطعا از ما گله خواهند داشت و باید پاسخگوی آنها باشیم.
◀️هم عکس شهدا را نصب کنیم و هم عکس خواسته هاشان عمل نکنیم.
l🗣م ف
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
تو آمریکا به دولت فحش بدی دستگیر نمیکنن میان تق تق تق آبکش میکنن!😒(#باغ_اروپا) [🔴#پاورقی] #حجاب ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افسر رژیم صهیونیستی هم از خودشونه به عبارتی از خودمونه!!😐😂
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran