eitaa logo
آینده سازان ایران
411 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/17372162498571 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_دویست_و_سی_و_نهم تا تمام توانش را جمع کرده و باز دلداری‌ام بدهد: «قربونت بشم الهه! می
و می‌دیدم مجید دیگر توانش تمام شده که سرش را بالا نمی‌آورد و قفسه سینه‌اش از نفس‌های بُریده‌اش به شدت بالا و پایین می‌رفت که وحشتزده به میان حرف پرستار آمدم: «تو رو خدا به دادش برسید! داره از حال میره!» پرستار هنوز دلخور بود که با اکراه قدم پیش گذاشت و با صدایی گرفته رو به مجید کرد: «آقا بلند شو برو درمانگاه! طبقه اوله، برو اونجا پانسمانت رو عوض کنن!» که نگاهش به حجم خونی که کف اتاق ریخته بود و هنوز هم از لای انگشتان مجید چکه می‌کرد، خیره ماند و با لحنی قاطعانه تذکر داد: «آقا بلند شود برو! جای بخیه‌هات خونریزی کرده! بلند شو برو!» و مجید دیگر حالی برای بلند شدن نداشت که همانطور که سرش پایین بود، زیر لب جواب داد: «میرم...» به گمانم پهلویش از شدت درد بی‌حس شده بود که دیگر پایش را تکان نمی‌داد و پرستار هم لابد فهمیده بود که مجید با پای خودش نمی‌تواند به درمانگاه برود که با عجله از اتاق بیرون رفت تا شاید کمکی بیاورد. نفسم از ترس به شماره افتاده و از بوی خون حالت تهوع گرفته بودم که معده خالی‌ام به هم خورد و سرم گیج رفت. دستم را مقابل دهانم گرفته بودم و با صدای بلند عُق می‌زدم که مجید سرش را بالا آورد. صورتش به سفیدی مهتاب شده و بین سفیدی لب و صورتش تفاوتی نبود و باز دلش برای من پَر پَر می‌زد که با صدای ضعیفش کمک خواست‌: «کسی اینجا نیس؟ حال زنم بد شده...» و با چشمان خودم دیدم که رنگ زندگی از چشمانش پرید، دست غرق به خونش از روی پهلویش پایین افتاد و از حال رفت که از روی صندلی سقوط کرد و با صورت به روی زمین افتاد. دیگر نه از شدت حالت تهوع که از ترس، جانم به لب رسیده و با حالتی مضطرّ جیغ می‌کشیدم و کمک می‌خواستم. چند پرستار با هم به داخل اتاق دویدند، عبدالله هم بلاخره رسید و از دیدن مجید که روی زمین افتاده بود، چه حالی شد که با صدای بلند تکرار می‌کرد: «چقدر بهش گفتم نیا...» پرستاران می‌دانستند نباید به دست آتل بندی شده‌اش تکانی بدهند که با احتیاط بدنش را روی برانکارد قرار داده و هر کدام به تشخیص خود نظری می‌دادند. عبدالله هم می‌دید دیگر فاصله‌ای تا بی‌هوشی ندارم که مجید را رها کرده و برای آرام کردن من هر کاری می‌کرد و من چشمانم به دنبال مجیدم بود که روی برانکارد از اتاق بیرون رفت. دست عبدالله را گرفته و میان گریه التماسش می‌کردم: «تو رو خدا برو دنبالشون، برو ببین چی شده...» و آنقدر اصرار کردم که بلاخره رهایم کرد و با عجله از اتاق بیرون رفت. نمی‌دانم لحظات سخت بی‌خبری از محبوب دلم چقدر طول کشید تا بلاخره عبدالله خبر آورد که پزشکان خونریزی زخمش را بند آورده و دوباره به هوش آمده است تا به همین خبر خوش، دل بی‌قرارم قدری قرار گرفت. وضعیتم چندان تفاوتی نکرده که از روی تخت بیمارستان به روی تخت کوچک و نه چندان راحت مسافرخانه نقل مکان کرده بودم. اتاق کهنه و کوچکی که تنها پنجره‌اش هم با کولر گازی پوشیده شده و تمام نورش را از یک لامپ کوچک سقفی می‌گرفت. حالا ششمین شبی بود که در این اتاق تنگ و دلگیر در یک مسافرخانه دست چندم ساکن شده و هر روز به امید گشایشی، به هر دری می‌زدیم و شب، خسته و نااُمید به خواب می‌رفتیم. هر چند شب‌هایمان هم بهتر از این روزهای گرم و شرجی نبود که یا من از مصیبت از دست دادن حوریه و تمام زندگی‌ام تا صبح کابوس می‌دیدم و گریه می‌کردم، یا مجید از درد زخم‌هایش تا سحر پَر پَر می‌زد. با اینهمه، وجدانم راحت بود که بدقولی نکرده و دوشنبه، خانه را به حبیبه خانم تحویل داده بودیم تا به کارهایشان برسند و لابد دیشب مراسم عروسی دخترش را با یک دنیا شور و شادی برگزار کرده و دعایش را به جان من و مجید می‌کرد. حالا خودمان در این مسافرخانه ساکن شده و برای وسایل زندگی‌مان جایی نداشتیم که فعلاً همه را در انباری خانه حاج صالح جا داده بودیم تا روزی که دوباره خانه‌ای تهیه کرده و به آنجا اسباب کشی کنیم. هر چند دیگر سرمایه‌ای نداشتیم که به پول اجاره خانه برسد و کار به جایی رسیده بود که برای گذران همین زندگی ساده هم به تهیه یک غذای مختصر قناعت می‌کردیم. در این اتاق کوچک امکان پخت و پز نداشتیم که چند روز اول مجید غذای آماده می‌گرفت و امروز دیگر پولش به آن هم نرسید که... ✍️به قلــــم فاطمه ولی نژاد تعجیل‌‌درفرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
l[پارت36]l 🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞 ✗ اهمیت به حرف مردم، ✗ دل‌مشغولی به قضاوت‌های مردم، ✗ و تصمیم‌
ارتباط موفق_37.mp3
10.74M
l[پارت37]l 🎙 با همسرتان💞 💠 کسانی که پر از عیوب و آلودگی‌های روحی‌اَند؛ دائماً از عینکِ همان عیوب، دیگران را می‌بینند و قضاوت می‌کنند. 💠 بیراه نگفته‌اند؛ کافر همه را به کیش خود پندارد! 🚫 بی‌اعتمادی به دیگران، نشانه‌ی بیماری شدید نفس، و کاهش دهنده‌ی قدرت جذب انسان است. 🔸 🎤 تعجیل‌درفرج‌آقا صلوات 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [#حدیث_همسرداری ] امام علی (ع) : زن، گل است، نه پیشکار. پس در همه حال، با او مدارا کن، و با
I💞💍💞I [ ] 🔴 پاداش از شوهر 💠 زنی با شوهر مسافرش عهد بست که از خانه بیرون نرود در همین عهدش پدرش بیمار شد و از دنیا رفت و این زن عهدش را نشکست. 👈 رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله خطاب به این زن فرمودند: 💠 انَّ اللهَ قَد غَفَرَ لَکِ وَ لِابِیکِ بِطَاعَتِکِ لِزَوجِکِ خداوند بخاطر تو از شوهرت، هم تو و هم پدرت را بخشید. 📚وسائل الشیعه؛ ج۲۰؛ ص ۱۷۵ •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
11.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه سرمن داد نزن 😭😭😭 التماس دعا دلاتونو امام رضایی کنین آخه ما یه امام رضا ع که بیشتر نداریم یا غریب 🆔| ➣@Ayande_Sazane_Iran
اینقدر پایه این عنقلابتون درجا کار کنید زور بزنید تا بلکه حداقل زیرپاتون علف سبز بشه بشینید شب عید آرزو کنید گِرِه بزنید😂🤦🏽‍♀ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[🔆#پندانه 🔆] ✍️ لطفا زود قضاوت نکن صبح شد🌞و مرد با انرژی و حس خوب😃 مطابق هر روز سوار بر اتومبیلش🚙 ش
[🔅🔅] ✍نیازهای اصلی زندگی خانمی🧕یک طوطی🦜 گران قیمت خرید، اما روز بعد دید صحبت نمی‌کند و آن را به مغازه برگرداند. صاحب مغازه گفت: آیا در قفسش آینه🪞 هست؟ طوطی‌ها عاشق آینه هستند، آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت. و گفت طوطی هنوز صحبت نمی‌کند. صاحب مغازه پرسید: نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطی‌ها عاشق نردبان🪜 هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت. اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ گفت: نه. صاحب مغازه گفت خب مشکل همین است. آن خانم با بی‌میلی یک تاب خرید و رفت. روز بعد، خانم با ناراحتی آمد و گفت: طوطی مُرد. صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟ آن خانم گفت: چرا، درست قبل از مردنش رو به من کرد و با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی‌ها نمی‌فروختند؟! (😂وخت‌گوری) 💠 داستان زندگی برخی از ما همینطور است، نیازهای اصلی یکدیگر‌ را فراموش کرده‌ایم و فقط نظر به حاشیه‌ها دوخته‌ایم! از نیاز اصلی همسر و فرزندانمان غافل نشویم. نیاز به ، درک طرف مقابل، همدردی، ، کمک‌کار یکدیگر بودن و دهها نیاز اصلی دیگر را از یاد نبریم.
15.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫شهوت پنهان امان از مذهبی‌هایی که شهوت پنهان دارند... 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[#خنده] بگید که همه اینجوری هستیم🥲😂... ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
‏یکی از راه‌های کاهش وزن مرتب مسواک زدنه به این صورت که عذاب وجدان می‌گیری بخوای چیزی بخوری😂😐🤦🏽‍♀
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] 🔴فرمول شیفته کردن زن آقایان اگر می‌خواهید همسرتان شیفته شما شود دنبال بهانه برای
I💞💍💞I [ ] 🔴 روانشناسی‌زنان 💠 معمولاً زنان برای بيان مشكلاتشان منطقی ندارند و پس از بیان يك مشكل، بلافاصله به سراغ مشكل بعدی می‌روند. و اگر حس کنند مردشان، حرفهايشان را نمی‌فهمد بيش از پيش می‌شوند. 💠اگر‌ مرد به بودن بی‌نظمی در کلام زن آگاه نباشد بی‌جهت شده و زندگی تلخ می‌گردد. •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• 🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
🖇 🌱 🌙ماه دوازدهم آمد ولی... 😔 ☀️خورشید دوازدهم نه... زمستان هجرانت کی به پایان می رسد ای همه دار و ندار این جهان؟😔♥️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🆔| ➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا