آیھ ؛
-[🎻.
ما فقط دوست معمولی بودیم!
وقتی شب به شب بیدار میماندیم به پای هم توی صفحههای مجازی لعنتی تا خوابمان بگیرد، لابهلای حرف زدنهای بیخودمان از روزمرگیهای بیخودترمان دوست معمولی بودیم!
وقتی اولین بار توی سرازیری ولیعصر قرار گذاشتیم و دیدمش و خیز برداشت که توی آغوشش بگیردم و من بیمعطلی گم شدم میان بازوانش دوست معمولی بودیم!
چند لحظه گذشته از دومین قرار وقتی کلافه گفت آن روسری لعنتی را بکش جلوتر و آن رژ خرابی را پاک کن از لبهای واماندهات، و من فکر نکردم که کجای رژ صورتیِ رنگ و رو رفتهام مخصوص آدمهای خراب است دوست معمولی بودیم!
به وقتِ نخورده مستیِ قرار سوم که دود سیگارش را فوت کرد توی صورتم و من یادم رفت چقدر از سیگار متنفرم، چقدر از سیگار بدم میآید و غرق شدم توی حس خوشایندِ دود آمیخته با عطر تلخش، دوست معمولی بودیم!
به شیرینیِ قرار چهارم، درست همان جایی که سرم را گرفته بود به سینهاش و لابهلای دیالوگهای علی سنتوری و حسادت من به تک تک نگاههایش به گلشیفته و در پسِ نفسهای عمیق و سنگینمان دوست معمولی بودیم!
به گاهِ قرار پنجم، زیر بارانِ بیچتر پیادهروی خلوت ناکجا آباد و درست همان لحظهی پرالتهاب لعنتی که ایستادم روی پنجهی پاهایم و سرش خم شد که ممنوعه و عمیق و کوتاه و شیرین و پر از اضطراب و با طعم باران ببوسمش و ببوسدم، دوست معمولی بودیم!
هنگامهی بیقراری قرار ششم و لابهلای بویِ حلوایِ جان گرفته از تردید نگاههای گریزانش و در انعکاس تصویر تارش توی نِینِی لرزان چشمهای مضطربم دوست معمولی بودیم!
سرِ قرار هفتمی که رفتم و نیامد و منتظر ماندم و نیامد و همه آمدند و نیامد و رفتند و نیامد و نمیآید و نخواهد آمد، دوست معمولی بودیم!
به وقت شرعیِ قرارِ یک هزار و سیصد و چندم و به حرمت پیامهای نرسیده و تماسهای رد شده و گریههای شبانه و زخمهای روی زخم آمده و جراحت های جذام شده و خاطرات نداشته و یادگاریهای نداده و دوستت دارمهایی که باورم نشد و به حرمت چشمانتظاریها و این تنهایی بیپایانِ ابدی...
ما هنوز هم دوست معمولی هستیم!
-1252.
آیھ ؛
5,14.
یه گل از این گل زردای بلوار خیابونا گرفته بود دستش داشت پرپر میکرد
زیر پاهاش پر از گلبرگای کوچیک و زرد پریشون بود
زمزمه کنان میگفت:
دوسم داره،دوسم نداره
از گلش فقط یه پر مونده بود با اروم ترین صدای ممکن گفت:
دوسم نداره سرشو بالا کرد و بهم گفت:
همیشه گلا انقد راستگوان؟
نمیشد این دفعه رو بگه دوسم داره؟
اصن میشه یه گلبرگ اضافه بهم بدی؟
اینو که منم میدونستم یه دروغ کوچیک که این دل شکستنارو نداره
سرمو انداختم پایین و زیر لب گفتم خدا دروغگوهارو دوس نداره!
گفت:میدونم،خدا منم دوس نداره میشه بغلم کنی؟ :)) .
آیھ ؛
**❤🩹
زمان میتونه مسکن خوبی باشه! اما فقط برای وقتایی که فراموشی امکان پذیره. بعضی وقتا بعضی ادما بعضی روزا بعضی خاطره ها انقدری عمیق پررنگن که گذر زمان فقط میتونه دلتنگ ترت کنه و بی تاب تر! تو نمیتونی کسیرو یه روزی همه زندگیت تو وجودش خلاصه میشده رو فراموش کنی رد حضورش رو توی زندگیت هیچ گذر زمانی نمیتونه کمرنگ کنه یادمه یکی میگف تو میدونی چقد زمان باید بگذره تا ادم یه خاطره رو فراموش کنه؟
نمیدونی!
چون اگه میدونستی خاطره نمیشدی :)) .