تویِ آینه نگاه کنین و از خودتون بپرسین؛ با قلبهایی که دیگران بهتون دادن چیکار کردین؟! شکوندینشون؟ با لجاجتاتون لهش کردین؟ قلبیو عاشق خودتون کردین و ولش کردین؟ وقتی شده بودین تنها امیدِ یه قلب، اونو بیاهمیت شمردین و از روش رد شدین! و یا باعثِ رشدشون شدین؟ یا اصلا نمیدونین چه بلایی سرشون آوردین؟ اگه جوابِ این سوالهارو دادین و فهمیدین قلبِ کسی رو آگاهانه شکوندین، به خودتون جواب ندین که خُب ما هم روزی شکسته شدیم و بقیه هم این کار رو با ما انجام دادن! سعی نکنید با هزار جور دلیل و حرفِهایِ بی فایده خودتون رو قانع کنین تا بلکه یکذره از دست عذاب و وجدانتون آروم بشید؛ که آره ما گناهی نکردیم که! فقط دستتون رو بذارید سمتِ چپِ سینهتون، اونوقت میفهمین خیلی وقته که دیگه اونجا چیزی برای تپیدن وجود نداره. شما اصلا عذاب وجدان و احساسات هم ندارین؟! اگه دارید چطور قلب آدمایی که دوستون داشتن و عاشقتون بودن رو میشکنید و راحت میتونید به زندگیتون ادامه بدید؟ شاید هم شما هیچوقت طعمِ تلخِ له شدن و شکستن غرورتون و قلبتون رو نچشیدین که دردِ اونی که قلبشو میشکنید رو حس کنید. چون در حقیقت شما اصلا قلبی ندارید که بخواد شکسته باشه.
1401,5,15
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
آیھ ؛
سردردِ سگی خدایااا >>>>>>>
از دیشب حالم خیلی بده و الان میخوام برم دکتر
دعا میکنید چیز جدی ای نباشه دیگه؟
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
آیھ ؛
از دیشب حالم خیلی بده و الان میخوام برم دکتر دعا میکنید چیز جدی ای نباشه دیگه؟
خدایا مرسی.
جدا مرسی.
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
من؟
من دقیقا واژههای از یاد رفتهی انتهای کتابم.
همان سه نقطه ها...
همانقدر مهجور ، همانقدر غمگین.
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
یا زلزله زده خاکمان فرمودی
[ یا با کرونا هلاکِمان فرمودی🤝 ]
ما که همهشب خدا خدا میگوییم
یارب نکند بلاکِمان فرمودی؟
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
آیھ ؛
`
رفت پیرهن آبیه لیشو از تو کمد در آورد و پوشید و خیلی مرتب شروع به بستن دکمه هاش کرد .
یا من خل شده بودم یا واقعا از سمت اون پیرهن لی بوی عطر میومد .
رفتم سمتش گفتم بزرگوارجان این بو عطر زنونه نمیده؟
گفت : چرا دیگه یه زمان دکمه هاشو خودش میبست
مثلا برای من بیشتر وقتا که تنها میشدیم میرفت اینو از تو کشو درمیورد تنش میکرد هی میگفت به من بیشتر از تو میاد منم قبول میکردم شاید من بیشترین دوست دارمایی که بهش گفتم وقتی بوده که پیرهن تنم بوده
یچیزی بگم ؟
سرمو تکون دادم که بگه
گفت من هیچ بویی از دلتنگی نمیدم؟
گفتم نه بابا این چرندیات چیه که میگی؟
گفت : خوبه پس چون من اصلا دلم تنگ نشده،هیچوقتم نمیشه،الان یه ذره هم حس دلتنگی و ناراحتی ندارم
یچیز دیگه اینم که میگن اگه یکی یه حرفیو خیلی تکرار کرد بو دروغ میده حرفش توکه باورش نداری؟
من که باورم نمیشه چون اصلا دلم براش تنگ نشده حالا میشه اون فندکو سیگارو از رو میز بدی؟
۱۹ مرداد ۱۴۰۱