بسم اللّه...
📚 روایتی از کتاب #مسیح درشب قدر:
«ماشین توقف میکند. از ماشین پیاده میشویم و زنگ طبقه دوم ساختمان سفیدرنگی را که منزل شهید «اللهدادیان» است، میزنیم. پدر شهید تا از آیفون صدایم را میشنود، من را بهجامیآورد و با خوشحالی، با گفتن «خیلی خوش آمدید»، در را به رویمان باز میکند. به خودم میگویم بنده خدا از آمدن من اینهمه خوشحال شده. اگر بفهمد مهمان اصلیاش حضرت آقاست، دیگر ببین چه حالی خواهد شد!
فقط پنجدقیقه وقت داریم تا موارد حفاظتی را بررسی کنیم و به خانواده اطلاع بدهیم که مهمانشان چه کسی است. معمولاً تا یکی، دودقیقه قبل از ورود حضرت آقا، خانوادهها اطلاع ندارند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. چون از قبل به آنها میگوییم که یکی از مسئولان قرار است بیاید خانهتان. یا مثلاً میگوییم که قرار است بیاییم درباره شهیدتان مصاحبه کنیم. آناولها، حتی قبل از ورود آقای خامنهای هم بهشان نمیگفتیم که قضیه چیست و آقا که وارد میشدند، مات و مبهوت میماندند که چه اتفاقی افتاده! بعد، به سفارش خود حضرت آقا، قرار شد چنددقیقه قبل از ورود ایشان که منع حفاظتی هم ندارد، به خانوادهها اطلاع بدهیم تا وقت ورود ایشان هول نشوند و لااقل بدانند مهمانشان چه کسی است.
با دستهگل و قاب عکسی از امام خمینی، چهارنفری وارد منزل شهید میشویم»
#سال_جدید_میلادی
#حضرت_مسیح
#منجی
#دیدار_میلادی
@Ayehbook