#گزیده_کتاب ۲
#تنها_گریه_کن
خدا خدا می کردم بتونم پیداش کنم. به زحمت شد، ولی شد. همان دکتری که محمد را گفت بردار ببرش. من را شناخت. دست پیش گرفت و گفت : « باز که اومدی، همین که گفتم ، بچه موندنی نیست، بمونه هم فلج میشه، من سرم شلوغه، نمیتونم یه حرفو چندبار تکرار کنم.»
محمد را گذاشتم روی میز اتاقش و پتوی دورش را باز کردم. بچه دست و پا زد. سرش را تکون داد. دکتر چشم هاش گرد شد. دست بچه را گرفت، پایش را صاف کرد. کمرش را معاینه کرد. پلک هایش را باز کرد. گفت : « این بچه سالمه » جواب دادم : «بله، رسول اللّه شفاش داد. فقط اومدم بگم ما بی صاحب نیستیم آقای دکتر، شما وسیله ای. دیگه هیچ مادری رو از زنده موندن بچش ناامید نکن» محمد را برداشتم و اومدم بیرون، پرونده باز ماند روی میز دکتر...
🌹تا یار که را خواهد و ...
#Ayehbook