eitaa logo
از سلطان‌آباد تا آذرباد
88 دنبال‌کننده
108 عکس
2 ویدیو
1 فایل
یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستان شهریوری! اینجا درباره نوشتن و ادبیات حرف می‌زنم، متن‌خوانی شبانه و پادکست‌های روایت هم داریم. ارتباط با ادمین @azarbadirr
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز آمدم نکته جدید داستانی را نوشتم، تا خواستم بفرستم برق رفت و نکته‌ام هم رفت هوا!
نکته شماره ۱۲۹ برای خواندتان ارزش قائل شوید. هر چیزی واقعا ارزش خواندن ندارد. صرف شهرت یک نویسنده یا اثر دلیل نمی‌شود آن را برای سرگرمی و لذت بخوانید. اگر خودتان در زمینه خواندن متخصص نیستید، حتما از متخصص‌ها (اعم از خبرنگارها و منتقدان و کتابفروشان و کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای) کمک بگیرید تا بهترین انتخاب ممکن را داشته باشید. گرچه سخت‌گیری در خواندن هم نباید شکل افراطی پیدا کند. صرف اینکه یک اثر گمنام است یا نویسنده‌ش مشهور نیست یا ایرادهای جزئی در نگارشش وجود دارد، نباید باعث شود آن را کنار بگذارید. اگر کسی که تخصص او و شناختش از شما، برای شما اطمینان‌آور است، کتابی به‌تان معرفی کرد که جزو کتاب‌های مشهور نبود، آن را پس نزنید. ما درباره اغلب کتاب‌های خوب اطلاعات کمی داریم. پس بین شهرت و کیفیت در انتخاب یک اثر تعادل را ایجاد کنید تا هم سرگرم شوید هم وقتتان تلف نشود. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir
دنیا به‌خاطر کنده‌های لباس و ظرف و کارتن و لیوان‌های کله‌پا، چند پرش از موانع موفق انجام داد. دستی به کمر سرخ و سفید شد. -سیما خوشت اومد؟ می‌بینی چه فضای گرمی دارد. چشم‌هایش عین کسی که بعد از سال‌ها قحطی، چلومرغ به تورش بخورد قلمبه شد. با خوشحالی گفتم: «باورم نمی‌شه دنیا! چقدر زود با فضا اخت شدم. انگار صد سال اینجا بودم.» فضا از شدت صمیمیت یقه پاره می‌کرد. همه چیز در فضای غیرممکن، ممکن شده بود. هم‌نشینی لوازم آرایش با چکش و پیچ‌گوشتی. استکان‌ها با جوراب سفید و عینک ریبن دودی، فضای گوتیک و بسی چشم‌نوازی داشت. از شدت ذوق آب دهانم توی گلویم پرید. سرفه‌ای کردم. -وسایل هم روی ساختمان است؟ با خودم فکر کردم اگر روی ساختمان نبود با کدام پول می‌توانستم بخرمشان و اگر بود واقعا چه وسایلی! دنیا چشم‌ها را خمار کرد و با پشت انگشت شست روی مژه‌های مصنوعی‌اش کشید. -بله دختر! با کله افتادی تو کاچی! تو ایران خواب همچین زندگی را نمی‌شد ببینی. ذوق‌مرگ‌شدم. سیما لامپ آشپزخانه را روشن کرد. سرامیک‌ها با زیر متن رنگ قرمز نمایان شد. دنیا دو قابلمه و آبکش را از کف برداشت و به زور روی هم گذاشت. پشت تابه‌ای را روبه من گرفت. -می‌بینی؟ از بس خوردیم و خوش گذراندیم تابه‌ها سیاه شده. تابه را کنار بقیه از دیوار آویزان کرد. دستی به خراش‌های پشتشان کشید. -آمال خیلی باسلیقه است. ظرف را جوری می‌شوره انگار خرس چنگ انداخته. *** بخشی از رمان طنزی که این روزها مشغول ویرایشش هستم. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir
نکته شماره ۱۳۰ فکر کردن و به فکر فرو رفتن شخصیت‌ها را در آغاز داستانتان قرار ندهید. فکر کردن ذهنی است، نه نمایشی. چنین وضعیتی داستان را ساکن می‌کند. در باقی لحظات داستان هم اگر قرار است شخصیت فکر کند اولاً این فکر کردن را محدود کنید. دوما همان فکر کردن را هم با نوعی از تصویر و حرکت ترکیب کنید. اگر صحنه‌تان زیاد از حد ایستا شود، مخاطب را خسته می‌کند، آن را به راحتی کنار می‌گذارد یا به چند صفحه جلوتر می‌رود تا دنبال حرکت باشد. مثال غلط: مرد پیشانی‌اش را خاراند و به فکر فروفت. البته از فکرهایش هم خوشش نمی‌آمد. آن چیزی که در ذهن داشت خوشایند نبود. اگر شریکش می‌فهمید می‌خواهد پیشنهاد قطع شراکت را بدهد، حتما مسخره‌اش می‌کرد. مثال درست: مرد ماشین‌حساب را جلو کشید و دوباره مشغول حساب‌کتاب شد. اما افکارش نگذاشت که درست ادامه بدهد. به جای جمع، تقسیم کرده بود. فکر به هم زدن شراکت، تمرکزش را گرفته بود. می‌خواست به شریکش بگوید همه چیز را تمام کند. ناگهان در اتاقش باز و شریکش با نیش باز وارد شد. ترسید نکند شریکش از افکارش باخبر شده است. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir
نکته شماره ۱۳۱ ساکن بودن صحنه‌های افتتاحیه، اگر نگوییم بزرگترین ایراد یک داستان که جزو سه ایراد بزرگ یک داستان هست. صحنه ساکن، صحنه‌ای است توصیفی ولی بدون بحران. صحنه‌ای که خواننده را درگیر نمی‌کند و باعث می‌شود مخاطب در همان سه صفحه اول، قید خواندن کتاب را بزند. مهم نیست اشخاص داستانتان با مکانی که در آن هستند، یک شخصیت عادی و محیط عادی هستند یا نه، بلکه باید یک بحران در دل شخصیت و صحنه شما باشد. مثلا: صدای ساز و آواز در یک ورزشگاه چیز عجیبی نیست. حتی اگر در پس‌زمینه آن یک فضاپیمای سقوط کرده قرار باشد. اما اگر شنوندگان گروهی اعدامی باشند که همزمان به طناب‌های دارشان نگاه می‌کنند یک بحران ایجاد می‌کنیم. آیا اعدام می‌شوند یا از مرگ نجات پیدا می‌کند؟ [خیلی دلم می‌خواهد یکی پیدا شود و داستان این صحنه را بنویسد.] در رمان خودم، مست جنگ هم وضعیت همینگونه است. یک شاهزاده در یک مهمانی است. (شاهزاده‌ها معمولا به مهمانی می‎روند. یک صحنه عادی) اما مهمانی، مهمانی خلع شاهزاده‌ای مست از حکومت است و همزمان در کشاکش تسلط بر یک کنیز و رام کردن یک اسب وحشی است. اینکه سرنوشت این شاهزاده مست و آن کنیز و آن اسب، بحران را در داستان ایجاد می‌کند. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir
افتادم روی دور خواندن کتاب‌های حجیم. آتش و خون ۷۸۰ صفحه متهم دادگاه Old Bailey ۴۲۰ صفحه الان هم یک رمان ۱۰۰۰ صفحه‌ای!
خب حالا که رژیم صهیونیستی شروط حماس را برای آتش‌بس پذیرفته، دوستان ناشر انقلابی بفرمایند برنامه‌شان برای روزهای بعد از آتش‌بس چیست؟ @Azarbadir
در ششمین قسمت جمعه‌های روایت، جستار من را می‌شوید درباره آشپزی و نوشتن و ارتباط این دو در زندگی روزمره من. این پادکست‌ها در کانال سیکا در شنوتو قابل شنیدن است. همچینن می‌توانید از طریق لینک آر‌اس‌اس زیر این پادکست را از پادگیرهای دیگر مثل کست‌باکس و گوگل پادکست بشنوید. https://shenoto.net/feed/Seika می‌توانید از این لینک وارد کانال شوید و جمعه‌های روایت را گوش کنید. https://shenoto.com/channel/podcast/Seika امیدوارم بشنوید و لذت ببرید و حتما نظر و پیشنهاد‌هایتان را به من انتقال دهید. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir
نکته شماره ۱۳۲ فصل افتتاحیه، فصل آشنایی است. فرقی ندارد رمانتان با چه تکنیکی گشوده می‌شود اما مهم این است که قوانین فرمی حاضر در داستان را به شکل نمونه در داستان بیاورید تا تا خواننده در فصل‌های دیگر ناگکعهان با شیوه‌های جدید روبرو نشود و یکه نخورد. اگر داستان شما چند زاویه دید دارد باید در همان فصل افتتاحیه، ذر تک‌تک صحنه‌هایش، سلسله‌ای از زاویه دیدها را بیاورید تا مخاطب با همه آنها آشنا شود. اگر داستانتان لحن طنز دارد باید از همان فصل اول، حس و حال و زبان طنز در اثرتان نمود داشته باشد. اگر داستانتان ترکیبی از دو یا چند داستان موازی است باید فصل اول را با چند حادثه مجزا از هم گسترش بدهید. مثال: داستان ما حول محور یک راهزن توبه‌کرده، یک زن حسابدار پرسروصدا و یک صحاف جوان می‌گذرد. هر کدام از آنها قصه‌‎ای دارند و روی یکدیگر اثر می‌گذارند. در فصل اول، راهزن را هنگام توبه‌کردنش مشاهده می‌کنیم. بعد از آن به سراغ حسابدار می‌رویم که مشغول جر و بحث با رئیسش است و در نهایت، با صحاف آشنا می‌شویم که بدون حضور راهزن، با شمشیر او مشغول صحافی است. در این مثال، باید سه وقفه داشته باشیم. وقفه زمانی، وقفه مکانی و وقفه زاویه دید تا خواننده به خوبی متوجه اجزای داستان بشود. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir
همیشه بهترین معلم‌های تاریخ در دوران مدرسه، آنهایی بودند که برایمان تاریخ را ملموس می‌کردند. با قصه تعریف کردن، ، با نقشه کشیدن، با نشان دادن فیلم، با بردن به موزه. آنجا بود که وقایع و اتفاقات انتزاعی جان می‌گرفتند و زنده می‌شدند. رمان تاریخی هم همین‌گونه است. رمان تاریخی فقط یک سری اتفاقات پشت سرهم، مجموعه‌ای حرف‌ زدن‌ها و اشخاص نیست. رمان تاریخی، باید زنده باشد. ما هم در رمان تاریخی باید به همین چیزهای ملموس چنگ بزنیم. با همین چیزهای ملموس است که آن تاریخ گذشته و دور از دسترس، برایمان زنده و حاضر دیده می‌شود. دایرة‌المعارف مصور تاریخ تمدن، یکی از آن کتاب‌هایی است که می‌تواند ذهنتان را به جرقه بیاندازد. همانطور که در زیرعنوان کتاب آمده است، این دایره‌المعارف همان مسیر همیشگی تاریخ‌گویی را در پیش نگرفته، بلکه با معرفی ۱۰۰۰ عتیقه تاریخی، تاریخ را برای ما روایت می‌کند. این هزار عتیقه از دوران پیشاتاریخی آغاز می‌شود و تا انتهای قرن بیستم می‌آید. پر از چیزهای ریز و درشتی است که ما انسان‌ها در گستره چندهزارساله تمدنمان خلق کردیم. کتاب از نظر زمانی به زمانه ما نزدیک است و اطلاعاتش قابل اعتماد است. با این همه در جریان باشید این کتاب را ذهن مرد سفیدپوست غربی نوشته است و جای چندانی برای نگاه غیرغربی ندارد. حالا فرقی ندارد آنجا آسیای شرقی است یا آسیای غربی یا آمریکایی لاتین یا مجمع‌الجزایر اقیانوسیه. اما باز هم رد پای تمدن ایران باستان و تمدن اسلامی را به شکلی پررنگ در آن دید. دایرة‌المعارف مصور تاریخ تمدن مثل هر دایره‌المعارف دیگری، کتاب از یکجا شروع کردن نیست. از هر جایش بخواهید می‌توانید بخوانید. لازم هم نیست یکجا بخوانیدش. در مقام یک مخاطب عادی، خواندن دایره‌المعارف، نوعی سرگرمی ذهنی است که به شما کمک می‌کند اطلاعات جالب و بکر وارد ذهنتان شود و برای نویسنده و هنرمندجماعت، محل جرقه‌های گوناگون برای آفرینش یک اثر جدید است. ضمنا گران هم هست و گزینه مناسبی برای هدیه دادن یا هدیه گرفتن! خلاصه که امیدوارم از خواندنش لذت ببرید و به فکر فرو بروید. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir
از سلطان‌آباد تا آذرباد
همیشه بهترین معلم‌های تاریخ در دوران مدرسه، آنهایی بودند که برایمان تاریخ را ملموس می‌کردند. با قصه تعریف کردن، ، با نقشه کشیدن، با نشان دادن فیلم، با بردن به موزه. آنجا بود که وقایع و اتفاقات انتزاعی جان می‌گرفتند و زنده می‌شدند. رمان تاریخی هم همین‌گونه است. رمان تاریخی فقط یک سری اتفاقات پشت سرهم، مجموعه‌ای حرف‌ زدن‌ها و اشخاص نیست. رمان تاریخی، باید زنده باشد. ما هم در رمان تاریخی باید به همین چیزهای ملموس چنگ بزنیم. با همین چیزهای ملموس است که آن تاریخ گذشته و دور از دسترس، برایمان زنده و حاضر دیده می‌شود. دایرة‌المعارف مصور تاریخ تمدن، یکی از آن کتاب‌هایی است که می‌تواند ذهنتان را به جرقه بیاندازد. همانطور که در زیرعنوان کتاب آمده است، این دایره‌المعارف همان مسیر همیشگی تاریخ‌گویی را در پیش نگرفته، بلکه با معرفی ۱۰۰۰ عتیقه تاریخی، تاریخ را برای ما روایت می‌کند. این هزار عتیقه از دوران پیشاتاریخی آغاز می‌شود و تا انتهای قرن بیستم می‌آید. پر از چیزهای ریز و درشتی است که ما انسان‌ها در گستره چندهزارساله تمدنمان خلق کردیم. کتاب از نظر زمانی به زمانه ما نزدیک است و اطلاعاتش قابل اعتماد است. با این همه در جریان باشید این کتاب را ذهن مرد سفیدپوست غربی نوشته است و جای چندانی برای نگاه غیرغربی ندارد. حالا فرقی ندارد آنجا آسیای شرقی است یا آسیای غربی یا آمریکایی لاتین یا مجمع‌الجزایر اقیانوسیه. اما باز هم رد پای تمدن ایران باستان و تمدن اسلامی را به شکلی پررنگ در آن دید. دایرة‌المعارف مصور تاریخ تمدن مثل هر دایره‌المعارف دیگری، کتاب از یکجا شروع کردن نیست. از هر جایش بخواهید می‌توانید بخوانید. لازم هم نیست یکجا بخوانیدش. در مقام یک مخاطب عادی، خواندن دایره‌المعارف، نوعی سرگرمی ذهنی است که به شما کمک می‌کند اطلاعات جالب و بکر وارد ذهنتان شود و برای نویسنده و هنرمندجماعت، محل جرقه‌های گوناگون برای آفرینش یک اثر جدید است. ضمنا گران هم هست و گزینه مناسبی برای هدیه دادن یا هدیه گرفتن! خلاصه که امیدوارم از خواندنش لذت ببرید و به فکر فرو بروید. از سلطان‌آباد تا آذرباد یادداشت‌های یک نویسنده و ویراستار داستانی @Azarbadir