eitaa logo
_گل بابونه_
123 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
602 ویدیو
32 فایل
بسم‌اللہ🌱✨ خوشـٰاآن‌راه‌کہ‌پایانش‌توباشے🪴💚 • • از 2شهریور 1402اینجاییم‌تاحالتوبہترکنیم📗🍏 اندکےشروط↯ @BABONAH1 کپے؟ بلہ💚🌱'!
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌱✨ چهرش خیلی جذاب تر شده بود مثه همیشهه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کشیدم جلوتر که رفتم متوجه حضورم شد و ازجاش بلند شد خیلی محترمانه سلام کرد و مثه خودش جوابش و دادم ولی رفتارش فرق کرده بود دیگه نگام نکرد نشستم پیش مامانم و زل زدم ب ناخنام دلم میخواست بزنم خودمو الان ک رفتارش باهام عوض شده بود میخواستم مثه قبل رفتار کنه معلوم نبود چم شده یخورده با مادرش حرف زدم که عمو رضا گفت : + خب چ خبر عروس گلم ؟ با درسا چ میکنی ؟ دلم هری ریخت و نگام برگشت سمت مصطفی که اونم همون زمان صحبتش با بابام قطع شد و به من نگاه کرد یه لبخند مرموزیم رو لباش بود جواب دادم: _هیچی دیگه فعلا همش اضطرابه برام +نگران نباش کنکورت و میدی تموم میشه. برگشت سمت پدرم و گفت : +احمدجان میخوام ازت یه اجازه ای بگیرم بابا: + بفرما داداش؟ _میخوام اجازه بدی دخترمون و رسما عروس خودمون کنیم بابام یه لبخند زد و به من نگاه کرد دستام از ترس میلرزید دوباره ب مصطفی نگا کردم نگاهش نافذ بود خیلی بد نگام میکرد حس میکردم سعی داره از چشام بخونه تو دلم چیا میگذرع بابام ک سکوتم و دید به عمو رضاگفت : +از دخترتون بپرسین هرچی اون بخواده دیگه عمورضا خواست جواب بده که مصطفی با مادرم صحبت و شروع کرد و ب کل بحث و عوض کرد وقتی دیدم‌همه حواسشون پرت شد رفتم بالا ولی سنگینی نگاه مصطفی و به خوبی حس میکردم رو تختم نشستم و دستم و گرفتم ب سرم نمیدونم چن دیقه گذشت ک یکی ب در اتاقم ضربه زد با تعجب رفتم و در و باز کردم با دیدن چهره ی مصطفی تو چهارچوب در بیشتر تعجب کردم از جام تکون نخوردم ک گفت : +میخوای همینجا نگهم داری؟ رفتم کنار که اومد تو اتاق نشست رو تخت و ب در و دیوار نگاه کرد دست ب سینه ب قیافه حق ب جانبش نگاه کردم بعد چند لحظه گفت : +دختر عمو اومدم ازت عذر بخوام .واسه اینکه ی جاهایی تو کارت دخالت کردم ک حقش و نداشتم در کل اگه زودتر میگفتی نقشی ندارم تو زندگیت قطعا اینهمه آزار نمیدیدی و اینم اضافه کنم هیچ وقت کسی نمیتونه تورو مجبور ب کاری کنه ی لبخند مرموزم پشت بند حرفش نشست رو لبش از جاش بلند شد و همینطور ک داشت میرفت بیرون ادامه داد : + گفتن بهت بگم بیای شام سریع رفت بیرون و اجازه نداد جوابش و بدم ب نظر میرسید خیلی بهش برخورده بود خو ب من چه اصن بهتر شد ولی ن گناه داره نباید دلشو بشکنم خلاصه ب هزار زحمت ب افکارم خاتمه دادم و رفتم پایین ......... انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم. بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبود با لحن آرومش گفت : + دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟ _نه این چ حرفیه +خب خداروشکر یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: +اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم‌: _عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم . تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم. شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالب و عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!! سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ساعت صفر عاشقی !! ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه .... نویسندگان: فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
- رمان برای شما:) 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
شب خوش😉💜.
سلام سلام😁🙈
- ست کنیم رفیق؟🙈❤️ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- آشپزییییی👩🏻‍🍳 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- وسایل بچینیم✨🌸 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- کیوتههه🙈🔥 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- خوراکی بوقولیم😋🍁 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- پست جدید😍✨ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
◖𝐋𝐞𝐭 𝐭𝐡𝐞 𝐩𝐚𝐬𝐭 𝐦𝐚𝐤𝐞 𝐲𝐨𝐮 𝐛𝐞𝐭𝐭𝐞𝐫 , 𝐧𝐨𝐭 𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫.◗•🕸🦋• ◗بذار گذشته تورو بهتر کنه، نه بدتر.◖•🍵🎾• ‌ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فردا چیکار کنیم؟🚁🥑 ⊱⋅ ─ ─ ─ ─ 𖧷‌ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰‌ ← آهنگ گوش بدیم🍒☁️ ← یکم از گوشی فاصله بگیریم ← یه چایی داغ بخوریم🥞☕️ ← یکم رویا پردازی کنیم ← یکم ورزش کنیم🥤🍔 ← یه چرت بزنیم ← کنار خانوادمون باشیم🛩🐣 ← کتاب بخونیم ← از چیزای کوچیک لذت ببریم🦋🕷 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
🦋🌸
_گل بابونه_
🦋🌸
±|دختر!شکوفه‌بزن‌👧🏼🍓.. ±|از‌اونجایی‌که‌‌آدما‌🔦💗.. ±|شکـسته‌بودنـت🥛💛.. ‌ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- از اینا لفطن😍 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
_گل بابونه_
- از اینا لفطن😍 🪴|#بسته_بندی ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
‌براے حال بھتر💗🕶: ¹. نکات‌مثبت‌‌رویادداشت‌کن!🍓📝 ². خودتو‌ببخش‌و‌از‌نوشروع‌‌کن!🕰🤎 ³.با‌دوستاۍ‌مثبت‌اندیش‌برو‌بیا‌داشته‌باش ⁴.نگرانی‌های‌بیجا‌و‌الکی‌رو‌نادیده‌بگیر ⁵. با‌خدا‌حرف‌بزن!👧🏻🌸 ⁶. لبخند‌رو‌فراموش‌نکن!🧡💭 ⁶.کتاب بخون✨🎀 ⁷.بخواب😴🌸 ‌ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
🥺🪴
_گل بابونه_
🥺🪴
••اگه‌می‌خوای.شادباشی،زندگی‌ات‌روبه اهدافت‌گره‌بزن،نه‌به‌آدم‌ها‌و‌وسایل اطرافت ..🌱 ‌ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
چیزهایی‌‌که‌‌به‌‌اتاقتون‌‌جلوه‌‌بیشتری‌‌میدن‹.🐋.›↭. ⊱⋅ ─ ─ ─ ─ 𖧷‌ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰‌ - نصب پارچه دیواری🍪 - نورپردازی های جالب🤷🏻‍♂ - چسبوندن عکساتون به شکل قلب به دیوار🗝 - استفاده از میز شیشه ای 🥝 - وصل کردن عکس هاتون به شاخه درخت🌻 - قوطی های تاشده دورریختنی🖇 - استفاده از قفسه های فلزی📄 - استفاده از شیپ های فلزی🌸. 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
یه سوال بپرسم؟ ادیتور هست تو کانال؟ کسی هست که ادیت بکنه؟ اینجا بگید.. @simple_87 اگه چالش خواستید.. بگید بزارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا