eitaa logo
بدون سانسور🇮🇷
123.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
109 فایل
ما اجازه تکرار تاریخ را نخواهیم داد/ما تاریخ را به سرانجامش می‌رسانیم ارتباط با مدیر👇 @BDON_SANSORi مطالب ما تک پست نیست، پنل موضوعی است takl.ink/bdon_sansor "اُنظُر الي ما قالَ و لا تَنظُر الي مَن قالَ" #تبلیغات_نداریم . . . . . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عزیزان بریم ببینیم آقا محمد ما داستانش به کجا رسید 👇 خواهش میکنم سیدجان با اجازه 😉 خب ماه محرم و صفر گذشت تماس گرفتیم و قرار شد من و مامان و داداشم با خانومش بلند شیم بریم اصفهان و اونجا اولین جلسه خصوصی من و دخترخانوم برگزار بشه آقا جاتون خالی بازم ناهار آماده کرده بودن ☺️ هم خواستگاری، هم جلسه اول ☺️ گفتن کجا میخواین صحبت کنید پدردخترخانوم گفتن همین گوشه سالن من گفتم اگه اشکال نداره تو اتاق خودشون (چون میخواستم نظمشون رو ببینم 😜) خلاصه رفتیم و 1.45 دقیقه درباره کلیات زندگی و نوع نگاه به همسر و توقعات و قناعت ها و اخلاق و... صحبت کردیم.. تو کتاب انتخاب همسر خونده بودم که سعی کنید تو جلسه اول چند سوال رو به چند مدل بپرسید و ببینید طرف مقابل تناقض داره یانه؟! اما بنا شد اول ایشون سوال بپرسند و فک کنم با جلسه بازجویی اعضای ساواک مو نمیزد، از بس دقیق و حساب شده بود منم که میدونستم چطور دارن مدیریت می‌کنند و چطور میخوان تناقض پیدا کنند به 2 تا از سوالات یجوری پاسخ دادم که جلسه بعد باهاشون صحبت کنم و بنام این بود که اگه متوجه تناقضات من شد انتخابش کنم و ازدواج و اگه نشد، هم من جواب رد بدم(هان چیه ما مردا هم بله ناز داریم 😜) تو پرانتز بگم که تصمیم من این شد که تا روزی که جواب بله رو عقلم به دلم نداد به ایشون نگاه نکنم و ایشون هم تو اتاق چادر رو از سرشون پائین آوردن و گفتند آقای.... بفرمائید میتونید به چهره من نگاه کنید و... منم گفتم جسارت نباشه میخوام اول عاشق فکرتون بشم بعد چهرتون(تجویز نمیشه، نگاه شخصیم بود) گفتن بله، ولی حقتون اینه که ببینید گفتم من از این حق تا روز بله عقلم به دلم می‌گذرم (البته یه زیر چشمی رفتم و دماغ مبارک رو دیدم، خلاصه دماغه بدلم نشست😂) (آقا میگن لیلی سیاه بود) حرفارو زدیم و اومدم بیام بیرون از اتاق چون همه اون مدت 2 زانو نشسته بودم، پام سر شد و وسط اندرونی جلو آشپزخونه قفل کردم وایسادم آقا آبروم رفت، مادر دخترخانوم زود برادر کوچیکه رو صدا زد که بدو دست آقا رو بگیر نخوره زمین😳☹️ اومدم تو پذیرایی یا بیرونی خونه دیدم داداشم داره افاضه میکنه و میگه حاجی ما تا آخر پشتش هستیم و.. منم گفتم نه حاجی من از این لیبرال‌ها کمک نمیخوام، اینا یه 1000ی میدن، انتظار دارن 10.000 تومن دهنتو ببندی و از حق دفاع نکنی 😠 حاجی هم خوشش اومد از جملم و یه چنتا سوال از اوضاع کشور پرسیدن و تحریم های جدید آمریکا که مربوط به بانک مرکزی و بیمه میشدرو خواستن تحلیل کنم(یادتونه که بهمن و اسفند 90، بزرگترین و وحشیانه ترین تحریم ها علیه ایران در 2سال آخر احمدی نژاد اعمال شد و همون 2سالی که یهو همه چی گرون شد) منم سریع تغییر لحن دادم و وارد فاز نخبگانی شدم و گفتم این تحریم ها واقعا سنگین هستند و خود اوباما هم اسمشونو گذاشته فلج کننده و.. تقریبا نیم ساعتی رو همین محور صحبت کردیم داداش در اومد گفت اوووووه، ماشاءالله هر دو بزرگوار مث تیر و تخته میمونید و باهم هماهنگ هستید و چه دامادی بهتر از اين داماد 😃(خداییش کم حرف خوب می‌زد، ولی تا میگفت خوب جایی میگفت) خلاصه گذشت و 2هفته بعد قرار بود 5شنبه ما مجدداً بریم اصفهان و... منم اون سال مسئول راهیان نور دانشگاه بودم و میخواستم برم جنوب برا شناسایی و جانمایی حرکت کاروان و... سوار ماشین شده بودیم و تقریبا داشتیم تو اتوبان شهید کاظمی از تهران خارج می‌شدیم که دیدم پدر دختر خانوم تماس گرفتند گفتند ما الان حرم امام هستیم دیدم شما 2بار اومدین تا اصفهان منم گفتم بخاطر کمک به این امر خیر اینبار ما بیایم تهران و اگه موافق هستید بیاین همینجا حرم امام جلسه دومتون رو بگیرید و صحبت کنید.(خداییش همچنین پدر دخترهایی کم داریم، راستی عروس خانوم هم دانشگاه‌ی ما هستن) آقا منم گفتم بزن بغل آقا و جانشین رو گفتم برو همه جا رو اوکی کن و بهم خبر بده که من باید برم جلسه مهمی(آخه سکرت بود😁، میدونید که تا نشده نباید بگید). منم سریع رفتم خدمتشون و گفتن کجا حرف می‌زنید گفتم صندلی عقب ماشین خودتون(چون نمیخواستم تو ملاءعام صحبت کنیم و یسری قبح ها بشکنه و شاید کسی ببینه و...) آقا همین که شروع کردم بسم الله و... دخترخانوم گفتن ببخشید 2تا نکته جلسه 2 جا تناقض داشتید(همون که من می‌خواستم) منم درجه گفتم بله اینجا و اینجا و راستش عمدی بود و الان رسما اعلام می‌کنم که شما انتخاب من هستید 😁 اما ایشون گفتن، من هنوز کلی سوال دارم و باید بپرسم و خلاصه کلی سوال کردن و 1ساعت و نیمی شد تقریبا و ایشون هرچی میپرسیدن، من میگفتم خب خودتون هم جواب بدین و... بالاخره تموم شد ولی شیطون بازی من گل کرده بود گفتم خب کی جواب میدین گفتن فکر میکنم و جواب میدم گفتم نه زمان تعیین کنید ✅با متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794 🔴ادامه 👇