🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۷ و ۸
حالا باید چیکار میکردم.....
اول رفتم چاقومو تحویل گرفتم. دست کردم تو جیبم کارت هتلی که برا اتاق گرفته بودم در آوردم "هتل مدینة الرضا "
خسته و کلافه رفتم یه ماشین بگیرم مغزم دیگه کار نمیکرد.
نیاز به استراحت داشتم .
برای اولین تاکسی منتظر دست تکون دادم و بعد از سوارشدن اسم هتل رو بهش گفتم و حرکت کرد.
_آقا خیلی دور هتلش؟
راننده کمی سرشو چرخوند طرفم و با همان لهجهی شیرین مشهدی گفت :
_نه تا حرم فاصلهای نداریم ولی الان میبینی که چه ترافیکی شده یکم طول میکشه.
گفتم:_مردم به چی دلشون خوشه که این مراسم ها رو میگیرن؟
راننده پرسید:
_برادر مگه #شیعه نیستی؟
+آره شیعه ام...! ولی دیگه نه به امامی اعتقاد دارم نه به خدا.
راننده تاکسی با تعجب و دهن باز نگام میکرد
+پس تو حرم چیکار میکردی؟
_نمیدونم!... تو الان داری مسافرکشی میکنی؟ خوب تو هم برو به جمع شون.... مگه میلاد امامت نیست ....
راننده گفت:
+من #سنی ام
_خوب پس تو هم اعتقادی بهشون نداری
راننده باصدای بلند و متعجب سریع پرسید:
_کی بهت گفته که ما اعتقادی نداریم؟
سکوت کردم ...
ادامه داد:
_امام رضا علیهالسلام و تمام امامان شیعیان فرزندان پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله و سلمه...چطور ممکنه پیامبر اکرم (ص) رو دوست داشته باشیم...ولی فرزندانشو دوست نداشته باشیم؟ و به اونا #اعتقادی نداشته باشیم...قبور اونا هم برای ما مانند قبر نبی اکرم قابل احترامه، هر گونه بی احترامی به این قبور بی احترامی به شخص پیامبر میدونیم...حالا تو مذهب شما روز میلاد این بزرگواران محترم هست و شیعیان این روزها رو جشن میگیرند، مذهب من در مورد این مسایل یه اعتقاد دیگه داره... درست ماها توسل به مردگانو جایز نمیدونیم ولی این بزرگوارانو قبول داریم و قابل احتراماند برای ما ،همینجوری که واسه شیعه قابل احترام اند...برادر از حرفی که الان میزنم بهت ناراحتی نشی ولی تو اصلا خدا رو قبول نداری؟ حالا میخوای پیامبرو اهلبیت #قضاوت کنی؟ این رو بدون کسی که اعتقاد به #خدا نداره هیچ چیزی نداره...هر کاری هم دلش بخواهد میکنه! چون فکر میکنه #آخرتی وجود نداره!
تعجب کرده بودم از حرفش نمیتونستم چیزی بگم تا آخر مسیر دیگه حرفی نزدم.
بعد از سکوت طولانی بلاخره جلوی هتلی ایستاد
_بفرمایید اینم هتل مدينة الرضا.
+ممنون...
پیاده شدم کرایه رو حساب کردم...به سمت در ورودی حرکت کردم... وارد هتل شدم هتل شیک و قشنگی بود سمت پذیرش هتل رفتم .
_سلام خانم من محمد عباسیم دو روز پیش تلفنی اتاق رزو کرده بودم!
+سلام بله صبر کنید چک کنم .
بعد از کلی معطلی برگشته بهم میگه:
+آقای عباسی اتاق شما تا یک ساعت دیگه تخلیه میشه!
نه اینکه هم خسته بودم، هم کلافه با عصبانیت رو به خانم گفتم:
_خانم محترم من دو روز پیش اتاق رزرو کردم اونوقت شما.... چرا اتاق منو دادید به یکی دیگه؟؟؟
صدامو کمی بلند کردم با خشم کنترل شده گفتم:
_اینجا مگه صاحب نداره این چه طرز مدیریت کردنه؟؟؟
همکارش که دید عصبانی شدم دنبال جوابم سمتم اومد و رو به همکارش گفت:
_خانم موسوی چی شده؟؟
+به ایشون میگم یک ساعت دیگه اتاق تخلیه میشه عصبانی شدن! تمام اتاق ها پُر اند نمیتونم اتاق دیگه ای رو بهشون بدم.
همکارش نگاهی بهم کرد و گفت:
_سلام جناب شما بفرمایید اینجا استراحت کنید الان میگم سریع اتاق تون رو خالی کنند. بابت این کوتاهیاز طرف مدیریت از شما معذرت میخام.
بعد رو کرد به خانم موسوی گفت:
_زود بگید برای آقای عباسی کیک و چای بیارند تا اتاق شون تخلیه کنیم تحویل بدیم.
برگشتم سمت صندلیها زیرلب گفتم به خوشکی شانس اینجا هم که همهی صندلیها پره... به جز یه صندلی که اونم کنار یه روحانی بود!
مجبور شدم کنار روحانی بشینم!
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب