eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 🍃] گفتم که [ ] مرا مرادی بفرست طوفــــان زده‏ ام مرا نجــــاتے بفرست فرمود که بازمزمه‌ی يامهــــدی🦚 نذرگل🌷 نرگس بفرست اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجهم💙 ‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌ . 🌱 💌 ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
🌿🌺کلام نیکان... جوان: حاج آقا یه سوال داشتم بفرمایید! حاج آقا چی کار کنم از عبادت لذت ببرم؟! شما نمی خواد کاری کنی که از عبادت لذت ببری ؛ شما لذت های دیگه رو ترک کن لذت عبادت خودش میاد سراغت. 💎 📿 🖤🍃|•@montazer_shahadat313
🗣️دیدین که بعضیا میگن: با هر کی مثل خودش؟! اگه اینطوری باشه که دنیا خیلی بد میشه!😰 اگه با هر فرد بداخلاق مثل خودش رفتار کنیم، نه تنها اون فرد ممکنه به بداخلاقی ادامه بده، بلکه شما هم کم کم به اخلاق بد عادت میکنید!😣 پس بهتره چه کار کرد؟ باید با فرد بداخلاق و تندخو رفتار خوبی داشته باشید که از رفتار بد خودش خجالت بکشه و پشیمون بشه ... اون وقت هم شما خوش اخلاق میمونین، هم این فرصت رو به اون فرد میدین که با احساس شرم از رفتار بد ، رفتارش رو درست کنه!😇 اما باید صبر داشته باشین و خودتونو کنترل کنین😉 @montazer_shahadat313
مے گفٺ : + اگہ مے خواۍ اربعین برۍ بہ دختـر ارباب‌ بگو ... چون‌ اون‌ خوب‌ میفهمـہ جا موندن‌ از قافلہ‌‌ۍ حسین‌ یعنے چے ..!💔🥀😔 🖤 @montazer_shahadat313
♥️🌻|○•° دستمال آرزوهایم را فشردم فقط این 3 قطره چکید: 1_اربعین ...🏴 2_پای پیاده...🚶🏻‍♀ 3_کربلا ...💔 🖤😢 🖤 @montazer_shahadat313
•°【】°• ↓•به‌دخترخانمهامیگیم‌حجاب! ←میگن‌خب‌پسرانگاه‌نکنن!!! به‌آقاپسرهامیگیم‌نـــــ👀ـــــگاه⛔️ میگن‌خب‌دخترااینجورےنگردن!😒 ✅من‌میگم:😌 من‌اگربرخیزم...🚶 تواگربرخیزی...🏃 ⬅️همه‌برمیخیزند😃 من‌اگربنشینم... 🚼 تواگربنشینیے...🙇 چه‌ڪسےبرخیزد؟؟؟🤷🏻‍♀ تغییرراازخودمان‌شروع‌کنیم🙃✌️ .......♡ 🌱 💌 ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
•|√|• گفتـ : ڪہ چے !؟😕 هےجانباز جانباز ... شہید شہید ... میخواستن نرن😑 ڪسے مجبورشون کرده بود !؟😂 گفتم : چرا اتفاقا ! مجبورشون میڪرد🎈 گفت : ڪی!؟😐 گفتم: همونـے که تو نداریش ! گفت : من ندارم!؟ چی رو😳 گفتم : 🙂✨👌 السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ 🌱 💌 ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
🌿°- مرهم دردهای دل مضطرم ؛ بیا... 🌱 💌 ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 (بخش‌‌ششم) . با نیشگون های ریز فاطمہ بہ سمتش بر میگردم . _اوییے ،چتہ تو، زنبور شدے یا عقرب من خبر نداشتم؟؟؟!! _ بد اخلاق ،بدبخت داداش بیچارم چجور میخواد تو رو تحمل ڪنہ؟ چشم غره اے نثارش مےڪنم. _همتا _همتا _همتا پوفے مےکنم لعنت بر دل سیاه شیطون و رو بہ فاطمہ مےگویم : هااا سوزنت گیر ڪرده ؟ ڪنجڪاو نگاهم مےڪند : بگو احسان چے گفت بهت مردم از فضولے بابا؟ نگاهے بہ فاطمہ مےاندازم : گفت این فاطمہ تازگیا زیادے داره فضولے مےکنه گفت بهت بگم زشتہ بزرگ شدے . فاطمہ ایشے گفت و بہ سمت عقب برگشت و مشغول صحبت با مونا دوست جلوییمون شد. نفس عمیقے میڪشم ڪہ از دستش راحت شدم. اما فڪرم هنوز تنہا بہ سمت یڪ اسم مے رود، احسان احسان و احسان.... همتا بسہ بہ چے دارے فڪر میڪنے بہ یہ نامحرممم ؟؟؟ دارے میرے راهیان دارےمیرے کربلااااے ایران چقدر منتظر این لحظہ ها بودے هاااا؟؟؟ پس به آرامش اونجا فڪر ڪن نہ بہ یہ نامحرم ....وقت هست برای فڪر ڪردن بہ تصمیمت . هنسفریم را از ڪیفم در میاورم و در گوش هایم مےگذارم و ذکر هایے را روی لب روان مےکنم. دستم ناخود آگاه روی مداحے مےرود قصد مےکنم عوضش ڪنم ڪہ دلم یڪ جورے مےشود و اجازه مےدهم تا بخواند . وقتے دلم پر مےزنہ ڪربلا رو مےخواد وقتے دلم پر مےزنہ باز شہدا رو مےخواد وقتےدلم پر مےزنہ دوباره باز شہدا رو مےخواد ڪجا برم اے خداے من باز هواے گریہ دارم ڪجا برم اے خداےمن باز هواے گریہ دارم هواے مجنون ،طلاییہ ، فکہ و شلمچہ دارم هواے مجنون ،طلاییہ فکہ و شلمچہ دارم تو این هواے بےڪسے یڪے بہم نفس بده .... .... دوساعتے مےشود ڪه رسیدیم؛ حال و هواے عجیبی دارم ڪہ تا الان اون حال رو تجربہ نڪردم هر چے ڪہ هست باعث شده دل و قلبم آرام شوند ؛قرار بر این شد فردا صبح شلمچہ . مینا همیشہ از حس و حال شلمچہ برایم تعریف کرده بود همیشہ میگفت غروب شلمچہ دل رو راهی ڪربلا مےڪند ‌. دلم میخواست هر چہ سریعتر شلمچہ را ببینم . در دلم دارم..... هوای شلمچہ را هوای ڪربلاے ایراݩ را هوای العطش گفتن در زیر آفتاب سوزان را هوای نزدیڪ شدن به شہدا را و........ خدا بخیر ڪند این حس را ڪه از الان دلتنگ هواے اینجا شده ام..... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 (بخش‌اول) . همانطور که پوشیه ام را درست میکردم با صدای بهار (مسئول‌کاروانمون) به سمتش رفتیم . _خواهرا چند لحظه تشریف بیارید . همه به سمتش میروند . _بسم الله الرحمان الرحیم ،آجیای گلم یه چند دقیقه‌ی دیگه راه می افتیم به سمت شلمچه اونجا حاج حسین یکتا قراره برامون سخنرانی کنه . همگی به سمت اتوبوس ها رفتیم و سوار شدیم . _برای سلامتی آقا امام زمان (عج)صلوات . همگی باهم صلوات میفرستیم . _برای سلامتی حضرت عشق ؛ رهبرمون صلوات. نگاهی به دخترکی که این را میگوید می اندازم و همراه جمع صلوات میفرستم . _برای سلامتی آقای راننده صلوات. پوفی میکنم و زیر لب صلواتی میفرستم . _ان شاءالله این جمع همه کربلا باشیم صلوات . همه ی بچه ها ان‌شاءالله ای و صلواتی را بر لب جاری میکنند. _ان شاءالله یکی از یارای آقا باشیم صلوات . صلواتی میفرستم و ان شاءالله ای میگویم . دوباره قصد میکند چیزی بگوید که یکی از خواهر ها از عقب میگوید : خواهرم فیض بردیم . بعد رو به جمع میگوید : برای سلامتیشون صلوات بفرستید که بشینند . همه پقی میزنن زیر خنده و صلواتی میفرستن . و تا شلمچه همه به مداحی گوش میسپاریم . ...... از اتوبوس پیاده میشویم . _خواهرا تا وقتی که سخنرانی حاجی شروع نشده میتونید با خودتون و شهدا خلوت کنید . دستم را از دست فاطمه بیرون میکشم و به سمت خاکریزی میروم و زانو میزنم . احساس عجیبی دارم نمیتونم حرفایی رو که آماده کرده بودمو بگم . دستم را دراز میکنم و مُشتی خاک برمیدارم و زمزمه میکنم : ش‌ش‌شهدا‌شرمنده‌ام. همین یه کلمه کافی است تا بغضم بشکند و اشکانم سرازیر شود: شرمنده ام که گوشم با صدای موسیقی بیگانه پر بود و صدای گریه های فرزندانِ چشم انتظار شما را نشنیدم ‌... شرمنده ام که سیاهی چادر نداشته ام از سرخی خون شما برنده تر نبود . همیشه وقتی که حرف از شهدا میزدن میپریدم وسط حرفشونو میگفتم شهدا کی ان ؟ اصلا اونا بخاطر ما نرفتن ... اما حالا میفهمم شهدا کی ان و اتفاقا برای ما رفتن ... حالا من موندمو شرمندگی ام من موندم و این بار گناهی که بر دوشم است من تا ابد شرمنده ‌ی اشکان مادری هستم که برای جگر گوشه اش میریخت و بدون هیچ چشم داشتی روانه ی میدانتان میکرد . حالا من ؛ منی که نتوانسته بودم وارث چادری باشم که مادرمان آن را به دستم امانت سپرد . منو یه عالمه شرمندگی ... منو یه عالمه رو سیاهی .. همه ی عشق و حالم از از دنیا همین یک مُشت خاک شده..... نگاهی به چادرم می اندازم که خاکی شده است با دیدن خاک آن یاد چادر خاکی می افتم .... گویند شلمچه شین همچون شهدایے ڪہ در آن دیار گمنام ماندند... لام همچون لاله های سرخ ڪه بیانگر خون سرخ شهداست... میم همچون مادری ڪہ شاید سالهاست انتظار آمدن فرزندش را میڪشد... چ همچون شراغی ڪہ زندگے خیلے ها را روشن ڪرد و از تاریڪے در آورد... ه همچون همراهے ڪہ اگر آن را همراه خودت ڪنے ابدی است و تنهایت نمےگذارد..... صادقے . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 (بخش‌دوم) . _اصلا صدامو میشنوین ؟؟؟ صدای منی که سالهاست شمارو گم کردم صدای منی که فقط با گناه سر میکردم صدای من رو سیاهی که به جز شرمندگی چیزی ندارم ... بخداااااا شرمندم .... شرمنده‌ی شماااااا شرمنده‌ی دلبستگی های دنیااااااا ... میشه نگاهم کنید؟؟؟ میشه بهم توجه کنید؟؟؟ میشه منو به حریمتون راه بدید؟؟ میشه شما از مادر بخواید من رو سیاهو قبول کنه؟؟ بلند میگویم: میشههههههههههه؟ ای خدا یعنی میشه منم یه روزی منتقم همین خون ها باشمممم .... قسم به حرمت این خاککک با شماها عهد میبندم مدافع چادر خاکی مادر باشممممم ... مدافع ارثیه‌ی‌دختر‌زهرا باشمممممم.... سرم را از روی خاک ها بر میدارم اشکانم را پاک میکنم . من دارم گریه میکنم ؟؟ برای کسایی که قبلا حتی .... خجالت میکشمممم .... _همتاااااا؟؟؟؟ به سمت عقب برمیگردم فاطمه با دیدن چشمانم به سمتم می آید : همتااااا خوبییییییی؟؟؟ اشکانم را پاک میکنم و لبخندی میزنم و نگاهن را از فاطمه میگیرم : مگه میشه اینجا حالت خوب نبود ؟؟ هاااا میشه ؟؟؟ فاطمه به سمتم می آید : آروم باش همتا ، میفهمم چی میگی ، نه نمیشه ؛ میفهممم ؛ نمیشهههه. سرم را روی پاهایم میگذارم : میشههه دوباره بیاممم ؛ یعنی میشه ؟؟؟ قسمتم میشههه دوباره بیاااام ؛ یعنی میشه دعوتم کنن دوبارههههه . همانطور که دستم را میگیرد میگوید : لایق باشیم میشعهههه . بلند با گریه میگویم : نالایقممممم فاطمهههه؛ شرمندم بگو چیکار کنم ؟؟؟ بگو چیکار کنم بتونم جبرانش کنم . دستم را می فشرد: عهد ببند باهاشون آجیم ... _بستممم فاطمهه . _پس حتما میشه همتا ؛ اگر گناهکار بودی اگر نالایق بودی اینجا نبودی ؛ شهدا دعوتت کردن به حریمشون ،جایی که وجب به جوبش حرمت داره و خون شهدا ... هق هقم حالا شبیه زجه شد بود و شدت گریه هایم بیشتر شده بود . _همتا چند دقیقه دیگه حاج حسین یکتا مراسمو شروع میکنه یه یاعلی بگو بریم . نگاهی به خاکها می اندازم : چجوری دل بکنم چجوری از این آرامش دل بکنم ؟؟؟ هاااااا چجوری؟؟؟ فاطمه نمیشه بمونم اینجا ؟؟؟ دستم را میگیرد : نمیشه دل کند فداتشممم اما بیا بریم اونجام حاحی از حال و هوای شلمچه میگه ... با اینکه دل کندن از این خاکو و زمین سخته اما بلند میشوم نگاهی به خاکها می اندازم : دوباره دعوتم کنید ؛ عهدممم یادم نمیرهههه . دل میکنم ازاین آرامش و به طرف جایی میروم که فاطمه میگفت قراره اونجا حاحی حرف بزنه ... حاج حسین یکتا رو نمیشناختم و اما اسمشو چند بار شنیدم ... کنجکاو بودم ببینم چی قراره بگهههه . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→