هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
👥اجتماع مردمی #عید_بیعت
همزمان با اقصی نقاط ایران
🇮🇷در شهر #مشهد
📆وعده ما: ۲۶ آبان همزمان با سالروز آغاز امامت حضرت مهدی
☑️ مهدیاران
@Mahdiaran
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش شبکه آلمانی از مردی که در #مشهد مردهها را زنده می کند
@ba30ratt
#بصیرت دریچه ای به آگاهی
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد
نیست عاقل هرکه دیوانهی #مشهد نشد،
#امام_رضا (علیهالسلام )
#سلطان_کرم
#ثامن_الحجج
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
📔 #رمان_بدون_تو_هرگز
#قسمت_آخر
تلفن رو قطع کردم و از شدت شادی رفتم سجده ...
خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ...
اما در اوج شادی، یهو دلم گرفت ...
گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ...
وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ...
هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ...
از اون به بعد ... هر وقت #شهید_گمنام
می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ...
- بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره، تو که نیستی تا دستم رو بگیری ، تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم، حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد...
گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ...
بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی، ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ...
بالاخره سکوت رو شکست ...
- زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ...
بغض دوباره راه گلوش رو بست ...
- حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ...
گریه امان هر دومون رو برید ...
- زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ...
دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ...
همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ...
توی اولین فرصت، اومدیم ایران.
پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه #مشهد و یک هفته ای جنوب بود ...
هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ...
توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...
#پایان
🌷🌷نثار روح بلند شهدا و امام شهدا
صلوات
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
عجب پازلی
۱- بازی توی مشهد برگزار بشه
۲- اتفاقا تیم مقابل هم لبنان هست
۳- سیستم بلیط فروشی هنگ میکنه
۴- قرار بر این باشه که بدون تماشاگر اما بالاخره بلیط میفروشن
۵- یه عده نمیتونن وارد ورزشگاه بشوند
۶- استفاده از گاز اشکآور و اسپری فلفل
۷- فرداش هم رئیسجمهور میخواد بیاد #مشهد
عجب پازلی...
ولی کور خوندین، دورهای که رئیسجمهورتون صبح جمعه تازه میفهمید تموم شده
#ورزشگاه
#بانوان
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
برعندازا گفته بودن برفِ امسال رو جمهوری اسلامی نمیبینه😂
امسال همه #ایران تقریبا برف اومد، حتی #مشهد که سالهای قبل اگه بقیه شهرها مثلا ۵ یا ۶ مرتبه که بارش برف رو میدیدن مشهد شاید یک مرتبه برف میومد( حتی شهرستانهای اطراف مشهد برف میومد ولی مشهد نه، فقط سرما میرسید به مشهد) امسال برفی شده.
یعنی برعنداز اینقدر منفور که حتی ابر ها هم باهشون لج میکنن😂😂😂
البته بقول جماعت برعنداز: اینم کار خودمونه 💪💪💪
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba