💠 آداب و اعمال #دحوالارض
1⃣ روزه داشتن ، که ثواب هفتاد سال عبادت را دارد.
2⃣ شب زنده داری و عبادت و ياد خداوند در شب دحوالأرض بسيار سفارش شده است.
3⃣ ذکر و دعا خواندن.
4⃣ انجام غسل به نیّت روز دحوالأرض.
5⃣ دو رکعت نماز؛ به این صورت که هنگام ظهر (و زوال شمس) دو رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک بار «حمد» و پنج مرتبه سوره «شمس» را بخواند، و بعد از سلام نماز بگوید: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ».
آنگاه این دعا را بخواند: «یا مُقیلَ الْعَثَراتِ اَقِلْنی عَثْرَتی. یا مُجیبَ الدَّعَواتِ اَجِبْ دَعْوَتی. یا سامِعَ الاَْصْواتِ اِسْمَعْ صَوْتی وَارْحَمْنی وَتَجاوَزْ عَنْ سَیِّئاتی وَما عِنْدی، یا ذَالْجَلالِ وَاالاِْکْرامِ»
6⃣ خواندن دعای ذیل: «اَللّهُمَّ داحِیَ الْکَعْبَةِ وَفالِقَ الْحَبَّةِ وَصارِفَ اللَّزْبَةِ وَکاشِفَ کُلِّ کُرْبَةٍ اَسْئَلُکَ فی هذَا الْیَوْمِ مِنْ اَیّامِکَ الَّتی اَعْظَمْتَ حَقَّها وَاَقْدَمْتَ سَبْقَها وَجَعَلْتَها عِنْدَ الْمُؤْمِنینَ وَدیعَةً...»
برای خواندن ادامه دعا به کتاب «مفاتیح الجنان»، اعمال روز دحو الارض در ماه ذی القعده مراجعه کنند.
7⃣ زیارت امام رضا علیهالسلام از برترین اعمال مستحب این روز میباشد و سخت مورد تأکید و سفارش قرار گرفته است.
8⃣ احیاء و بیدار بودن در شب ۲۵ ذی القعده و انجام عبادات در آن شب برابر با صد سال عبادت است.
📚 منبع: کتاب مفاتیح الجنان
#مراقبات_ماه_ذی_القعده
#دحو_الارض
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت_هفتاد_و_پنج ساعت یازده شب بود که مادر خوابش برد. به صورتش که آرام به خواب
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتاد_و_شش
ای کاش زبان من هم چون او میتوانست در آسمان کامم بچرخد و هنرنمایی کند. ای کاش غرور زنانهام اجازه میداد و مُهر قلبم را میگشود و حرف دلم را جاری میکرد. ای کاش میشد به گوش منتظر و مهربانش برسانم که تا چه اندازه روشنی چهرهاش، دلنشینی آهنگ صدایش و حتی گرمای حس حضورش را دوست دارم، اما نمیشد و مثل همیشه دلم میخواست او بگوید و من تنها به غزلهای عاشقانه احساسش گوش بسپارم و خدا میداند که شنیدن همین چند کلمه کافی بود تا بارِغم و خستگیام را کنار میز شام و در حضور گرمش فراموش کنم و با آرامشی عمیق به خواب روم. آرامشی که خیال شیرینش تا صبح با من بود و دستمایه آغاز یک روز خوب شد. گرچه نگرانی حال مادر هنوز بر شیشه شادیام ناخن میکشید و ذهنم را مشوش میکرد. تشویشی که همان اول صبح و پیش از شروع هر کاری مرا به طبقه پایین کشاند. در را که گشودم با دیدن مادر که مثل هر روز در آشپزخانه مشغول کارهای خانه بود، دلم غرق شادی شد. با صدایی رسا سلام کردم و پیش از آنکه جوابم را بدهد، در آغوشش کشیدم و رویش را بوسیدم، هر چند صورتش زرد و پای چشمانش گود افتاده بود، اما همین که سرِ پا بود و سر
حال، جای امیدواری بود. نگاهش کردم و با خوشحالی گفتم: مامان! خدا رو شکر خیلی بهتری، من که دیشب مُردم و زنده شدم! لبخندی زد و همچنانکه روی گاز را دستمال میکشید، گفت: الحمدالله! امروز بهترم. دستمال را از دستش گرفتم و گفتم: شما بشین، من تمیز میکنم. دستمال را در دستانم رها کرد و با خجالت جواب داد: قربون دستت مادر جون! دیشب هم خیلی اذیتتون کردم، هم تو و عبدالله رو، هم آقا مجید رو. لبخندی زدم و پاسخ شرمندگی مادرانهاش را با مهربانی دادم: چه زحمتی مامان؟ شما حالت خوب باشه، ما همه زحمتها رو به جون میخریم! کارم که تمام شد، دستمال را شستم، مقابلش روی صندلی نشستم و گفتم: مامان من که چند وقته بهتون میگم بریم دکتر، ولی شما همش ملاحظه میکنید. حالا هم دیگه پشت گوش نندازید. همین فردا میگم عبدالله مرخصی بگیره و بریم آزمایش. چین به پیشانی انداخت و گفت: نه مادر جون، من چیزیم نیس. فقط حرص و جوشه که منو به این روز میندازه. نگران نگاهش کردم و پرسیدم: مگه چی شده؟ و همانطور که حدس میزدم باز هم رفتار پدر آزارش داده بود که نفس بلندی کشید و سرِ درد دلش باز شد: من دارم از دستِ بابات دق میکنم! داره سرمایه یه عمر زندگی رو به باد میده! و در برابر نگاه غمزدهام سری جنباند و ادامه داد: دیروز عصر ابراهیم زنگ زده بود، انقدر عصبانی بود که کارد میزدی خونش در نمیاومد! کلی سر من داد و بیداد کرده که چرا حواست به بابا نیس! به میان حرفش آمدم و مضطرب پرسیدم: مگه چی شده؟که با اندوه عمیقی پاسخ داد: میگفت رفته پیگیری کرده و فهمیده این تاجرِ عرب چجوری سر بابات رو شیره مالیده. همه بار خرما رو پیش خرید کرده و به جاش یه برگه سند داده که مثلاً برای بابات توی دوحه روی یه برج تجاری سرمایهگذاری کنه...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🚨هموطن گرامی!
یکی از مهمترین شگردهای موساد در انجام عملیات های تروریستی و جنایت در ایران، سوء استفاده از ضعف اطلاعات و آگاهی مردم است.
«در صورتی که فردی با پرداخت پول از شما درخواست خریداری وسیله نقلیه و رهاکردن آن در مکان مشخصی را نمود، به این فکر کنید که ممکن است در اقدام تروریستی موساد مورد بهره برداری قرار گیرد.»
ستاد خبری وزارت اطلاعات
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت_هفتاد_و_شش ای کاش زبان من هم چون او میتوانست در آسمان کامم بچرخد و هنرنما
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتاد_و_هفت
با شنیدن این خبر تمام تنم یخ کرد! یعنی پدر همه محصول نخلستانهایش را به ازای سرمایهگذاری در یک کشور عربی، آن هم به اعتبار یک برگه قرارداد غیر رسمی، تقدیم یک تاجر ناشناس کرده است؟!!! که حرف مادر ذهنم را از اعماق این اندیشه هولناک بیرون کشید: ابراهیم میگفت با یه سود کلان بابات رو راضی کرده و گفته که این سرمایهگذاری وضعتِت رو از این رو به اون رو میکنه. آخه من نمیدونم این آدم یه دفعه از کجا پیداش شده که این جور زیر پای بابات نشسته! ابراهیم می گفت حسابی با بابا دعوا کرده و آخر سر بابات بهش گفته: "تو چی کار داری توی کار من فضولی کنی! حقوق تو و محمد که سر جاشه." حالا محمد بیخیالتره، ولی ابراهیم داشت سکته میکرد. با صدایی گرفته پرسیدم: شما خودت به بابا چیزی نگفتی؟ آه بلندی کشید و گفت: من که از وقتی با ابراهیم حرف زدم حالم بد شد و دیشب هم دیگه وقت نشد. سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: حالا فکر میکنی حرف زدن من فایده داره؟!!! اون هر کاری دلش بخواد میکنه، احدی هم حریفش نمیشه. کمی خودم را روی مبل جلو کشیدم و با دل شورهای که در صدایم پیدا بود، اصرار کردم: بالاخره یکی باید یه کاری کنه. اینجوری که نمیشه. شما هم تو این زندگی حق داری. از شنیدن این جمله لبخند تلخی زد و با سکوتی تلختر سرش را پایین انداخت. از نگاهش میخواندم که تا چه اندازه دلش برای سرمایه خانوادگیمان میلرزد و چقدر قلبش برای آبرو و اعتبار پدر میتپد، ولی نه تنها خودش که من هم میدانستم هیچ کس حریف خودسریهای پدر نمیشود، هر چند مثل همیشه کوتاه نیامد و برای اینکه لااقل بخت خود را آزموده باشد، شب که پدر به خانه بازگشت، سر بحث را باز کرد. این را از آنجایی فهمیدم که صدای مشاجرهشان تا طبقه بالا میآمد و من از ترس اینکه مبادا مجید بانگ بد و بیراههای پدر را بشنود، همه در و پنجرهها را بسته بودم. هرچند درِ قطور چوبی و پنجرههای شیشهای هم حریف فریادهای پدر نمیشدند و تک تک کلماتش به وضوح شنیده میشد. گاهی صدای مادر و عبدالله هم میآمد که جملهای میگفتند، اما صدای غالب، فریادهای پدر بود که به هر کسی ناسزا میگفت و همه را به نادانی و دخالت در کارهایش متهم میکرد. به هر بهانهای سعی میکردم تا فضای خانه را شلوغ کرده و مانع رسیدن داد و بیدادهای
پدر شوم. از بلند کردن صدای تلویزیون گرفته تا باز کردن سر شوخی و خنده و شاید تلاشهایم آنقدر ناشیانه بود که مجید برای آنکه کارم را راحت کند، به بهانه خرید نان از خانه بیرون رفت. فقط دعا میکردم که قبل از اینکه به خانه باز گردد، معرکه تمام شود والبته طولی نکشید که دعایم مستجاب شد و آخرین فریاد پدر، به همه بحثها خاتمه داد :من این قرارداد رو بستم، به هیچ کسم ربطی نداره! هر کی میخواد بخواد، هر کی هم نمیخواد از خونه من میره بیرون و دیگه پشت سرش رو هم نگاه نمیکنه! فریادی که نه تنها آتش مشاجره که تنها شمع امیدی هم که به تغییر تصمیم پدر در دل ما بود، خاموش کرد.
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
نگاهی به تحصیلات همسران رؤسای جمهوری ایران:
• عفت مرعشی - همسر مرحوم رفسنجانی (اطلاعاتی در دست نیست)
• زهره صادقی - همسر سید محمد خاتمی ( اطلاعاتی در دست نیست!)
• أعظمالسادات فراحی - همسر محمود احمدینژاد: فارغالتحصیل مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت
• صاحبه عربی - همسر حسن روحانی (اطلاعاتی در دست نیست!)
• دکتر جمیله علمالهدی - همسر سیدابراهیم رئیسی: دکتری فلسفه تعلیم و تربیت از دانشگاه تربیت مدرس و دانشیار و عضو هیئت علمی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی. مؤسس و رییس پژوهشکده مطالعات بنیادین علم و فناوری دانشگاه شهید بهشتی. مؤلف بیش از ۱۰ عنوان کتاب.
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت_هفتاد_و_هفت با شنیدن این خبر تمام تنم یخ کرد! یعنی پدر همه محصول نخلستانه
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتاد_و_هشت
بوی کتلتهای سرخ شده فضای خانه را پر کرده و نوید یک شام رؤیایی به
میزبانی ساحل خلیج فارس و میهمانی من و مجید را میداد. خیار شور و گوجهها را با سلیقه خُرد کرده و نانهای باگت را برای پیچیدن ساندویچ آماده کرده بودم. از قبل با مجید قرار گذاشته بودیم امشب شام را کنار ساحل زیبای بندرعباس نوش جان کنیم، بلکه خستگی و دلخوری این مدت بیماری مادر و اوقات تلخیهای پدر را به دل دریا بسپاریم. همچنانکه وسایل شام را مهیا میکردم، خیالم پیش یوسف بود. دومین نوه خانواده با تولد اولین فرزند محمد وعطیه قدم به این دنیا گذاشته و امروز صبح، من و مادر را برای دیدن روی ماهش به آپارتمان نوساز و شیک محمد کشانده بود. صورتش زیبایی لطیف و معصومانهای داشت که نام یوسف را بیشتر برازندهاش میکرد. در خیال شیرین برادرزاده عزیزم بودم که مجید در را گشود و با رویی باز سلام کرد. جواب سلامش را دادم و با اشارهای
به سبد وسایل شام که روی اُپن قرار داشت، گفتم: همه چی آماده ست، بریم؟ نفس بلندی کشید و با شیطنت گفت: عجب بوی خوبی میده! نمیشه شام رو همینجا بخوریم بعد بریم؟ آخه من طاقت ندارم تا ساحل صبر کنم! و صدای
خنده شاد و شیرینش اتاق را پُر کرد. لحظههای همراهی با حضور گرم و پرشورش، آنقدر شیرین و رؤیایی بود که حیفم میآمد باز هم با بحث و جدل حتی درمورد مسائل اعتقادی خرابش کنم، هر چند به همان شدتی که قلبم از عشقش میتپید، دلم برای هدایتش به مذهب اهل تسنن پَرپَر میزد، اما شاید بایستی بیشتر حوصله به خرج داده و با سعه صدر فراختری این راه طولانی را ادامه میدادم.
از خانه که خارج شدیم، سبد را از دستم گرفت و با نگاهی به صورتم، گفت: خدا رو شکر امشب خیلی سرحالی! لبخندی زدم و پاسخ دادم: آره خدا رو
شکر! آخه امروز چند تا اتفاق خوب افتاده! و در مقابل نگاه کنجکاوش، با لحنی لبریز هیجان ادامه دادم: اول اینکه مامان بالاخره راضی شد و صبح زود رفتیم همه آزمایشها رو انجام داد و عکس هم گرفت. خدا رو شکر حالش هم بهتر شده، بعد رفتیم خونه محمد. مجید! نمیدونی یوسف چقدر ناز و خوشگله! همانطور که با اشتیاق به حرفهایم گوش میداد، با شیرین زبانی به میان حرفم آمد:
خُب به عمهاش رفته! در برابر تمجید هوشمندانهاش خندیدم و گفتم: وای! اگه من به خوشگلی یوسف باشم که خیلی عالیه! با نگاه عاشقش به عمق چشمانم خیره شد و با لبخندی شیرین جواب داد: الهه! باور کن جدی میگم، برای من تو
قشنگترین و نازنینترین زنی هستی که تا حالا دیدم! و آهنگ صدایش آنقدر بیریا و صادقانه بود که باور کردم در نگاه پاک و زلال او، چهره معمولی من این همه زیبا و دیدنی جلوه میکند. شاید عطر کلامش به قدری هوشربا بود که چند قدمی را در سکوت برداشتیم که پرسید: حالا جواب آزمایش مامان کی میاد؟ فکری کردم و پاسخ دادم: دقیقاً نمیدونم، ولی فکر کنم عبدالله گفت شنبه باید بره دنبال جواب حرفم که به آخر رسید، لبخندی زد و گفت: همه مادرا عزیزن، ولی خدایی مامان تو خیلی دوست داشتنیه!...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
آجرک الله یا علیابنموسیالرضا(ع)
#یاجواد_الائمه_ادرکنی
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
درست در زمانی که علی کریمی داشت شعار! زن،زندگی،آزادی میداده داشته کلاهِ یه زن رو که خواهرش هم بوده برمیداشته و آخر هم انداختش زندان...
📣 سوءاستفاده ۷۷۰ میلیارد تومانی علی کریمی از خواهرش
🔺خواهر علی کریمی با درخواست برادرش به او ۵۰ چک سفید امضا داده و پس از مدتی متوجهشده که چکهای او در معاملات سنگینی مثل خرید باشگاه فوتبال سپیدرود و خرید زمین و ملکهای میلیاردی استفادهشده، دیگر به برادرش چک نداده و همین باعث اختلاف آنها شده است.
🔺علی کریمی پس از اختلاف پیش آمده با خواهرش وی را تهدید به برگشت زدن چکهای سفید امضای قبلی میکند.
🔺لیلا کریمی که باور به انجام چنین اقدامی از سمت برادرش نداشته تسلیم درخواست علی کریمی نشده و چکهای جدید را به او نمیدهد.
🔺در بررسیها مشخصشده با هدایت و طراحی علی کریمی یک چک لیلا کریمی به مبلغ ۷۰۰ میلیارد تومان و یک چک دیگر به مبلغ ۷۰ میلیارد تومان توسط یکی از بستگان آنها به شرخر داده شده و آن فرد هم چکها را به اجرا گذاشته و خواهر علی کریمی را راهی زندان کرده است
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت_هفتاد_و_هشت بوی کتلتهای سرخ شده فضای خانه را پر کرده و نوید یک شام رؤیایی
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتاد_و_نه
با شنیدن این جمله، جرأت کردم و سؤالی که مدتها بود ذهنم را به خود مشغول کرده بود، پرسیدم: مجید! تو هیچ وقت از پدر و مادرت چیزی برام نگفتی. لبخندی غمگین بر صورتش نشست و با لحنی غرق غم پاسخ داد: از چیزی که خودم هم نمیدونم، چی بگم؟!!! در جواب جمله لبریز از اندوه و افسوسش ماندم چه بگویم که خودش با صدایی که رنگ حسرت گرفته بود، ادامه داد: من از مادر و پدرم فقط چند تا عکس تو آلبوم عزیز دیدم. عزیز میگفت قیافم بیشتر شبیه مامانمه، ولی اخلاقم مثل بابامه. ترسیم سیمای زنانه مادرش از روی چهره مردانه و آرام او کار سادهای نبود و برای تجسم اخلاق پدرش پرسیدم: یعنی پدرت مثل تو انقدر صبور و مهربون بوده؟ از حرفم خندید و بی آنکه چیزی بگوید سرش را پایین انداخت. خروش غصه و ناراحتی را در دریای وجودش حس کردم و نگران و پشیمان از تازیانه غصهای که ندانسته و ناخواسته به جانش زده بودم، گفتم: مجید جان ببخشید! نمیخواستم ناراحتت کنم... فقط دوست داشتم در مورد پدر و مادرت بیشتر بدونم. جملهام که تمام شد، آهسته سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و برای نخستین بار دیدم که قطره اشکی پای مژگانش زانو زده و سفیدی چشمانش به سرخی میزند. ولی باز هم دلش نیامد دلم را بشکند و با چشمانی که زیر ستارههای اشک میدرخشید، به رویم خندید و گفت: نه الهه جان! من روزی نیس که یادشون نکنم. هر وقت هم یادشون میافتم، دلم خیلی براشون تنگ میشه! سپس باران بغض روی شیشه صدایش نَم زد و ادامه داد: آخه اون کسی که پدر و مادرش رو دیده یا مثالاً یه خاطرهای ازشون داره، هر وقت دلش میگیره یاد اون خاطره میافته. ولی من هیچ ذهنیتی از اونا ندارم. وقتی دلم براشون تنگ میشه، هیچ خاطرهای برام زنده نمیشه. اصالاً نمیدونم صداشون چجوری بوده یا چطوری حرف میزدن. برا همین فقط میتونم با عکسشون حرف بزنم ... سپس مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، میان بغض غریبانه اش لبخندی زد و همچنانکه موبایلش را از جیش بیرون میآورد، گفت: راستی عکسشون رو تو گوشیم دارم. از روی آلبوم عکس گرفتم. و با گفتن بیا ببین! صفحه موبایل مشکی رنگش را مقابل
چشمان مشتاقم گرفت. تصویر زن و مرد جوانی که کنار رودخانه روی تخته سنگی نشسته و با لبخندی به یادماندنی به لنز دروبین چشم دوخته بودند. با اینکه
تشخیص شباهت او به پدر و مادرش در این عکس کوچک و قدیمی که کیفیت
خوبی هم نداشت، چندان ساده نبود، ولی مهربانی چشمان مادر و آرامش صورت
پدرش بیشترین چیزهایی بودند که تصویر مجید را مقابل چشمانم زنده میکردند. با نگاهی که نغمه دلتنگیاش را به خوبی احساس میکردم، به تصویر پدر و مادرش خیره شد و گفت: عزیز میگفت این عکس رو یک ماه بعد از ازدواجشون
گرفتن. کنار رودخونه جاجرود. سپس آه دردناکی کشید و زیر لب زمزمه کرد: یعنی دو سال قبل از اینکه اون اتفاق بیفته ... از حال و هوای غمگینی که همه وجودش را گرفته بود، حجم سنگین غصه روی دلم ماند و بغض غریبی گلویم را گرفت. انگار هیچ کدام نمی توانستیم کلامی بگوییم که غرق سکوتِ پر از غم و اندوهمان، مسیر منتهی به دریا را با قدمهایی آهسته طی میکردیم که به ساحل گرم و زیبای خلیج فارس رسیدیم. سبد را از این دست به آن دستش داد، با نگاهش روی ساحل چرخی زد و مثل اینکه بوی دلربای دریا حالش را خوش کرده باشد، با مهربانی پرسید: خُب الهه جان! دوست داری کجا بشینیم؟ در هوای گرم شبهای پایانی فصل بهار، نفس عمیقی کشیدم و با لبخندی پاسخ دادم: نمیدونم، همه جاش قشنگه! که نگاهم به قسمت خلوتی افتاد و با اشاره دست گفتم: اونجا خلوته! بریم اونجا. حصیر نارنجی رنگمان را روی ماسه هایی که هنوز از تابش تیز آفتابِ روز گرم بودند، پهن کردیم و رو به دریا روی حصیر نشستیم...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🌐 زورآزمايي رئیسی علیه بانكهاي مسئلهدار
✍️محمد قهرمانیکوشان
🔺 رئيسجمهور اينبار در مجلس شوراي اسلامي براي بانكهاي مسئلهدار خطونشان كشيد و پس از تقسيمبندي آنها به «سالم و خوب»، «مشكلدار قابل اصلاح» و «مشكلدار غيرقابل اصلاح» اعلام كرد «بانكهاي مشكلدار كه امكان اصلاح ندارند از گردونه نظام پولي و بانكي حذف خواهند شد» اما سؤال اساسي این است كه بانكهاي غيرقابل اصلاح چه نوع بانكهايی هستند و اساساً چرا هنوز در نظام بانكي كشور امكان فعاليت دارند و از همه مهمتر اینکه چرا اين بانكها مسئلهساز هستند؟
« پ.ن
یادم هست زمانی که جناب رئیسی رئیس دستگاه قضایی بودند اعلام کردند که زور ما به بانکها میرسد و همیشه بع از این مصاحبه منتظر برخورد با بانکها از طرف ایشان بودم، با اینکه زمان زیادی از ان وعده گذشته اما بلطف خدا گویا #پایان_مماشات با بانکها کمکم از راه رسیده است.»
👈🏻 متن کامل را میتوانید در لینک زیر بخوانید:
🔗 Javann.ir/1164790
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🚨 هشدار درباره عواقبهمكاری با بازيگران كشف حجاب كرده
✍️ هادی عسگری
🔺 پس از چند بار تذكر رئيس سازمان سينمايي نسبت به كشف حجاب بازيگران، اينبار معاون ارزشيابي و نظارت سازمان سينمايي، نسبت به عواقب حضور بازيگران كشف حجاب كرده در فيلمهاي سينمايي هشدار داد كه نشان ميدهد براي نخستينبار مجازاتهايي براي سرپيچي از اين تصميم در نظر گرفته شدهاست. ايلبيگي در نامهاش خطاب به اتحاديه تهيهكنندگان نوشتهاست: تهيهكنندگان باید از به كارگيري عوامل و بازيگراني كه به انحای مختلف با هنجارشكني و ناديده گرفتن قوانين كشور، مسئلهساز بودهاند (مثلاً
#كشف_حجاب) اجتناب ورزند و در صورت هرگونه همكاري چنانچه هنگام اخذ پروانه نمايش با مشكل مواجه شوند، شخصاً مسئول بوده و بايد پاسخگوي عملكرد خود و تبعات آن باشند.
#پایان_مماشات
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی