eitaa logo
بصیرت
57 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
338 ویدیو
19 فایل
امام خامنه ای:«نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید.» ارتباط با مدیر📬 @H_sm3y
مشاهده در ایتا
دانلود
🗞روزنامه های امروز شنبه 14 تیر
⭕️با نظر ستاد ملی استفاده از ماسک در امکان عمومی از فردا 15 تیر در سراسر کشور الزامی خواهد شد. ✨✨✨✨ @ba30ratt 👈 ____دریچه ای به______آگاهی
شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۹ : ۱- حادثه نطنز؛ - سخنگوی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی: علت حادثه به صورت دقیق مشخص شده، اما به دلیل برخی ملاحظات امنیتی علت و چگونگی بروز این حادثه در زمان مناسب اعلام خواهد شد. 🔺: چنانچه دخالت بیگانه در این حادثه ثابت شده باشد، باید قاطعانه پاسخ داد و سانسور خبر آن معنی ندارد. ۲- طرح سؤال از رئیس‌جمهور برای مسائل «اقتصادی» کلید خورد. ۳- فردا طرح تعلیق پروتکل الحاقی در مجلس اعلام وصول می شود. ۴- گروه‌های مقاومت فلسطینی: پاسخ اجرایی شدن طرح الحاق را با نبرد مسلحانه و انتفاضه خواهیم داد. ۵- وزارت امور خارجه ایران پایبند نبودن کشورهای اروپایی به تعهدات برجامی شان طبق بند ۳۶ برجام را به کمیسیون مشترک جهت حل و فصل ارجاع داد. - دیپلمات روسی: مکانیسم حل اختلاف در برجام فاقد رویه‌های روشن است. - کمال خرازی، رئیس شورای راهبردی روابط خارجی ایران: سیاست‌های غلط اروپایی‌ها برجام را فرو می‌پاشد. ۶- با مدیریت وزارت جهاد کشاورزی؛ ۷ هزار تن هندوانه صادراتی ایران نابود شد! ۷- روابط عمومی وزارت نفت: ایران در رای اختلاف گازی با ترکمن گاز جریمه نشد. http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
قسمت پایانی #رمان_بدون_تو_هرگز فردا جمعه رفتن به👈 قسمت اول http://eitaa.com/joinchat/145752064
با عرض پوزش از شما همراهان محترم کانال بصیرت روز جمعه به علت انجام اسباب کشی فرصت ارسال قسمت آخر داستان فراهم نشد، امروز قسمت آخر در کانال قرار خواهد گرفت با تشکر
📔 تلفن رو قطع کردم و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ... اما در اوج شادی، یهو دلم گرفت ... گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ... وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ... هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ... از اون به بعد ... هر وقت می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ... - بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره، تو که نیستی تا دستم رو بگیری ، تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم، حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد... گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ... بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی، ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ... بالاخره سکوت رو شکست ... - زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ... بغض دوباره راه گلوش رو بست ... - حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ... گریه امان هر دومون رو برید ... - زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ... دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ... همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ... توی اولین فرصت، اومدیم ایران. پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه و یک هفته ای جنوب بود ... هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ... 🌷🌷نثار روح بلند شهدا و امام شهدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba