eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
30 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ شهید حاج قاسم سلیمانی; اولین پایه‌ رسیدن به مقام شهيد هجرت است؛ از خود، هجرت از مکان خود، هجرت از دلبستگی‌های خود، هجرت از زیبایی‌های خود. مرتبه دوم، مرتبه است؛ جهاد في سبيل و مرتبه سوم ایستادگی و پایداری است در این راه... @baghdad0120
قال علی ابن ابیطالب (ع) : إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ أولیائِهِ جهاد دری از در‌های بهشت است که خداوند آن را بر روی اولیای خاص خود باز کرده است @baghdad0120
m251357.mp3
3.12M
✨🎼 : ما باید فکرمان ، مغزمان رابا آمیخته کنیم. فکرمان فقط باشد، فکر باید صد درصد جهاد باشد . @baghdaad0120
: ما باید فکر مان ، مغزمان رابا آمیخته کنیم. فکرمان فقط جهاد باشد، باید صد درصد باشد . @baghdad0120
baghdad0120
🎥 گزارش تهیه و توزیع بسته های غذایی بین نیازمندان و افراد کم بضاعت توسط جهادگران مجموعه قاسم بن ال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش تهیه و توزیع کمکهای جمع آوری شده توسط صندوق خیریه قاسم بن الحسن در عید فطر. اقلام در پنج بسته غذایی شامل: برنج،مرغ،روغن،دوبسته ماکارونی،یک بسته سویا، یک بسته عدس،یک خامه برای پنج خانوار. شما همراهان همدل نیز میتوانید کمک ها و صدقات خود را از طریق شماره کارت 6037691571132000 بنام اعظم السادات حسینی حسین اباد واریز نمایید. https://eitaa.com/joinchat/1124073552C6763fa43b2
نوبت به شما هم رسید.... یادتان هست چقدر غبطه می خوردید که چرا نمی‌توانید لباس رزم بپوشید و در میدان جنگ با دشمنان مبارزه کنید؟ تمام کفر و شیاطین با همه ابزارش به جنگ شما آمده است خانم اکنون در وسط میدان نبرد هستید و فرمانده و این میدان هم فقط شما هستید .همینطور که دارید راه می روید مبارزه و جهاد می کنید بدون اینکه چیزی بگویید @baghdad0120
baghdad0120
✨🔴 از امروز به خیابان نیایید... ... فرمانده کل سپاه در سخنان دقایقی پیش خود در حرم شاهچراغ و در
🇮🇷🍃مردم ایران رهبر انقلاب را تنها نگذاشته‌اند فرمانده کل سپاه در اجتماع تشییع‌کنندگان : 🔹ای کاش مردم می‌بودند تا _حسین‌_ع در تنها نمی‌ماند و کسی نمی‌توانست دستان را قطع کند؛ اگر شما مردم شیراز می‌بودید تشنه و با شهید نمی‌شد.‌اگر آن روز بودید هیچ فرزندی از فرزندان حریم اهل بیت به و به نمی‌رفت. 🔹امروز مردم و به خوبی ‌را در‌بر گرفته‌اند. ‌رهبر انقلاب ‌در قلب ا‌یستاده‌اند و مردم ایران امام خامنه‌ای را در برا‌بر انواع دشمنی‌ها تنها نگذاشته‌اند و امامشان را می‌کنند. @baghdad0120
baghdad0120
🎥 تهیه و اهدای بسته حجاب برای بانوی عاشق حجاب و حیای فاطمی، از زاهدان شما دوستان هم می توانید در ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهدای پک لوازم التحریر به دانش آموزان نیازمند🍃 پک های اهدایی ۵عدد و لوازم موجود در هر پک : ۲ دفتر ۸۰برگ، دفترچه یادداشت، خودکار آبی و قرمز، مدادتراش، پاک‌کن، خط کش، مداد رنگی ۱۲رنگ، ماژیک هایلایتر، جامدادی شما نیز در تحصیل کودکان سهیم باشید باعضویت در صندوق خیریه و پرداخت ماهیانه ۲۰ هزارتومان شماره کارت کمکهای نقدی: 💳 | ۶۰۳۷ ۶۹۱۵ ۷۱۱۳ ۲۰۰۰ اعظم السادات حسینی حسین اباد خیریه قاسم بن الحسن #زینبیه eitaa.com/baghdad0120
✨️🇮🇷 مردی که بریتانیای کبیر از او میترسید ♦️بنز سیاه‌رنگی وارد شد! همه کنار رفتند تا ماشین، خود را به برساند. یک نفر از آن پیاده شد و در کنار جسد ایستاد. از نمونه‌گیری کرد و رفت... سفیر بود می‌خواست به مطبوعش اطمینان دهد که دیگر زنده نیست! 📚 کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن نوشته‌ی محمدعلی الفت‌پور ص42 ◾️بزرگ‌باد؛ یاد و نام پیشاهنگ و ... @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهاردهم 🔹 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می
🔹 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریه‌هایم کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه می‌کنی؟ ترسیدی؟» خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندان‌بان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس می‌تپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من می‌خوام برم، نگرانه!» 🔹 بدنم به‌قدری می‌لرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی‌روح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی!» سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی می‌داد که به سمت سعد چرخیدم و با لب‌هایی که از ترس می‌لرزید، بی‌صدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته می‌کنم!» 🔹 دستم سُست شده و دیگر نمی‌توانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد. نفس‌هایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم می‌کرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه می‌ترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه می‌کنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!» 🔹 نمی‌دانست سعد به بوی غنیمت به می‌رود و دل سعد هم سخت‌تر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟» شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را می‌دیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هق‌هق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!» 🔹 روی نگاهش را پرده‌ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذره‌ای نرم شده بود که دستی را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. به‌سرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از و رسولش خجالت نمی‌کشی انقدر بی‌تابی می‌کنی؟» سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. 🔹 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم می‌کرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید. باورم نمی‌شد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال می‌زدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه می‌کشید و سرسختانه نصیحتم می‌کرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن ! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی‌پروا ضجه می‌زدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو صداتو بلند کنی؟» 🔹 با شانه‌های پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار می‌داد حس کردم می‌خواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد. زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری می‌خوای کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش می‌لرزید که به سمتم چرخید و بی‌رحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن به داریا، ما باید ریشه رو تو این شهر خشک کنیم!» 🔹 اصلاً نمی‌دید صورتم غرق اشک و شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه‌ام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟» ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست می‌بارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«! بلد نیس خیلی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهایی‌ام قلقلکش می‌داد که به زخم پیشانی‌ام اشاره کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت می‌زنه؟» 🔹 دندان‌هایم از به هم می‌خورد و خیال کرد از سرما لرز کرده‌ام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت می‌کنه، می‌خوای بگیری؟»... ✍️نویسنده: @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق ✍ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_پانزدهم 🔹 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خا
🔹 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 🔹 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 🔹 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 🔹 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 🔹 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 🔹 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 🔹 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 🔹 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 🔹 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 🔹 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: @baghdad0120
✨️🇮🇷 : نحوهٔ صحیح ارشاد و تبیین ✅ ■ هرکدام از شما به عنوان یک وظیفه، مثل یک چراغی، مثل یک نوری پیرامون خودتان را روشن کنید. امروز خوشبختانه میدان باز است برای انتشار افکار. این فضای عمومی در کنار مشکلاتی که ممکن است به وجود بیاورد، برکات بزرگی هم دارد؛ می‌توانید افکار درست را، افکار صحیح را منتشر کنید، پاسخ به اشکالات را، پاسخ به ابهام‌آفرینی‌ها را در این فضا با استفادهٔ از این مکان منتشر کنید و می‌توانید در این زمینه به معنای واقعی کلمه کنید. ■ البته اصل قطعی در این باب این است که بایستی از شیوه‌ی اخلاقی در این کار پیروی کرد. از این کاری که بعضی‌ها در یا در مطبوعات و در مقاله‌ها و اینجا و آنجا انجام می‌دهند که با ، با و فریب و دروغ با افکار عمومی مواجه می‌شوند، باید به شدت اجتناب کرد. ■ بایستی حقایق را با ، و همراه با زینت و عواطف انسانی، و به کارگیری اخلاق منتشر کرد. امروز همه‌ی ما بایستی در این میدان حرکت بکنیم؛ و با سهمی که در این راه داریم. همان راهی که سلام‌الله‌علیها در این چهل روز انجام داد. 🔶️ بیانات رهبر معظم انقلاب، مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند در اندیشه‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای(مد ظله‌العالی)، صفحه‌ی ۲۴ @baghdad0120
✨️🇮🇷 📢 🟢 چه نوع تحرّکی محسوب می‌شود⁉️ ● جهاد یعنی چه؟ هر تحرّکی اسمش جهاد نیست. تحرّکی با خصوصیاتی اسمش جهاد است. یکی از خصوصیات این تحرّک که اسمش جهاد است، این است که انسان بداند این در مقابل دشمن است؛ یعنی بداند در مقابل یک و غرض‌آلودی است که دارد انجام می‌گیرد. حرکتی که در مقابل یک چنین جهت‌گیریِ خصمانه وجود دارد، یکی از شرایط اصلی جهاد است. جهت دومی که در مفهوم جهاد حتماً بایستی ملاحظه بشود، استمرار و همه‌جانبگی است، هوشمندانه بودن است، مخلصانه بودن است. این‌جور تحرّکی اسمش است. بنابراین یعنی حرکت مستمرِّ همه‌جانبه‌ی هدفدارِ ملت ایران با نیّت خنثی‌کردن و عقیم‌کردنِ تلاشِ خصم‌آلود و غرض‌آلودِ دشمن. - در دیدار فعالان بخشهای اقتصادی کشور ۱۳۹۰/۰۵/۲۶ @baghdad0120
✨ قـرآن وجهــاد فيتسع الفضاء نحو الانتصار ــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
🍃🌸 اگر اهل باشیم..! هر کجا که باشیم همچو سنگر است. از جنس