eitaa logo
بهار🌱
20.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
605 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
همسرم از ابتدا زن بود 😳 23 فروردین 95 با همسرم ثریا ازدواج کردم.ثریا موقع خواب ترس داشت و نمیزاشت باهم باشیم. یه شب وقتی خواب بودم صدای عجیبی از اتاق آمد...بله دنیا دور سرم خراب شد برا انتقام دوربینی در اتاق خواب نصب کردم تا راز ترسش را بفهمم آن شب خارج از اتاق خوابیدم و فردا دوربین رو چک کردم.همه چی خوب بود تا در ساعت ٣:٢٥ دقيقه بامداد .... 🔴 ادامه داستان واقعی👈 باز شــــــــود 🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.تو دوست تر از جانی و خوش تر زجهانی:>💗🔗 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
هق هقش روی اعصابم بود از حرص نفس نفس میزدم اما صدای گریه هاش روی مخم میرفت، منه دیوونه عين يه جانى واقعی افتادم به جون این دختر بدبخت که بزور عقدش کرده بود نگام که به صورت خیسش افتاد همونجا یه چیزی ته دلم تکون خورد ، همه ی نفرتی که از خودشو پدرش داشتم یهو پر کشید با صدای ضعیفی نالید تروخدا رحم کن..🥺🙏 روی صندلی نشوندمش و برای اینکه ببینم چه بلایی سرش آوردم سعی کردم لباس عروس رو آزاد کنم ولی با چیزی که روی مچ پاهاش دیدم سرم سوت کشید اون یه...😱😱❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03 میخوای بدونی چه بلایی سر دختره بیچاره اومد برو اینجا بخون🙊🚫
من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی ؛ تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی .❤️‍🔥 ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
🎓 ثبت نام ( + ) با بالا در 3/5 سال موردتأیید علوم 🎓 ✅ برنامه‌ریزی انعطاف‌پذیر ✅ ثبت‌نام رسمی ⏳ ظرفیت محدود؛ پیام دهید! 👇👇👇 ثبت نام: https://mat-pnu.ir/5 🆔 @hamrahanfarda_admin برای پاسخ دهی سریع و دقیقتر,لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان با شما تماس بگیرند🙏
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌توجه‼️‼️ 📌این فیلم شامل صحنه های است که شاید دیدن آن برای همه مناسب نباشد‼️‼️ @nikmehr_company3 https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr ❌با ما همراه باشید‼️
چیزی که از آن توست، تورا پیدا خواهد کرد✨
🌀سخن نویسنده🌀 👇👇👇 دوستان گلم، یه نکته مهم اینجا هست که باید بگم. تو پارت قبلی، نازنین گفت: «محرمیت زن به پسرهای همسرش با شرط رابطه ایجاد می‌شه.» می‌دونم که خیلی از شما متوجه شدید این حرف از نظر شرعی درست نیست و اصلاً چنین حکمی وجود نداره. اما یادمون باشه که نازنین یه کاراکتر داستانیه و داره نظر شخصی خودش رو می‌گه. اون نه حاکم شرعه، نه متخصص فقه، پس طبیعیه که ممکنه اشتباه کنه. این بخشی از شخصیت‌پردازیشه و به داستان عمق می‌ده. یه چیز مهم اینه که ما تو زندگی واقعی هم باید مراقب باشیم در مورد چیزهایی که تخصصی در موردشون نداریم، نظر قطعی ندیم. بهتره اینجور موضوعات رو به متخصصان و اهل فن بسپاریم. اینطوری هم از اشتباه کردن دور می‌مونیم، هم به اطلاعات درست دسترسی پیدا می‌کنیم. حالا تو داستان، این بنفشه‌ست که باید بره و این موضوع رو بررسی کنه. تا اینجای کار، اون این کار رو نکرده، پس باید صبر کنیم و ببینیم چی پیش میاد.
بهار🌱
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 #پارت167 موبایل رو از دستش گرفتم و گفتم: -همون اول تا اومدم بجنبم کشید از سرم، بع
🌀🌀🌀🌀🌀🌀 -یعنی چی فکر نکنم اینطوری میشد؟ نسکافه توی لیوان رو سر کشیدم و گفتم: -چون همون موقعشم من دروغ نگفتم. نمی‌دونم ولی از وقتی که قضیه اون نود و نه سالو فهمیدم، فکر می‌کنم هیچ وقت قرار نبود اون اتفاقی که ازش حرف زدی، بیوفته. از جام بلند شدم و گفتم: -به سیروان گفتم یازده و نیم کلاسم تموم می‌شه، ولی الان کلاس ندارم. یک ساعتی وقت دارم، می‌خوام برم دفتر. نازنین هم ایستاد. چشمهاش رو گرد کرد و گفت: -دفتر وکالت؟ سر تکون دادم. -دیوونه شدی؟ اونجا می‌خوای بری چی کار؟ شونه بالا دادم. به در خروجی حیاط دانشگاه نگاه کردم و گفتم: -نمی‌دونم، ولی من تا یه بلایی سر این شاهرخ نیارم دلم آروم نمی‌گیره. بازوم رو کشید. مجبور شدم نگاهش کنم. -بی خیال بنفشه، اونجا رفتن خطرناکه. -یکی داره عکسای منو می‌فرسته واسه این و اون. حسم می‌گه کار خود عوضیشه. ولی باید مطمئن شم، چون ما که از اونجا اومدیم بیرون، پلیس ریخت اونجا، اگه دستگیر شده باشه، نمی‌تونه همچین غلطی کنه. باید بفهمم کار کیه. -می‌خوای بفهمی پخش عکسات کار کیه برو شکایت کن. -اون کارم می‌کنم ولی از این شاهرخ یه انتقام شخصی می‌خوام بگیرم. می‌خواست قرص به خوردم بده، بعدش معلوم نیست می‌خواست چه غلطای دیگه‌ای کنه. کثافت زن و بچه داره، به من می‌گفت مجردم، تو نیمه گم شدمی... آدرس خونه‌اشو پیدا می‌کنم و به زنش می‌گم، یا به بچه‌هاش، به فک و فامیلش، کم ازش آتو ندارم که، کلی عکس دارم ازش، فیلم دارم. زندگیشو بهم می‌زنم. -اونم ازت عکس داره. -داشته باشه، می‌خواد چی کار کنه. -بچه نشو بنفشه، عاقلانه با سیروان برو شکایت کن ازش، هم از اون، هم از کسی که عکساتو پخش کرده. یکم نگاهش کردم و گفتم: -پس تو این یه ساعت چی کار کنم؟ الان برم خونه باید وایسم به شست و شو و تمیز کردن. نمی‌دونی چه به سر اون خونه آورده که. -خب یه ساعت دیگه هم بری همینه دیگه. نکنه منتظری همه رو خاله‌ات تمیز کنه. کمک نمی‌خوای بکنی بهش؟ عمه‌ات قراره بیادا. نچی کردم و گفتم: -عمه‌امم وسواسی. فردام حتما میاد. -خب برو کمک خاله، زنگ بزن به سیروان بیاد دنبالت. -خودم می‌رم خب، مگه تا حالا اون میومد دنبالم. یکم نگاهم کرد و گفت: -خب پس مثل آدم برو خونه، نرو دفتر. باشه؟ مثلا تسلیم شدم. سر تکون دادم و اون با لبخند بهم آفرین گفت. -ولی من این ساعت کلاس دارم. پنج دقیقه دیگه اگه نرم استاد رام نمی‌ده. باشه‌ای گفتم و برای نسکافه ازش تشکر کردم. نازنین رفت. به در خروجی ساختمون نگاه کردم. به نازنین اونطوری گفتم که دست از سرم برداره. من تصمیمم رو گرفته بودم، پس می‌رم دفتر. حسابم رو باید با اون مردک تسویه نمی‌کردم، بنفشه نبودم.
بهار🌱
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 #پارت168 -یعنی چی فکر نکنم اینطوری میشد؟ نسکافه توی لیوان رو سر کشیدم و گفتم: -چ
🌀🌀🌀🌀🌀🌀 -خانم اعتمادی، خانم اعتمادیی! با صدای مردونه‌ای که صدام می‌زد برگشتم. مدیر آموزشگاه موسیقیِ کنار دفتر وکالت بود. چند باری دیده بودمش. مرد محترمی بود و سرش به کار خودش. ایستادم. روبروم ایستاد و گفت: -سلام. جوابش رو دادم و اون بلافاصله گفت: -عذر می‌خوام، ولی دیدم از بچه‌ها دارید سوال می‌پرسید، گفتم یه عرض ادبی بکنم و یه چیزی هم خدمتتون عرض کنم. -بله، بفرمایید. من و من کرد و گفت: -تو رو خدا مبنی بر دخالت نزارید حرفهای منو، شمام جای خواهر من، اینم بزارید جای یه نصیحت برادرانه. -بفرمایید. به داخل آموزشگاه اشاره کرد و گفت: -داشتید در مورد جناب راد سوال می‌پرسیدید. -بله، دیدم در دفتر بسته‌است، گفتم شاید اومدن و رفتن. -نه، نیومدن، از دیروز صبح که اومدن، دیگه نیومدن تا الان... فقط من یه چیزی خدمت شما بگم. -بفرمایید. لبهاش رو جمع کرد و به اطرافش نگاه کرد. نگران بود از حرفی که می‌خواست بزنه. -آقای ملکی، حرفتون رو بزنید، من قول میدم برداشت بدی نکنم. سرش رو پایین انداخت و گفت: -این چند وقته من حواسم به شما و این آقای وکیل بود، من هیچ وقت حس خوبی بهش نداشتم، این چند وقت هم می‌دیدم که رابطه‌اش با شما از یه کارمند گویا فراتر رفته، الانم اون حلقه رو تو دستتون دیدم، دیگه سکوت رو جایز نمی‌دونم. به انگشتر توی دستم نگاه می‌کردم که اون گفت: -این اقای وکیل، زن و بچه داره، البته من زنشو هیچ وقت ندیدم ولی می‌دونم که داره. این حلقه هم ...راستش نمی‌خوام تهمت بزنم ولی به نظرم ... باقی حرفش رو خورد. دلم می‌خواست محکم بزنم توی سرش و بگم نمی‌تونستی زودتر بگی. تا حالا لال بودی؟ -دیروز با پسرخاله‌ام نامزد کردم، اینم حلقه نامزدیمه. اولش فقط نگاهم کرد ولی بعد لبخند زد و گفت: -مبارک باشه، من و خانومم چند وقتیه می‌خواییم این موضوعو بگیم بهتون، منتها می‌ترسیدیم، به هر حال ایشون وکیلن، مام اینجا مستاجریم و... -این جور مسایل رو آدم استخاره نمی‌کنه جناب ملکی، باید زودتر بهم می‌گفتید، من خودم فهمیدم، دیر بود ولی فهمیدم. الانم اومدم تسویه کنم ولی نیست. شما میتونید شماره خونه‌اشون رو اگر دارید بهم بدید. -نه والا، ندارم شماره خونه‌اشون رو، ولی هر وقت اومدن می‌تونم بهتون خبر بدم.
تخفیف وی‌ای‌پی 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 دوستانی که درخواست تخفیف داشتن از الان تا فردا شب ساعت دوزاده شب، قیمت وی‌ای‌پی بیست درصد تخفیف خورده بیست درصد تخفیف یعنی ۴۰ هزار تومن برای اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید https://eitaa.com/joinchat/1463615611Cff0e7ec6ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا