⭕ روزها و لحظههای آخر در مأموریت دوم/انفجار/شهادت⭕
🖇️همسرم و همکارانش در عراق کارگاهی داشتند. پهباد آمریکایی این کارگاه را شناسایی کرده بوده و اینها متوجه شده بودند و داشتند کارگاه را تخلیه میکردند تا به جای دیگر بروند. به همکارش که او هم با همسرم شهید شده بود میگوید علی آقا اینجا را نزنند و شهید یزدانی میگوید ما کجا و شهادت کجا😭. روز سوم فرودین بوده و روز تولد آقا هادی. شب قبلش تا چهار صبح بیدار بودند و با همکارانش مشغول شوخی و خنده بودهاند و صبح زود ساعت 7 هم رفته بودند سرکار. معمولاً ساعت یک ظهر کار را برای نهار و نماز تعطیل می کردند و ساعت 3 و 4 ظهر دوباره مشغول کار میشدند، اما آن روز بعد از نماز و نهار بلافاصله مشغول کار شده بودند. حتی صبح یک سری از همکاران برای زیارت به نجف میرفتند و به همسرم گفته بودند و اصرار کرده بودند که همراهشان برود، اما او قبول نکرده بود. او گفته بود باید زودتر کارها را تمام کنیم🍁. مشغول کار بودند که پهباد موشک را زده بود و شهید یزدانی درجا شهید میشوند و کل پیکرشان سوخته و پودر میشود، چون موشک به او خورده بود و آقا هادی هم پاهایش قطع میشود و بدنشان پرت میشود. همکارشان که بالای سرشان رسیده بود میگوید او در حالت اغما بوده است💔 و چون وضعیت جسمی او خیلی بد بوده، نمیتوانستند او را بلند کنند و میروند تا پتو بیاورند میبینند بمبهای دیگر هم دارند فعال میشوند و همه قرارگاه را تخلیه میکنند...😢
باند پرواز 🕊
⭕ روزها و لحظههای آخر در مأموریت دوم/انفجار/شهادت⭕ 🖇️همسرم و همکارانش در عراق کارگاهی داشتند. پهب
پیکر همسرم در دو بخش آمد. چون شدت انفجار زیاد بود محل کارگاهشان در چند کیلومتری عراق چند ساعت در آتش میسوخته. حتی دوست مشترک پدرم و پدرهمسرم که در سفارت عراق بودند می گویند ساعت دو و نیم سه بعدازظهر صدای انفجار بسیار مهیبی شنیده بودند❤🩹.چون انفجار بسیار مهیب بود فکر نمی کردند چیزی از پیکر او باقی مانده باشد و قرار بود لباس ها یا بخشی ازخاک محل شهادتش را بیاورند، اما گشته بودند و تکه هایی از پیکرش را پیدا کرده بودند و بعد از تشخیص هویت او را آورده بودند. 8 فروردین بخشهایی از پیکرشان که چند تکه گوشت بود را آوردند و تشیییع کردیم و شانزده فروردین بود که خبر دادند بخش دیگری از پیکرها پیدا شده🥺، اما نمی دانند مربوط به کدام شهید است. میخواستند آن را در وادیالسلام دفن کنند که ایرانیها نگذاشتند و آزمایش DNA گرفتند تا مشخص شود و مشخص شد. نصف دیگر پیکر که از سرتا کمرشان بود 23 فروردین آمد. درست روز تولد من و خیال میکنم همسرم اینطور به من کادو داد. 💌حتی با دفتر رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی) هم تماس گرفتیم و ایشان گفتند نمیشود جسم یک آدم در دو جا دفن شود.🖇️
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕ ساعت دوازده که می شد ، تولد همدیگر را تبریک می گفتیم ⭕
ساعت هشت شب به هادی زنگ زدم و اختلاف ساعت ایران و عراق را پرسیدم. ساعت دوازده شب که میشد، سالهای گذشته بههم پیام میدادیم و تولد همدیگر را تبریک میگفتیم. تا دوازده شب بیدار ماندم و برای تبریک تولد به آقاهادی زنگ زدم. کمی خوشوبش کردیم و از هم خداحافظی کردیم💗، غافل از اینکه این آخرینباری است که صدای هادی را میشنوم و تولدش را تبریک میگویم. پرسید صبح میروید شلمچه؟ و گفت مراقب خودتان باشید. سوم فروردین بعد از نماز صبح خواستم به او زنگ بزنم، اما دلم نیامد، گفتم بگذار استراحت کند. نزدیکهای ظهر بههادی زنگ زدم، تک زنگی خورد و قطع شد🧐. تا فردا به او زنگ میزدم، اما هربار پیامی با صدای عربی میگفت که مشترک موردنظر در دسترس نمیباشد. تا نیمه های شب تماس میگرفتم و خبری نشد. انگار روح در بدن نداشتم، اما در عین حال به دل خودم بد راه نمیدادم😥. آن شب ما آبادان خوابیدیم و صبح برای نماز بیدار شدیم و دوباره شروع به تماس گرفتن کردیم و گفتم حتی اگر خواب باشد باید بیدار شود. باز هم تماس گرفتم و بعد با خودم گفتم شاید تهران آمده باشد تا غافلگیرم کند. خودم را با این فکرها آرام میکردم. در شلمچه با مادرم مشغول گوش دادن به سخنرانی بودیم که برادرم و پدرم از پشت سر می آمدند، از دور صدایمان زد و گفت بلند شوید باید برویم خانه و با دستش علامت خانه را نشان داد.😰
باند پرواز 🕊
⭕ ساعت دوازده که می شد ، تولد همدیگر را تبریک می گفتیم ⭕ ساعت هشت شب به هادی زنگ زدم و اختلاف ساعت
همانجا دلم لرزید و گفتم خانه خراب شدم. به برادر و پدرم گفتم هادی شهید شده؟ آنها گفتند حال مادربزرگم بد شده است و باید برویم، اما من باور نکردم و گفتم هادی از دیروز تلفنش را جواب نمیدهد. ممکن نبود او جایی بخواهد برود و به من اطلاع ندهد. حتماً برایش اتفاقی افتاده است. همانجا با همراه بردارم با بردار همسرم تماس گرفتم و او وقتی گوشی را جواب داد گریه میکرد. وقتی صدای من را شنید خندید و گفت گریه نمیکنم و از هادی خبری ندارم.💔 بردارم بعد گوشی را من گرفت و نگذاشت صحبت کنم. ماشین خبر کرده بودند که مارا ببرد.
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕پیکرش در آتش سوخته و چیزی برای بازماندگانش ندارد ⭕
از شلمچه تا آبادان، از آبادان تا اهواز خیلی حال بدی داشتم، توی تب میسوختم، تلفن همراه پدرم دائم زنگ میخورد و او مجبور شد تلفنش را خاموش کند📱. وقتی به اهواز رسیدیم مادرم من را دلداری میداد که اتفاقی نیفتاده اگر هم اتفاقی افتاده باشد راهی بود که خود هادی انتخاب کرده. بعد از آن یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت فاطمه چه خبر؟ گفتم آمنه سیاهبخت شدم و او شروع کرد به گریه کردن و گفت پس راسته؟ بعد تلفن قطع شد و از این حرف دوستم مطمئن شدم که حقیقت دارد.😭 تا آن لحظه در دلم دعا میکردم اشتباه کنم و هادی با من تماس بگیرد و بگوید سالم است. با پدر شوهرم تماس گرفتم و گفتم بابا، هادی را آوردهاند و او هم گفت نه، گفتم اگر او را آوردند ببرید در خانه تهرانمان بگردانید بعد ببرید آمل. هنوز هیچ خبری نداشتم و همه انکار میکردند. پدر شوهرم گریه کرد پشت تلفن❤🩹. در هوایپما در راه خودم را دلداری میدادم و می گفتم عیبی ندارد شهادت افتخار است، بعد با خودم می گفتم 14 روز ندیدنش را چه کنم؟ بعد با خودم گفتم پیکرش را میبینم و با آن وداع می کنم. بعد مانده بودم چطور با پیکرش روبهرو شوم. به تهران رسیدیم و از تهران تا آمل میلرزیدم از ترس اینکه مبادا بنری از هادی در شهر باشد که این حقیقت را توی سرم بزند.🥀
باند پرواز 🕊
⭕پیکرش در آتش سوخته و چیزی برای بازماندگانش ندارد ⭕ از شلمچه تا آبادان، از آبادان تا اهواز خیلی حال
رسیدیم آمل و 2 شبانه روز نخوابیدم تا برسیم و صبح شود و بروم خانه پدرشوهرم. بعد دختر عمویم گفت خبر شهادت روی سایتها رفته، من سریع لپتاپ را برداشتم و به اتاق برادرم که اینترنت داشت رفتم. هنوز خبر نداشتم چطور به شهادت رسیده. فقط به ما گفته بودند یک انفجار بوده.💥 همینکه اسم هادی را زدم آمد شهادت جوان مازندارنی که پیکرش در آتش سوخته و چیزی برای بازماندگانش ندارد...🥺💔
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
سلام و عرض ادب🏴
⭕اعضای عزیز باند پرواز ،فقط و فقط تا فردا شب فرصت ثبت نام دارید ⭕
‼️ ظرفیت محدود ‼️
🖇️لطفا زودتر اقدام کنید 🖇️
▪️عزیزانی هم که هزینه این سفر معنوی را پرداخت نکردند ، در اصل ثبت نامشون قطعی نشده▪️
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🖤🕊زیارت نامه ی شهدا🕊🖤 🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم
🌱شهیده ناهید فاتحی 🌱
یکی از شهدای بزرگوار جنگ تحمیلی، شهیده ناهیده فاتحی است که زیر دست منافقین کوردل و زیر شکنجه های آنها به شهادت رسید؛ 💔شکنجه هایی که باعث شد تا به ناهید لقب سمیه کردستان را بدهند؛ زیرا او هم به مانند حضرت سمیه زیر شکنجه به شهادت رسید🥺
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🌱شهیده ناهید فاتحی 🌱 یکی از شهدای بزرگوار جنگ تحمیلی، شهیده ناهیده فاتحی است که زیر دست منافقین کور
https://www.aparat.com/v/OVB5Y
فیلمی یک ساعته از سرنوشت دختری ۱۶ ساله
که عرصه را برای کومله و دموکرات تنگ کرد 🌿
#پیشنهاد_دانلود📱
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
18.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا جانم :)
به کی قسمت بدم شهادت نامه مارو امضا کنی؟💔
چندتا از شهدا شهادت نامشون تو این ایام محرم و صفر امضا شد ؟!
میشه بهمون سعادت شهید بودن و شهید بدید؟!🥺
🤲🏻اللهم الرزقنا توفیق حیاة و شهادة فی سبیلک🤲🏻
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_هجدهم _چله ✍ ۴ شهریور ۱۴۰۱ ۲۸ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید هادی جعفری▪️ ▪️شه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🍃
🍃🍃
🍃
#روز_نوزدهم _چله
✍
۵ شهریور ۱۴۰۱
۲۹ محرم ۱۴۴۴
▪️شهید رضا کارگر برزی▪️
▪️شهید علی معینی▪️(سالگرد ولادت)
#باند_پرواز♡
🍃
🍃🍃
🍃🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃