احکام:
اوستا مراد توی نماز یک پاشو گرفته تو هوا و تو سجده هم پاشو دراز کرده بیرون سجاده! همه تعجب کردند!
بعد از نماز پرسیدن: اوستا مراد بد نبینی! زانوت طوری شده؟
گفت: نه الحمدالله همه چیز خوبه، عالیه!
شروع کرد به باز وبسته کردن زانو و لی لی کردن. گفت: ببینین ماشاءالله خوب خوبم😊
مردم پرسیدن: پس چرا پاتو گرفتی بالا و تو سجده هم دراز کردی بیرون سجاده؟؟
اوستا خندید و گفت: می خواستم پام تو نماز نباشه.
😳😳😳😳😳
❓شما فکر می کنین چه دلیلی داشته؟
💐 تا فردا ظهر منتظر جوابهای شما عزیزان هستیم:
#احکام
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1596🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
دکوپاژ روی چوب قسمت دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1597🔜
#بیتعارف ۳
تعارف الکی نکنید، فرق بین جمله واقعی و تعارف را هم بدانید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1598🔜
آخ جون عیده
مادر مشغول مطالعه بود. از بالای عینک به بچه ها نگاه کرد. معصومه زانویش را بغل کرده بود و به زمین نگاه میکرد. رضا با حرکات تندِ خودکار توی دفترش امضا تمرین میکرد. سجاد کاغذهای باطله و بطری خالی را به هم میچسباند.
مادر کتاب را بست. روبه معصومه گفت:«کشتیهات غرق شده؟»
معصومه نگاهی به مادر کرد. چیزی نگفت. دوباره سرش را پایین انداخت. رضا دفتر را کنار گذاشت:«مگه امشب ولادت نیست؟» مادر لبخندی زد:«بله امشب عیده فردا هم روز پدر»
معصومه آهی کشید:«ما که برای بابا چیزی نخریدیم»
رضا لب هایش را جمع کرد:«همش تقصیر این درس و مدرسهی مجازیه وقت نشد بریم بیرون»
مادر کمی فکر کرد:«این که غصه نداره، فردا برای بابا هدیه میخریم»
معصومه ابرویش را بالا داد:«نه دیره باید امشب خوشحالش کنیم»
مادر از جایش بلند شد:«اول باید خونه رو مرتب کنیم. یه غذای خوشمزه بپزیم، بابا که اومد بهش تبریک میگیم فردا هدیهش رو میدیم»
معصومه و رضا هم بلند شدند. معصومه کتابهایش را توی کیفش گذاشت. مدادها را توی جامدادی چید. رضا جاروی دستی آورد. مادر رو به سجاد گفت:«شما نمیخوای به ما کمک کنی؟»
سجاد درحالی که کاغذ را روی بطری جابه جا میکرد گفت:«شما جمع کنید من خودم کارم تموم شد وسایلم رو جمع میکنم»
مادر به آشپزخانه رفت. شام که آماده شد خانه هم حسابی مرتب شده بود. معصومه نگاهی به خانه کرد:«کاش یه هدیه هم داشتیم»
رضا به طرف اتاق رفت:«وقتی داشتیم خونه رو جمع میکردیم برای هدیه یه فکری کردم!»
معصومه با چشمان گرد پرسید:«چه فکری؟»
رضا از توی اتاق بلند گفت:«الان میام»
رضا با جاکلیدیاش از اتاق بیرون آمد. مادر جلو رفت:«تو که این جاکلیدی رو تازه خریدی! خیلی هم دوستش داشتی»
رضا نگاهی به جاکلیدی کرد:«بله دوسش دارم اما بابا رو بیشتر دوست دارم»
مادر پیشانی رضا را بوسید. معصومه یک دفعه انگار چیزی یادش آمده باشد به طرف اتاق دوید. مادر و رضا به هم نگاه کردند. معصومه با جانماز نمدیاش بیرون دوید:«این رو تازه دوختم بنظرتون بابا خوشش میاد؟»
مادر جانماز را گرفت از توی کمد یک مهر و تسبیح تویش گذاشت. معصومه جانماز را گرفت محکم مادر رابغل کرد:«ممنون مامانی خیلی خوب شد.»
سجاد دامن مادر راکشید:«مامان کادوی منم آماده شد»
همه به هواپیمای سجاد که با بطری و کاغذ باطله درست شده بود نگاه کردند.
#باران
#داستان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1599🔜
بنده امین من
احکام: اوستا مراد توی نماز یک پاشو گرفته تو هوا و تو سجده هم پاشو دراز کرده بیرون سجاده! همه تعجب کر
سلاااام✋
این آقا پسرا و دختر خانم های گلم 🌹 دیروز و امروز به سؤال احکاممون جواب دادن:
✴️ شهریار بحرانی ۱۱ ساله از تهران: اوستا مراد یکی از پاها قطع شده است و پای مصنوعی دارد و در نماز پایش را بیرون می آورد.
✴️ محمدهاشم شعبانی: به نظرم پای اوستا مراد نجس بوده.
✴️ سیده فاطمه میرحسینی از شهر یزد بلوار جمهوری: چون اوستا مراد نمیخواسته پاش تو نماز باشه و عذاب وجدان داشته. خدانگهدار
✴️ ساجده جعفری: اوستا مراد با پاش یه گناهی کرده بوده
نمی خواست چیزی گناه کار تو نمازش باشه نمازش باطل نشه
✴️ ساجده کلاته ۱۰ ساله از مشهد: من فکر میکنم احتمالا پاشون نجس بوده که نمیخواستن تو نمازباشه .🌺🌺
✴️زینب تقوی 💕 ۱۱ ساله: شاید توی پای اوستا مراد سوزن یا یه خار رفته بوده🙂
۵تا دسته گل💐صلوات💐 تقدیمشون کنیم که خدا برای پدر و مادرشون حفظشون کنه که اینقدر خلاقند و احکام نمازشون را خوب بلدند😊
مرحبا بندهی خوب خدا👏👏👏👏
هفتهی بعد منتظر سؤال بعدی احکام اوستا مراد باشید😊
🍃