━━.•﷽.•🦋•.━━━━━━━━━━
سلام به همکلاسیهای عزیزم در سرتاسر ایران🤗
علی آقا، یازده سال و نیمه✋
یکی از تکلیفهائی که امروز معلممون گفت، این بود که به مادر یا پدرتون یه املا بگید و خودتون امضاش کنید👏👏👏
کلی ذوق کردم و با خودم گفتم: «امروز خیلی کارم راحته!🙃 مامانی که سه سوت املا را می نویسه، مثل خودم هی نمیخواد وسطش کارتون ببینه😅
آب بخوره😁
بره دستشوئی🤪 و غیره😅
خودمم زودی امضاش می کنم و تمام🤗
اما چشمتون روز بد نبینه، املا را مشاهده کردین؟!🤕
واقعا یه مامان اینقدر میتونه غلط املائی داشته باشه؟🤨
اگه خودم املا مینوشتم که راحت تر بودم☹️
خدائیش نگاه کنید، «صنگلاخ» را ...!!! یعنی من نمی دونم با «س» نوشته می شه؟!🧐
واقعا کرونا با مامانم چیکار کرده😏
واقعا کرونا🐮 است.
حالا خدا رو شکر دو روز تو هفته قراره بریم مدرسه👏👏👏😃😍
به مامانم ۱۳ دادم و نوشتم: «مامان کلم، خیلی بیشتر دقت کن!»😅
مامانم گفت:«مگه من تراشم که کُل بشم؟!😄»
دلنوشته یک دهه هشتادی( البته آخراااش😌)
#بنده_امین_من
#جدول_فعالیتی
#دلنوشته
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#دلنوشته
میدانم، آری میدانم؛ آن روز، پنجرهها برای آشتی با صبح، نفس تازه کشیدند.
آن روز، خوبیها به صلیب کشیده شده بود و خون از پنجه استعمار چکّه میکرد و قفس، تنها جایگاه پرندگان بود؛ چون نغمه آزادی سرداده بودند.
میدانم، همان دقایقی که گوشها به ضبط صوت چسبیده بودند، تا نوای باران را که چکهچکه میکرد و پلیدیها را میشست، بشنوند.
چه شوری داشت، چه بلوایی شده بود و چه غوغایی میکرد؛ تکاپوی خفته که بیدار شده بود و دستانی که زانوی غم بغل گرفته بودند؛ حالا مشت شده بود.
تندتند ورق بود که بر سینه دیوار میچسبید: «آزادی…». و بطری بود که بمب میشد و حالا «شاهِ معکوسِ» روی دیوارها، تمام حشمت 2500 ساله را زمین میریخت.
آن روز کودک بود که رهِ مردان خدا میپیمود و یک شبه مرد میشد؛ مردی که در کوچه پس کوچههای شهر، نوک سلاحها در انتظار سینه پر تپشش کمین کرده بود.
پیرزن کنج حلبیآباد، دیگر از شاه سخن نمیگفت، سراغ از «آقا» میگرفت. میدانم؛ آری خوب میدانم شهدا، کف خیابان نماندند؛ دستانی آنها را بالا برد؛ اصلاً شهدا هیچوقت زمین نمیمانند.
و میدانم، حالا پس از سیسال از آن روزها، سیب معطر آزادی در دست من است، من دانه سیب خواهم کاشت و درختی از نو خواهم رویاند.
آه، من تو را گم نخواهم کرد، «من همان دوستی هستم که به من چشم امید بسته بودی.» من تو را گم نخواهم کرد هرگز، هرگز!
✍فاطمه بروایه
استان خوزستان
#دهه_فجر
#پویش_انقلاب
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━