eitaa logo
بنده امین من
10.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 🔺 | چرا مردم ایران، اسلام رو پذیرفتن؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ داستان درختکاری قسمت اول در چه حالی درخت من؟! خوبی؟ سر کیفی؟ حال برگ‏ هایت چطور ا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ داستان درختکاری قسمت دوم وقتی به خانه رسیدم بابا هنوز نگفته بود چه خبر که همه حرف‏ های آقامدیر را برایش گفتم و این که قرار است چند تا ترکه‏ ی مُو برایش ببرم. بابا خندید و گفت: «آقامدیر نگفت چه نوع ترکه‏ ی انگوری بیاور؟!» - «نه نگفت.» - «تو هم نگفتی چه نوع انگوری بیاورم!؟» - «انگار حوصله نداشت. من هم ازش نپرسیدم... آخر وقتی بچه‏ ها درباره ی نوع درخت‏ ها سؤال می ‏کردند، می‏ گفت: چقدر بهانه‏ گیری می‏ کنید شما بچه‏ ها.» - «پس معلوم می ‏شود این آقا مدیر تازه‏ وارد شما انگورشناس نیست. خودت که می‏دانی شاید بیست نوع انگور داریم ما. بچه‏ جان! حداقل می‏ پرسیدی انگور زودرس می‏ خواهی یا دیررس. آخر باید بداند چه مُویی بکارد بهتر است. انگورهای پیش ‏رس مثل خلیلی و یاقوتی باشد یا انگور عسکری و صاحبی که میان رسند و خوش‏ خوراک. انگور دل‏ خروس باشد که دیررس هست یا انگور لعل یا انگور ریش ‏بابا...» - «من چه می‏ دانم بابا!» روز شنبه و موعد درخت کاری رسیده بود. بچه ‏ها هرکدام با یکی دو تا نهال توی دست شان به سمت مدرسه می ‏رفتند. من هم با یک دسته ترکه ‏ی مو از انگورهای جورواجورِ دیررس و پیش ‏رس وارد مدرسه شدم. بابا ترکه ‏ها را با سلیقه ی خاص خودش توی یک گونی کَنَفیِ نمناک پیچیده بود و رویش را با یک نخ محکم بسته بود. با بسته‏ ی ترکه‏ ها رفتم توی صف کلاس سومی ‏ها ایستادم. آقای مدیر انگار اوقاتش تلخ بود. توی مراسم صبحگاه همه ‏اش از مقررات مدرسه و انضباط خوبی که بچه‏ ها باید داشته باشند می‏ گفت و حرفی از کاشتن درخت نمی ‏زد؛ اما بالاخره بعد از مراسم صبحگاه گفت: «در فرصت مناسب نهال‏ ها را می‏ کاریم. فعلاً آن ها را بگذارید یک گوشه‏ محوطه و با نظم و ترتیب بروید توی کلاس.» رفتیم سر کلاس خودمان؛ ولی آقای اصلانی، معلم مان، آن روز نیامده بود. سورچمنی مبصر کلاس وادارمان کرد به نقاشی کردن. افتادیم روی دفتر نقاشی‏ و شروع کردیم به کشیدن سگ و گربه و یواشکی حرف‏ زدن با هم تا بالاخره زنگ تقریح شد. هریک از بچه‏ ها نگران نهال خودش بود؛ چون زنگ تفریح همه ی‏مان درست رفتیم بالاسر کاشتنی ‏هایی که آورده بودیم. بابا روش کاشت ترکه‏ ی مُو را یادم داده بود و سفارش کرده بود تا موقع کاشت، ترکه‏ ها را از توی گونی بیرون نیاورم. با وجود این، می ‏دیدم بعضی از بچه‏ ها نهال‏ های شان را همین ‏طور لخت و عور انداخته بودند روی زمین. روی ریشه بعضی از درخت‏ ها اصلاً آفتاب تابیده بود. چقدر بی‏خیال! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━⊱⋆🇮🇷✣✦﷽✦✣🇮🇷⋆⊰━━─ سلام به بچه‌های خوب کانال🌺 فاطیما خانم هستم، کلاس دوم✋ ما برای تولد امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، غذای نذری درست کردیم و به کمک مامانم توی ظرف ریختیم و من بردم خونه همسایه هامون🤗 من کلا چیزی واسه همسایه‌ها بردن رو خیلی دوست دارم😍 مقداری از غذاها رو هم بین نیازمندان تقسیم کردیم💙🧡💜💛 خداروشکر منم تونستم به همین راحتی توی پویش نذر ظهور شرکت کنم خدا از همه قبول کنه🤲🌸 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ ✅این کلیپ رو با بچه‌‌هاتون ببینید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ کاردستی گل نرگس کاردستی نیمه شعبان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ ♾ زوم بی نهایت 💐ویژه ولادت امام زمان (عج) 🟣نشر برای اولین بار تولید فضای مجازی معاونت تبلیغات حرم مطهر امام رضا(ع) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
بنده امین من
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ داستان درختکاری قسمت دوم وقتی به خانه رسیدم بابا هنوز نگفته بود چه خبر که همه ح
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ داستان درختکاری قسمت سوم همان موقع آقای مدیر آمد توی حیاط مدرسه و مبصر کلاس ‏ها را خواست. هرکدام را مسئول کاشتن درخت‏ ها در یک سمت حیاط کرد و به مبصر کلاس ششم گفت: «عزیزی! برای من کاری پیش آمده که همین الآن باید بروم بخشداری. خودت با مبصر کلاس ‏های دیگر نظارت کنید تا درخت‏ ها را بکارند.» عزیزی انگار می‏ خواست چیزی بپرسد که آقامدیر گفت: «مشغول کاشت درخت ها شوید. اگر نهال ها زیاد بود، بیرون مدرسه را هم درخت کاری کنید.» آقای مدیر فوری موتورگازی‏ اش را روشن کرد و از در مدرسه زد بیرون. از دود موتورش داشتیم خفه می‏ شدیم که سورچمنی صدایمان کرد. فکر نمی‏ کنم مبصر کلاس به خوش ‏رفتاری سورچمنی توی کل دنیا گیر بیاید. ‏دور از چشم من گره روی گونی کنفی را بازکرده بود. یکی از ترکه‏ های آبدار مو را برداشته بود. آن را بالای سرش تاب می ‏داد. انگار می‏ خواست گوسفندها را ببرد چرا. یالاّ ببینم درخت‏ هایتان را بردارید و بروید طرف دیوار آفتاب‏رو... یوسف! آن ترکه‏ ها را بینداز دور و بیا این جا چاله بکن!»   «این‏ ها را بابام داده بکاریم. چرا بیندازم دور؟!»   «آن ها را بینداز دور، آن‏ ها به درد گوسفند چراندن هم نمی‏ خورند.»   دیگر داشت اشک‏ هایم سرازیر می‏ شد از دست این سورچمنی خپلو که گونی ترکه‏ ها را با احتیاط گذاشتم کنار دیوار توی سایه. رفتم به کمک منصور و افتادم به کار چاله‏ کنی. این جا بِکَن، آن جا بکَن. وقتی چاله ‏ای کنده می‏ شد، دو تا از بچه‏ ها هم بودند که فوری ریشه درختی را فرومی‏ کردند توی چاله و خاک می‏ ریختند پایش. به سورچمنی خوش‏ جنس گفتم: «این طور که درخت نمی‏ کارند... ریشه این درخت را نگاه کن سربالا مانده... آن یکی را ببین چقدر عمیق کاشته ‏ای... این نهال که اصلاً ریشه‏ ای برایش نمانده!» او هم ابروهایش را پایین آورد و گفت: «این قدر حرف نزن بچه. برو آن آبپاش را پر از آب کن بیاور!» سر بالا کردم و دیدم دورتادور مدرسه‏ درخت کاری شده؛ ولی هنوز نهال ‏های زیادی روی دست بچه‏ ها مانده است. عزیزی دستور داد همگی برویم توی فضای باز جلوی مدرسه و درخت‏ ها را بکاریم. توی شلوغ پلوغی مدرسه دویدم و رفتم گوشه ی حیاط، کنار ایوان مدرسه و شروع کردم به کندن یک چاله ی دراز که چند تا از بچه ‏های بیکار می‏ گفتند: داری قبر یزید می‏ک نی؟! خندیدم و فوری رفتم سراغ ترکه‏ های مُو و همان طور که بابا راهنمایی‏ ام کرده بود، آن ها را کنار هم به طور مایل توی چاله خواباندم. دو وجب از درازی ترکه ‏ها را توی خاک بردم و رویشان خاک ریختم. چاله دراز را هم زودی با آب پاش پر از آب کردم. کار تمام. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─