•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
📍#نکات_تربیتی
💠 برخیازریشههایاضطرابدرفرزندان
5⃣ مدرسه
🔆 مجموعه عوامل مدرسه مانند
معلم، تکلیف، امتحان و ... میتواند
از ریشههای اضطراب در فرزندان باشد.
6⃣ عدمتوجهبهنیازها
✅ توجه نکردن به بعضی نیازهای مادی
مانند احتیاج به خودکار، دفتر، مداد، توپ،
کفش یا علاقه به دوچرخه داشتن و یا
یکسری نیازهای فرامادی از جمله نیاز به
محبت یا احترام میتواند در بچهها
اضطراب ایجاد میکند.
📝 «استاد تراشیون»
🚨ادامه دارد ...
#فــرزنــدان
#کاهش_اضطراب
#مدیریت_تربیتی_مناسب
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
33.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی
🇮🇷 قسمت 16 : جنگ الکترونیک
🎥 #کارتون
#انیمیشن
#شهرموشکی
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
🎥پویانمایی#شهید تیمسار بابایی
یاران کوچک امام زمان
سلام
شهید تیمسار بابایی دلاوری بود که در تمام صحنه های جنگ حضور داشتند ولی هیچکس او را نمی شناخت و مردانه پای کشورش ایستاد و به شهادت رسید.
#شهادت
#جوانمردان
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
🔹کیک ابری با سه قلم مواد🎂
مواد لازم:🍱
سفیده تخم مرغ ۳ عدد🥚
شکر ۲ الی ۲/۵ قاشق غذا خوری🥡
سرکه سفید ۲ الی ۳ قطره
طبع:
#سرد_و_خشک
#نکات_سلامتی💚
🍎از شکر و سرکه طبیعی استفاده کنید.
#کیک
#دسر
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
Part69_یک آیه یک قصه.mp3
4.23M
┄•●❥-🌤﷽🌤-❥●•┄
🎤 یک آیه؛یک قصه
سوره نور ؛ آیه ۲۲
📖وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا ۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
✏️ باید مؤمنان عفو و صفح پیشه کنند و از بدیها درگذرند، آیا دوست نمیدارید که خدا هم در حق شما مغفرت (و احسان) فرماید؟ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━✣✦━♥️━✦✣━─
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
سلام مولا جانم 🌸🕊
🌷 شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد
🌾 خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد
🤲 بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش
💐 کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد.
🕊💞 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 💞🕊
🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
صبحتون امام زمانی
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
نقل قول فرزند#استادفاطمی_نیا از پدر بزرگوارش:
🌹«زائر اربعین عاقبت بخیر میشه و مهر عاقبت بخیری براش می زنند»
شاید باشن اونایی که به هر دلیلی نمیتونن برن اربعینِ امام حسین(ع)...💔❤️🔥
استاد فاطمی نیا براشون راه حل دادن 🌱
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
یک آیه یک قصه قسمت سی پنجم صدا.mp3
5.53M
#یک_آیه_یک_قصه
👈آدرس آیه(سوره لقمان آیه 19)
📘مشاهده آیه 👇
🌺واقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ
☺️پیام آیه:همیشه در رفتارت دقت کن .
🌱مخصوصا در راه رفتن وصحبت کردن
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
💖دریاچههای صورتی شگفت انگیز ایران
💕این دریاچهها در استان سیستان و بلوچستان، نزدیک شهر چابهار، در استان فارس و نزدیک شیراز است.
#شگفتانه
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
🏴 #نکات_تربیتی
💠 عوامل موثر در
غلط بودن سبک زندگیهای امروزی
1⃣ هجمهرسانهها
🔆 امروز خواب، خوراک، راه رفتن، زندگی
کردن و ... همه متاثر از سبک زندگی است
که رسانهها به کمک انواع فیلم و سریال
به خانوادهها القاء میشود.
✅ به این نکته باید توجه کرد که عقل
حاکم بر رسانهها، عقل هوشمندی نیست،
لذا از اوایل دهه هشتاد در کشورهای
توسعه یافته سرفصلی به نام سواد رسانه
در درس بچهها گنجانده شد.
🔎 متاسفانه امروز والدین خیلی راحت
بچهها را پای رسانهها رها کرده و آرامآرام
سبک زندگی بچهها مانند مدلهایرسانهای
شده و قطعاً توسط سلبریتیها تربیت
خواهند شد.
📝 «استاد تراشیون»
🚨ادامه دارد ...
#خانواده_موفق
#تربیت_نسل_آینده
#مدیریت_انواع_رسانه
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
60.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی
🇮🇷 قسمت 18 : پیشنهاد عجیب آقای سام
🎥 #کارتون
#انیمیشن
#شهرموشکی
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
#شاهزاده_کوچولو
صدای زنگوله شترها در دشت تاریک پیچیده بود.
خورشید خانم آرام آرام پشت کوههای بلند، خودش را قایم میکرد.
شترها آهسته میرفتند.
شاهزاده کوچک بر پشت شتری نشسته بود.
چشمانش از گرد و خاک پر شد.
پلکهایش یکی یکی بسته میشد.
اما با صدای بلند سربازان، از جا میپرید.
-زود باشید. تندتر راه بیایین. مگر نمیبینین شب شده.
شاهزاده، پشت سرش را نگاه کرد.
اسیران با زنجیر به یکدیگر بسته شده بودند.
با ضرب شلاق سربازان، سرعتشان بیشتر شد.
یکی یکی از کنار شترش رد شدند.
به صورتهای خاکآلود و خستهشان نگاه کرد.
چند روز اسارت و راه رفتن در بیابان، همه را خسته کردهبود.
صدای وحشتناک فریاد سربازان گوشش را اذیت کرد.
-یالا، زود باشین.
شتر شاهزاده، پشت سر همه ماند.
نفس عمیقی کشید.
سر و صدای سربازها کمتر شد.
نگاهش به غروب خورشید افتاد.
به سرخی آسمان خیره شد.
پلکهایش روی هم افتاد.
آرام آرام از روی شتر سُر خورد.
گرمای شنهای بیابان، او را به یاد بالش گرم و نرمش انداخت.
خودش را در آغوش خاک، جا به جا کرد و آرام خوابید.
خودش را در دشتی پر گل دید.
پیرهن چیندار و رنگی به تن داشت.
پروانههای رنگارنگ دور سرش میچرخیدند.
تاج گلی روی سرش بود.
دو طرف دامنش را به دست گرفت و چرخید.
پروانهها بیشتر و بیشتر شدند.
به دنبال پروانهها دوید.
خندید و خندید.
چشمانش را بست و چرخید و خندید.
یک مرتبه صدایی آشنا شنید.
-دختر قشنگم! بیا بغلم. خوش اومدی عزیزم.
با دیدن چهره آشنای مادربزرگ، چشمانش درخشید.
دوید و دوید. خودش را در آغوش مادربزرگ انداخت.
مادربزرگ، گونههایش را بوسید.
دست بر سرش کشید.
-دختر کوچولوی من. عزیز دل من...
شاهزاده خانم خندید و خندید.
مادربزرگ، نوازشش میکرد و میبوسیدش.
خاطرات خانه شان در مدینه جلوی چشمش آمد.
لبخندهای پدر، نوازشهای برادر، صدای لالایی خواندن مادر برای برادر کوچک....
همه و همه...
چشمانش را باز کرد و به مادربزرگ نگاه کرد.
پدر همیشه میگفت:" دختر قشنگم، چقدر شبیه مادرم هستی"
لبخند زد و خودش را دوباره به مادربزرگ چسباند.
اما یک دفعه صدای وحشتناکی در گوشش پیچید.
-اینجاست. پیداش کردم. خوابیده.
یالا بلند شو. یالا...
مادربزرگ از جا بلند شد. با نگرانی به شاهزاده کوچولو نگاه کرد.
-برو عزیز دلم.
شاهزاده کوچولو به مادربزرگ چسبید.
-نه! نمیرم. میخوام پیش شما بمونم.
مادربزرگ، اشکهای دخترک را با دستش پاک کرد.
-برو عزیزم. به زودی میای پیش خودم برای همیشه. اما الان باید بری.
شاهزاده کوچولو چشمانش را بست و گریه کرد.
ولی وقتی چشم هایش را باز کرد. خبری از مادربزرگ و دشت پر گل نبود.
با ترس به سربازهایی که دور و برش بودند نگاه کرد.
عمه خودش را رساند. دخترک را بغل کرد.
-عزیزم، یادگار برادرم. دورت بگردم. نترس. من هنوز هستم. نمیذارم کسی اذیتت کنه.
شاهزاده کوچولو، در آغوش عمه آرام گرفت.
اما هنوز دلش میخواست که پیش مادربزرگ برود.
یاد حرف مادربزرگ افتاد.
"به زودی برای همیشه میای پیش خودم"
سرش را به سینه عمه چسباند و لبخند زد.
❁فرجام پور
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─