eitaa logo
بنده امین من
7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ وای😂 جوری که اداشو در میارهههه🤏🏻 @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 🎥 و نجف است پایان اضطرابها @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 📸 شمشیری برای خدا 🔸 در جنگ خندق، زمانی که عمرو بن عبدود، پهلوانی نام‌آور از سپاه دشمن، به میدان آمد، هیچ‌کس از لشکر اسلام جرئت نکرد به مقابله با او برخیزد، تا اینکه امیرالمؤمنین علیه‌السلام پا به میدان نهادند. حضرت، عمرو را به زمین افکند و بر سینه او نشست. اما عمرو به چهره حضرت آب دهان انداخت، امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام برخاستند و او را ترک کردند. پس از گردش کوتاهی در میدان، بازگشتند و کار عمرو را تمام کردند. 🔸 وقتی دلیل این کار را از ایشان پرسیدند، فرمودند: «هنگامی که او به چهره‌ام آب دهان انداخت، خشمگین شدم و ترسیدم اگر در آن حال او را بکشم، خشم و غضبم در تصمیمم تأثیر بگذارد. نمی‌خواستم جز برای رضای پروردگار او را از میان بردارم.» @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 🔶 🔹داوود امیریان ◾️قسمت 22 یوسف که از حرف‌های آقاابراهیم گیج شده بود، پرسید: «نمی‌شه با هلی‌کوپتر مهمات و غذا براشون ببرید؟» - می‌شه، اما نه همیشه. مثلاً شب‌ها که اصلاً امکانش نبود و در طول روز هم اون قدر سربازهای دشمن و نیروهای ما نزدیک هم بودن که این کار خطرناک‌تر می‌شد. سربازهای دشمن حتی می‌تونستن با سلاح سبک به طرف هلی‌کوپترها تیراندازی کنن و جلوی این کار رو بگیرن. چایی تو بخور! یوسف دوباره چایی‌اش رو مزه‌مزه کرد و پرسید: «حالا وظیفه گردان یا یگان جدید چیه؟ منظورم اینه که قراره نیروهاش عملیاتی و خط‌شکن باشن یا برای تثبیت منطقه نبرد و حمایت از گردان‌های دیگه عمل کنن؟» ناگهان سیدعلی چنان خنده‌ای کرد که یوسف از جا پرید. اول فکر کرد سیدعلی دچار حمله‌ی عصبی و هیستیریک شده که اون‌طور می‌لرزه و قه‌قه می‌خنده و اشک می‌ریزه! سیدعلی چنان می‌لرزید و پیچ و تاب می‌خورد که کم مانده بود از حال بره. عزتی هم دستش رو گرفته بود جلوی دهانش و سرخ شده بود، انگار از قصد می‌خواست خودش رو خفه کنه. مراد در گوشه‌ی اتاق به سجده افتاده بود و با مشت به زمین می‌کوبید و جیغ می‌زد. فضای اتاق پرتنش شده بود. به غیر از یوسف و آقاابراهیم، بقیه یا می‌خندیدند یا به زحمت جلوی خنده‌شون رو گرفته بودن. با اشاره‌ی آقاابراهیم، مراد لرزان جلو آمد. زیر بغل سیدعلی رو گرفت و به زحمت او رو بلند کرد و بیرون برد. خودش هم حال درست و مناسبی نداشت. آقاابراهیم یک سرفه‌ی بلند کرد و به دیگران چشم غره رفت. خنده‌ها خاموش شد و همه سعی کردن دیگه نخندن؛ گرچه یکی‌دو نفر هنوز سرخ شده و اشک‌ریزان به زحمت خودشون رو نگه داشته بودن. آقاابراهیم به یوسف که به شدت جا خورده بود و هاج و واج نگاه‌شون می‌کرد، گفت: «خیلی‌ها آرزو دارن با نیروهای این گردان کار کنن، از بس که همه آرام و سر به زیر هستن! آب و غذاشون که به موقع برسه، اصلاً هیچ دردسر و مزاحمتی درست نمی‌کنن. همگی مطیع و گوش به فرمان هستن. یعنی خصلت و آفرینش‌شون این‌طوریه. فقط و فقط باید رگ خوابشون رو پیدا کنی و راه و چاه کار کردن با اونا رو یاد بگیری. در ضمن نباید زیاد سر به سرشون بذاری. همون‌قد که آروم هستن، وقت عصبانیت و ناراحتی از این رو به اون رو می‌شن!» یوسف باور نمی‌کرد. آقاابراهیم رو می‌شناخت و می‌دونست که اصلاً اهل توهین و شوخی ناجور و سر به سر گذاشتن دیگران نیست. انسانی جدی و باوقار که از برگ گل نازک‌تر به هیچ‌کس نمی‌گفت؛ اما حالا آقاابراهیم چنان عاشقانه و جدی از نیروهای جدید گردان تعریف و تمجید می‌کرد که هرکس دیگه‌ای هم به جای یوسف بود، خیالاتی می‌شد که آقاابراهیم می‌خواد سر به سرش بگذاره. در این بین، بقیه با توصیف‌های آقاابراهیم از نیروهای گردان جدید، دوباره به غش و ریسه افتاده بودن و بی‌صدا می‌خندیدند و اشک می‌ریختند. یوسف تصمیم گرفت به آقاابراهیم اعتماد کنه و توجهی به دیگران نکنه. پرسید: «آقاابراهیم، این نیروها آموزش دیدن یا نه؟ واقعیتش خودتون که بهتر می‌دونید سروکله زدن با نیروهایی که بدون آموزش جبهه می‌آن، چه مکافاتی داره؟» آقاابراهیم من‌ومن‌کنان گفت: «آموزش، آموزش... آهان... اون آموزشی که تو درباره‌اش فکر می‌کنی نه، اما بعضی از اون‌ها قدیمی هستن یا از نیروهای قدیمی لشکرن، درست؟ مثل خودمون!» عزتی چنان جیغ و ناله‌ای کرد که یوسف وحشت کرد. این‌بار آقاابراهیم هم به خنده افتاده بود. سیدعلی که تازه برگشته بود، به سر خود می‌کوبید و مراد هم با سر به دیوار می‌کوبید. چنان صحنه‌ای شده بود که یوسف مطمئن شد او رو سرکار گذاشتن و آوردن اون‌جا تا دستش بندازن و بهش بخندن. خشمگین و عصبانی فریاد زد: «این‌جا چه خبره؟ مگه دارم جوک می‌گم این‌طور می‌خندید؟ دستت درد نکنه آقاابراهیم. منو کشوندی این‌جا جلوی اینا مسخره‌ام کنی؟» آقاابراهیم برعکس دیگران به سرعت خنده‌اش رو خورد. دست یوسف رو گرفت و گفت: «شرمنده یوسف‌جان، خیلی ببخشید نتونستم خودمو نگه دارم. اصلاً چطوره با هم بریم نیروهات رو نشونت بدم؟ آره، بهتره، بریم تو راه صحبت می‌کنیم.» ادامه دارد ⏪ @Bandeyeamin_man ───━✣✦━♥️━✦✣━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 🥀 شهادت عقیله بنی هاشم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها تسلیت باد 🇮🇷 @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 👀 شاه دزد ☠️ رئیس دزدها خود شخص شاه بود! 🤔 به نظر شما این ثروت و جواهرات را از کجا آورده‌اند؟ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 📽کلیپ زیبای حضرت زینب با این کلیپ با حضرت زینب بیشتر آشنا میشیم🌹 وفات حضرت زینب بر تمامی شما مهدی یاوران عزیز تسلیت باد🍀 🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱 @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 📌 بزرگترین زمینه‌ساز ظهور زینب(س) است! ➕ خاطرۀ جالب استاد پناهیان از سید حسن نصرالله در رابطه با اثر مدافعان حرم @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─