~حیدࢪیون🍃
_!
بچہها سابقہ نشون دادھ
برای تمنای شهادت نباید
بہ سابقہ خودت نگاھ کنی!
راحتباش!
مواظب باش شیطون
نگہ بهت تولیاقت نداری...!
#حاج_آقا_پناهیان . . .
~حیدࢪیون🍃
:))🍃!'
شـهدا همـواره شمـا را نگـاه میـکنند . . .
مـراقـب اعـمال مـان باشـیم🌱!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قران خوندن این دختر نازنین را
ببینید
#حیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 عاشقانههای جذاب پدر و مادر شهید
🔹وقتی حاج آقا بعد از ۶۷ سال برای بیرون آمدن همسرش از خانه بالای سر او قرآن میگیرد!
#حیدریون
یکی میگفت: گناه کِه میکنم بعدش میشینم
و گریـه میکنم و میزنم تو سر خـودم میگم
بازم نشد. بازم توبــه شکستم...
درسته که خدا منتظر بنده هاشه تا دوباره
توبــه کنن، اما آخه کدوم توبــه...💔
دیگه رومون میشه؟🖐🏽
🖤ـ⸾ #تلنگرانہ
🖤ـ⸾ #به_خودمون_بیایم
یه لحظه حواستو بده به من💛'
میدونی چرا درِ یخچالو نباید باز بذاریم؟
چـون اگـه بـاز بـاشـه عـلاوه بـر خـودش،
میخواد هوای اتاق روهم خنک کنه. ولی
نمیتونه و موتورش از کار میوفته!
قصهی ماهم همینه، میخوایم به همه به
کمک کنیم اصلاح بشن، و حواسمـون از
خودمـون پـرت میـشه. آخـرشم قلبمـون
مثل موتور یخچال از کار میوفته..
اول خودسازی، بعد دگرسازی✨
#خودسازی
#حضرتزهرا سلام الله علیها:
روزه داری که زبان و گوش و چشم و
جوارح خود را حفظ نکرده روزه اش
به چه کارش خواهد آمد.
بحار، ج ٩٣ ص ٢٩٥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من هیچی بلد نیستم 💔 '
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_سی_و_سوم 🌈
رضا : جان دلم
- کجا داریم میریم ؟
رضا: گلزار ،رفتی تا حالا ؟
- نه نرفتم
رضا: الان بری عاشقش میشی
- من فقط عاشق یه نفرم
رضا : این که صد البته ،ولی این عشق با اون عشق فرق داره بانو
تا برسیم،رضا اینقدر حرفای قشنگی میزد ،که مسافت برام مثل برق گذشت
رسیدیم به گلزار ،رضا دستمو گرفت و حرکت کرد
در کنارش قدم زدن حس خوبی بود ،انگار دنیارو به من بخشیدن
چه برسع به اینکه دستانم در دستانش گره خورده بود
اول رفتیم سر مزار بابای رضا ،یه فاتحه ای خوندیم بعد رفتیم سمت گلزار
روی سنگ قبر ها رو میخوندم ،نوشته بود شهید ،شهید ،شهید گمنام ،شهید مدافع حرم
تا زمانی که رضا ایستاد
نشست کنار قبر شهید گمنام
شروع کرد به حرف زدن
رضا: سلام دوست من ،با رها خانم اومدم ،دستت درد نکنه که کمکم کردی بهش برسم
رها جان ،این دوست شهیدمه
خیلی وقته که با هم دوستیم
اولین باری که تو رو دیدم هیچ حسی بهت نداشتم ،تو رو مثل نرگس میدیدم
تا وقتی که تو شلمچه روی خاک نشسته بودی و گریه میکردی ،نمیدونستم چی میخواستی از شهدا
ولی وقتی دیدمت ،فهمیدم که نمیتونم تو رو مثل نرگس ببینم
هر روز که گذشت قلبم بیشتر میتپید برای بدست آوردنت67
نمیدونستم تو قبول میکنی با من ازدواج کنی یا نه ،
از دوست شهیدم خواستم که کمکم کن تو مال من بشی
)رفتم روبه روش نشستم ، اشک از چشمام جاری شد، با دستای قشنگش اشکامو پاک میکرد(
رضا: دیگه نبینم چشمای خانومم گریون باشه هااا
- چشم
رضا: چشمت بی بلا
بعد مدتی یه کم دور زدیم تو خیابونا بعد رفتیم سمت خونه عزیز جون
در حیاط و باز کردیم ،یه نگاهی به هم انداختیم و خندیدیم
رضا: نا سلامتی ما عروس و دوماد بودیماا ،چه استقبالی شد از ما
- خوب ،تو کلید داشتی دیگه ،کسی که خبر نداشت ما داریم میایم ،به نظرم الان بریم با هم تو خونه همه ذوق زده میشن
رضا: چشم
- چشمت بی بلا
درو باز کردیم وارد خونه شدیم
همه با دیدنمون اول جا خوردن بعد شروع کردن به دست زدن
نرگس: کجا بودین تا حالا
- رفته بودیم گلزار
نرگس: ععع میگفتین منم میاومدم دیگه ،خیلی لوسی
- انشاء الله دفعه بعد همراه آقا مرتضی، ۴تایی میریم
نرگس: هییییسسسسس ! لال شی دختر مامانش اینا هم اینجان
- ععع بی ادب ،عشق ادبم ازت گرفته هااا
یه دفعه یکی از خانوما گفت: نرگس جان ،این عروس خانمو ول کن بزار ما هم یه کم ببینیمش
نرگس: ببخشید ،رها جان برو
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_سی_و_چهارم 🌈
رضا رفت یه اتاق دیگه که آقایون بودن ،خانوما هم یه اتاق دیگه بودیم
بعد از خوردن شام یکی یکی رفتن
خیلی خسته بودم
عزیز جون: رها جان ،دخترم برو تو اتاق رضا ،خسته شدی
- چشم
نرگس: زنداداش ،ساکت هم تو اتاق داداش گذاشتم
- دستت درد نکنه نرگس جون
در اتاق و باز کردم ،باز همون اتاق ،باز همون آرامش
یه دفعه رضا زیر گوشم آروم گفت: دنبال کسی میگردی؟
) خجالت کشیدم با این حرفش، که نرگس اومد (
نرگس: داداش ،دایی یوسف کارت داره
رضا: الان میام
رضا رفت و منم چادرمو برداشتم
لباسای راحتی و از داخل ساک بیرون آوردم پوشیدم
موهامو باز کردم
لباسامو گذاشتم داخل کمد رضا
بعد روی تخت نشستم و این بار با دقت به اطرافم نگاه میکردم
دراتاق باز شد و رضا اومد داخل ،با چشمام براندازش میکردم
اومد کنارم نشست
موهامو نوازش کرد
رضا: چقدر موهای قشنگی داری
راستی لفظی سر عقدت و باز کردی ببینی چی بود؟
- نه69
رضا : عع چه بی ذوق
- وقتی بهترین هدیه زندگیم بودن کنار توعه ،چیز دیگه ای نمیخوام
رضا: ولی بازش کنی بهتره هااا
- چشم ،الان میرم میارمش
رفتم داخل کیفم ،جعبه کوچیک کادو شده رو آوردم کنارش نشستم
بازش کردم ،خیره شده بودم بهش
باورم نمیشد
همون تسبیح فیروزه ای که دیدمش تو راه شلمچه
- از کجا میدونستی من اینو میخواستم ؟
رضا: اون روز که تو اون مغازه بودیم ،دیدم چشمت بهش خیره شده بود ،همون روز نخریدمش قبل اینکه بیایم
خواستگاری رفتم خریدم و برگشتم
- یعنی رفتی همونجا خریدی ؟
رضا: اره
- واااییی خیلی ممنونم
رضا : اینجور مواقع کاره دیگه ای هم میکنناااا
- چه کاری ؟
صورتشو آورد جلو
رضا: ماچ
) داشتم از خجالت آب میشدم (
رضا: چشمامو بستم که خجالت نکشی ،بدو بدو
- آروم صورتشو بوسیدم
رضا هم بغلم کرد :،خوشحالم که تو اینجایی و مال من شدی
- من خوشحالم که تو مال من شدی و من الان اینجام توی اتاق تو
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻 شرط استجابت دعا
#استوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هربارصداتکردم...
بهدادمرسیدیآقا...💔🖐🏾
میگنچرا میخوایشهید شی؟!
+میگمدیدید وقتییه معلمرو دوستداری
خودتومیکشی توکلاسش نمره²⁰ بگیری
و لبخندرضایتش دلترو آبکنه ؟!
منمدلم برالبخند خدامتنگ شده(:"
میخوامشاگرد اولکلاسش بشم
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی...🕊
#شهیدانه
#شهدایی🥀
سوریہبودوخیلۍدلتنگشبودم
بهشگفتم:کاشکاریکنۍکہفقط
یکۍدوروزبرگردۍ..
باخندهگفت:دارممیامپیشتخانم
گفتم: ولـےمندارمجدۍمیگم
گفت: منمجدۍگفتم! دارممیام
پیشتخانم!حالایاباپاۍخودمیا
روۍدستمردم!
حرفشدرستبود،رویدست
مردماومد . . :)
•
¦🌿⃟♥️¦⇢ #شهیدحسینهریری•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای مصیبت #امامزمان(عج) اشک بریزید💔
#استادرائفیپور
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🖇♥️»
فرمــاندھ مهدۍ زهرا﴿س﴾ میشہ!((:🌿
🎙¦↫#حسینطاهرۍ"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظرات امام در مورد آقا♥️
#چشمفرماندهقلبم
#مقاممعظمدلبࢪے
⛓⃟¦🌿 #استادپناهیان:
-
تامۍتوانید؛عکس''آقـٰا''ࢪادࢪ..
فضـٰاۍمجـٰازۍمُنتَشِـࢪکنید!
تابہدستهمہعـٰالـمبࢪسد ؛
انسـٰانهـٰاۍ #پـٰاڪ_طینت؛گـٰاهۍ
بـٰادیدنچہرهۍِاولیاءاللّٰـہ . .
مُنقلبمۍشوند.. :)
-
⛓⃟¦🌿 #ࢪهبࢪانھ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 #حرف_لازم
- نگاه به نامحرم . .
.
.
👤 استاد #رائفی_پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقتدلتنگی..💔🥀
#استاد_رائفیپور
•
.
دلش گرفت...
نمیدانست چرا🥀!'
بعدها فهمید
امام زمان آن لحظه
دلتنگش بوده..💔🍂
#سلامآقاجانم..🖐🏻
اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🕊
°.🖇⃝⃡❥.°
🌿یڪبار با حمید آقا داشتیم مےرفتیم بیرون
ڪہ بحث تقلب در امتحانات وسط ڪشیده
شد من گفتم: دانشگاه اگہ تقلب نکنے
اصلا نمیشہ!
حمیدآقا سریع گفتن: نباید تقلب ڪنید🚫
مخصوصا تودانشگاه حتے اگہ رد بشے
چون تاثیر مدرڪ روے حقوقتون میاد و
حقوقت از نظر شرعے مشڪل پیدا مےڪنہ.
خودش مےگفت: بعضے وقتا ماموریت بودم ونرسیدم درس بخونم ولے تقلب نڪردم و رد
شدم ولے پیش خدا مدیون نشدم..
و دوباره درس رو برداشتم و فرصت
ڪردم بخونم و نمره خوب هم آوردم.
#شہید_حمید_سیاهڪالے_مرادے♥️
#زندگے_بہ_سبڪ_شہدا🥀
رَمَضـانرَهنَمـاۅَراهگشـا
مـاهعَفۅُگُذشتغُفراناست...!
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh