•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_هشتاد_یکم
#شهیدعلےخلیلی
علی نامه را درون پاکت نامه گذاشت؛ ان را به دوستش داد تا به دفتر مقام معظم رهبری ببرد.
علی از کارش راضی بود؛
فقط دوست داشت رهبرش بداند که تا آخرین قطره ی خونش، مدافع ناموس مردم است و اجازه نخواهد داد تا مولایش در سوگ بی غیرت برخی جوانان که بویی از جوانمردی نبرده اند بنشینند.
چله ی زیارت عاشورا هر هفته در خانه ی اجاره ای پدر علی برگزار می شد و تمام دوستان و شاگردانش هم مهمانان ویژه مجلس و محفل می شدند.
یک روز ،طبق معمول هر هفته که زیارت عاشورا برگزار شد،مادر؛ بنا به خواست دوستان و شاگردان علی، سفره ی غذا را در راه روی خانه پهن کرد و گفت:" بفرمائید ،بفرمائید غذا حاضره؛ بفرمائید نوش جونتون. "
تک تک شاگردان و دوستان علی به قسمت راهرو خانه نشستند و صدای سر و صدای دانش آموزان بلند شد.
علی تعجب کرد.😐
غذا را آورده بودند اما جلوی چشم او سفره را پهن نکردند!!! این رفتار چه معنی می توانست داشته باشد!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
علی صدای گرفته اش را بلند کرد و یکی از شاگردانش را صدا زد:" علی؛ علی !!! علی بیا اینجا باهات کار دارم."
علی نوروزی ،شاگرد همیشه همراه علی آمد.و گفت:" بله آقا خلیلی!!!!؟"
علی در حالیکه یکی از ابروهایش را بالا انداخته بود گفت:" چرا رفتین اونجا نشستین و غذا می خورین،بیایین همینجا جلوی من غذا بخورین"
علی نوروزی گفت:" چی آقا!😳اینجا جلوی شما غذا بخوریم؟؟!"
علی لبخند زد و گفت:" اره دیگه،😅"
شاگرد گفت:"آخه آقا؟!!! آقا!!!!! چیزه آخه!!؟"
علی اخم کرد و با تعجب پرسید:" اخه چیه!؟ چیزی شده؟؟🤨"
شاگرد گفت:" آخه شما!!!! شما نمی توانین غذا بخورین!"
علی اخم کرد و گفت :" خب من نمی توانم غذا بخورم،شما که می توانید غذا بخورین چرا اونجا غذا میخورین؟؟"
علی نوروزی که شوکه شده بود از این سوال مربی مجاهدش، آب دهانش را فرو خورد و من من کنان گفت:" چون؛ شما که نمی توانین غذا بخورین ما از غذا خوردن جلوی شما معذب میشیم😔😨و ناراحت برای همین به مادرتون گفتیم از امروز به بعد اونجا سفره را پهن کنن نمیشه که ما جلوی شما بخوریم و شما نگاه کنین ..اخه دلتون اگه خواست چی!!!"
علی که از این تصمیم شاگردش هم کمی ناراحت شده بود و هم کمی بابت جواب بامزه اش خنده اش گرفته بود با خنده گفت:" نه عزیزم؛ من دلم نمیخواد 😅😅تازه از دیدن غذاخوردن شما انرژی میگیرم.بیایین بابا سفره را همین جا پهن کنین،دیگه نبینم دور از چشم من غذا بخورین ها😉!!!"
شاگرد که ابتدا قبول نمی کرد اما با اصرارهای علی قبول کرد و به بقیه ی دوستان هم گفت :" بچه ها،اقایون بیایین سفره را جمع کنیم و بریم پیش آقا خلیلی؛ آقا خودشون گفتن بیاییم کنار ایشون، از دیدن غذا خوردنمون خوشحال میشن و انرژی می گیرن. "
دوستان و شاگردان علی هم با اصرار قبول کردند و جلوی چشم علی مشغول غذا خوردن، شدند.
علی زیر لب ذکر می گفت و از دیدن غذا خوردن دوستانش خوشحال می شد.
ادامه دارد....
نویسنده : سرکار خانم یحیی زاده
•┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_هشتاد_دوم
#شهیدعلےخلیلی
روزها می گذشت و علی ضعیف تراز قبل می شد که چندین بار تشنج می کرد😔.
شدت تشنج هایش ،بیشتر از درد گلو و معده اش اذیتش می کرد😭.
با هر بار تشنج علی؛ مادر هم انگار چهارستون بدنش می لرزید؛ رنگش می پرید و دختر کوچک خانواده 😔؛
مبینای علی؛ با هر بار تشنج برادرش؛ به سر و صورت خود می زد و جیغ می زد و گریه می کرد😭.
علی ؛ نه تنها جان پدر و مادرش بود بلکه؛ جان خواهر هم بود.
علی هر بار با تشنج راهی بیمارستان می شد و پس از تزریق سرم و اتمامش به خانه بر می گشت.
دروغ چرا!!؟
علی خودش هم خسته شده بود از این اوضاعش؛
دیگر چقدر می توانست اشک ها و لرزش دستان مادر؛ و قد خمیده ی پدر و اشک های خواهرش را ببیند!!!؟
تا کی می توانست درد سرم ها و سرنگ ها که بی رحمانه همچون موشک؛ بدن نحیفش را نشانه می رفتند تحمل کند!؟
تا کی می توانست این تشنج های همچون زلزله ۵ لیشتری را تحمل کند!؟
وقت ان بود دعای آسمانی شدن کند .
یکی از دوستانش در سوریه بود و به زیارت مرقد مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها رفته بود.
حسن لطفی این خبر را به علی داد.
علی بی صبرانه و کم طاقت به حسن گفت:" داداش؛ حسن جان؛ شماره ی اون دوستمون را بگیر بخدا،خیلی دلم گرفته😔😢"
حسن از دیدن بغض علی ناراحت شد و با دوستش در سوریه تماس گرفت،پس از سلام و احوال پرسی گوشی را به علی داد.
علی گوشی را گرفت ؛ و تا صدای دوستش را شنید، اشک چشمانش سرازیر شد .
با صدای لرزان گفت:" الو؛ سلام رفیق،
بخدا اونجایی برام دعا کن،دیگه خسته شدم😭😭، دعا کن شهید بشم 😭دیگه نمی کشم دیگه تحمل ندارم 😭دعا کن شهید بشم از خانم حضرت رقیه سلام الله علیها بخواه دعا کنن😭،فقط دعا کن،دیگه خسته شدم 😭"
علی اشک می ریخت و التماس دعای شهادت می کرد.
علی می دانست چند قدم مانده به آسمانی شدنش،اما مادر😔..
مادر اجازه آسمانی شدنش را نمی دهد.
علی دیگر کاسه ی صبرش به سر آمده بود.
باید خواسته اش را دوباره مطرح کند و اجازه را از مادر بگیرد.
یک روز صبح که مادر با انرژی امده بود تا مثل همیشه پرستاریش کند علی اسباب بازی های کودکی اش را که مادر،در یک صندوق نگه داشته بود را خواست .
مادر تعجب کرد و گفت:" مادر؛ علی! چیکار اون وسایل داری؟!"
علی گفت:" مادر؛ بیار اون صندوق را لطفا."
ادامه دارد....
نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده
•┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"👀🖤"
خونگریہڪنید..
برداغحسین💔
🖤¦⇜#حیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهداامامزادگانعشقاند...
🌸🌱
-
#اربابدلمحسین
🍃هر کجا مینگرم ، عکس حرم میبینم
این درِ خانه ی عشق است ، دویدن دارد
🍃دَمِ محشر که حسین بن علی وارد شد
حال و روزِ دلِ عُشّاق ، چه دیدن دارد...
-
السلامعلیکیااباعبدالله
•••|↫ #امام_حسینی
#لبيڪیامہدےعج
🏷🕊
🌹 #شهید_حاج_همت
〖 می خواهید #خدا عاشق شما باشد:
قدم بر می داریم برای رضای خدا
قلم می زنیم برای رضای خدا
حرف می زنیم برای رضای خدا
می جنگیم برای رضای خدا
اینجوری چه بکشیم چه کشته بشیم، پیروزیم✌️🏻 〗
✍حاج قاسم سلیمانی:
خدا را قسم میدهم به محمد و آل محمد؛
کشور ما را
و رهبر ما را
و ملت ما را
و سرزمین ما را
در کنف عنایت خود حفظ بفرماید.
#شبتون_شهدایی 🌙
#مدیر
#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
شبتونحسینۍ✨
دعاۍفرجآقاجانمونفراموشنشھ🌼🧡
بِسْمِ الرَبِ شُهَدا
{اسلام و علیک یا بقیة الله}
سه شنبه⇦10خرداد ماه 1401
29شوال 1443
❣السلام علیک یا اباصالح المهدی عجل الله ❣
🌞هر صبح به رسم نوکری از ما به تو سلام
🌻ای مانده در میان قائله تنها،تو را سلام
🌸ما هر چه خوب و بد،به در خانه ی توییم
🌻از نوکران منتظر اقا تورا سلام
الهم عجل لولیک فرج🌱🌿
🌺سلامتی وتعجیل درفرج مولاصاحب الزمان عجل الله صلوات 🌺
✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚
•┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈•
↳˹ @Banoyi_dameshgh˼
↻🎻🍊••||
-بعضیامیگنڪہماچونگرفتارفلانگناه
شدیم،دیگهروموننمیشهنمازبخونیم،
یادیگهسودیندارهنمازبخونیم ..
اینطورنیست!تومنجلابگناهمبودی
بازمنمازوبخون؛
نمازنجاتتمیدھ . .🌱🤞🏻
🍊⃟🎻¦⇢ #تلنگࢪانہ✌️🏻
🍊⃟🎻¦⇢ #شَہیده_گُـمـنـام
@Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌝#شایـداستورۍ↑
«آدمایےکهخوبزندگیـمیکنن
خوبممیمیرن
بـههیچیدلنمیبندن
حتیٰبهجونشـون
مرگشونـممیشهعیناز"در"ردشدن
اینکـهدیگهگریهزارۍنداره» ..
•┈┈┈𝐣𝐨𝐢𝐧┈┈┈•
↳˹ @Banoyi_dameshgh˼
خانواده شہدا را فراموش نکنید و براے آنان دلگرمے باشید!
با حضورتان در تمامے صحنہها و راهپیمایےها
و شرکت در مراسمات دینے و مذهبے،
پشتیبانے خود را از نظام، اعلان نموده و
موجب یاس و ناامیدے دشمنان شوید!
#شهید_محمود_موسوے✨
#هر_روز_با_یک_شهید🌿
کـانـال حیدࢪیون 🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @Banoyi_dameshgh』
هر چیزی را نگاه نکن
دیدن مثل غذا خوردن است
هرچیزی را که میبینیم،
با تمام آلودگیها و پاکیها وارد روح ما
میشود و به سادگی بیرون نمیرود!
*#استادپناهیان*
••{🖤⃟🥀}••
• ﯙ مَن اَز ڪودَڪی آﻣﯙخـتَم مـیٰانِ
تَمـامِ ؏شـق هٰـا
؏شق بِه |حُــ♥️ــسین|
چیز دیگَرۍ اسـت...
#امامحسیݩمن
" ﯙ اﯾن ࢪسم فࢪیبڪاࢪان است:
نام محمډ ࢪا بࢪ مأذنهـه ها مۍبࢪند،
اما جان اﯙ ࢪا که عــݪي است، دشنام مۍډهند ،،
#شہیدمرتضیٰآوینے
#معرفی_شهید
نام و نام خانوادگی: شهید روح الله قربانی
نام پدر : داوود
محل تولد : تهران
تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۳/۱
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۳
محل شهادت: سوریه - دمشق - حلب
مدت عمر: ۲۶سال
محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران
قطعه و ردیف و شماره : ۶-۸۷-۵۳
کتاب مربوط به این شهید: دلتنگ نباش
#بخشیاززندگینامهشهید👇🏻
شهید روح الله قربانی در اولین روز خرداد ماه ۱۳۶۸ در خانواده ای مومن و مجاهد به دنیا آمد. پدرش از سرداران سپاه و از مجاهدان ۸ سال دفاع مقدس است. مادر او فرهنگی بود و زمانی که روح الله۱۵ ساله بود از مهر و محبتش محروم شد. مادر روح الله آرزو داشت که پسرش طلبه یا شهید شود و روح الله با نشان شجاعت مدافع حرم در ۱۳ آبان ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) آرزوی مادرش را محقق کرد.
#وصیتنامهشهید:👇🏻🌿
وصیت نامه شهید روح الله قربانی
همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، بقیه دوستانم: اگر شهید شدم یک کلام حاج آقا مجتبی به نقل از علی علیهالسلام میگفتند منتهی فضل الهی تقوی است، شهادت خوب است اما تقوا بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا میکند فکر نکنم مال یک روز باشد شاید یک روزه هم باشد ولی حاج آقا میگفت پی ساختمان فنداسیون آهن است.
#نحوه_شهادت
شهید روح الله در تاریخ ۱۳ آبان ماه ۱۳۹۴ همراه شهید سرلک در حومه حلب بودند که ماموریت آن ها تمام می شود، شهید سرلک بنا داشت که به عقب برگردد و مقداری وسایل بردارد که شهید قربانی نیز همراه وی می شود و، این دو شهید، وارد یکی از اتاق های آنجا می شوند و حدود نیم ساعتی صحبت می کنند و بعد سوار ماشین می شوند و کارها را انجام می دهند و بر می گردند و زمانی که شهید قربانی درب ماشین را باز می کند، گویی آن ها را زیر نظر داشته اند، با «قبضه آمریکایی کرنت» مورد اصابت قرار می دهند و به دلیل اینکه فردی در آن نزدیکی نبوده است و مواد انفجاری نیز در ماشین وجود داشته است، ماشین ۲۰ دقیقه ای در آتش می سوزد و چیزی از پیکر شهید باقی نمی ماند.
یکی از دوستان او تعریف می کند:«پیکر روحالله وضعیت خوبی نداشت سوخته بود یکی از دوستان روحالله وقتی پیکر شهید را دید شروع کرد بهگریه کردن. میگفت روحالله عاشق این طور شهید شدن بود. سی چهل روز قبل از شهادت شهید محمد حسین رسول خلیلی عروسی روحالله بود. شهید خلیلی در عروسی روحالله شرکت داشت، رسول خلیلی از بچههای نیروی قدس بود. وقتی رسول شهید شد روحالله جای رسول قرار گرفت. پیکر رسول خلیلی را برای تشییع به محله شهید محلاتی آورده بودند. خیلی شلوغ شده بود. روحالله با صدای بلند به یکی از دوستانش میگفت که فلانی مردم چراگریه میکنند؟ رسول خلیلی به من گفته بود که وقتی او را تشییع میکنند هیچ کس نباید مشکی بپوشد وگریه کند،گریه فقط برای ائمه است.»
••|میخوانمت..
ای نهایت آرزوی آرزومندان(:
احسان و مهربانی تو روی مرا باز کرده😅...
میدانی من از تو خودت را می خواهم'
که تو بهترین و والا ترینی(=
-
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمیباید خواست✨•
-
تو مرا دست خالی و نومید برنمیگردانی
مگر نه!؟
اصلا غیر این است، که مولایمان امام سجاد(ع) فرمودند:
«دعای مؤمن یکی از سه فایده را دارد👌🏼
یا برای او در آخرت ذخیره می گردد؛
یا در دنیا برآورده می شود؛
یا بلایی را که می خواست به او برسد، از وی برمیگرداند»
-
نعوذ بالله که امام دروغ نمیگوید خداجان!
پس باز هم میگویم که تو مرا
نومید نمیکنی و حاجت و درخواستم را
اجابت میکنی♥️
-
که تو یقینا اجابت کننده ای🕊..
#وصالنویس🌼✨
📝《 @Banoyi_dameshgh》📝