رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
شبتونحسینۍ✨
دعاۍفرجآقاجانمونفراموشنشھ🌼🧡
#آیـہگرافۍ
مهربانی به گنہ ڪار بُوَد عادت تو
کــرمِ سفرهی غـفـار تماشا دارد ...
#آیـہگرافۍ
مهربانی به گنہ ڪار بُوَد عادت تو
کــرمِ سفرهی غـفـار تماشا دارد ...
#حیدریون
هوسی نیست مرا:
جز کربُ بلای حسین!🖐🏻
الحق که نامِ"کربُ بلا"
شایسته است چرا که:-
هر کس اهل بلا شود؛کربلایی میشود!💔
#آقایاباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #معراج_شهدا
🔻شهید در قبال خدا گذشت می کند...
''♥️🌿''
•
•
زمـٰانے ڪھ از 'من' میگذری
و پا ࢪوےِ "مینِ" دلت میگذار؎
آنگـٰاھ شھیـد مۍشو؎ :)♥️🖐🏻
•.•
#شهیدحسینولایتۍفر
∘°🛶🌿°∘
قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ۰۲
بگو:سفࢪڪنيدودرزميݩبگرديدو بنگريدچگونہخداوندآفرينشࢪا آغازڪرده؛سپسبازاوجہانديگرۍ ࢪاپديدمۍآورد.خداستڪهبـر هرچيزتواناست.
💌سورهمبارڪهعنڪبوت💌
#آیه_گرافی
اَللّهُـمَّعَجِّـلْلِـوَلِیِّـڪَالفَـرَج🕊
~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_صد_دهم #شهیدعلےخلیلی مادر که عصبانیت مبینا را دید خ
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_صد_یازدهم
#شهیدعلےخلیلی
مادر ،لبخند زد و مبینا را به آغوش کشید و صورتش را بوسید و گفت:" دخترم،من همه دوتای شما بچه هامو خیلی دوست دارم عززززززیزززدلم😘"
دنیایی از یادگاری های علی در صندوقچه ی خاطرات مادر،حکایتی بود طولانی از عاشقی و هجران خسته دلی از نفس افتاده😔😭.
مادر حتی اولین دایره ای که علی کشیده بود را هم حتی نگه داشته بود،او تازه فهمیده بود چرا علی برایش چیز دیگری بود .
مادر،آن قدر برای نگهداری این خاطرات اصرار می کرد ،بوی عطر وجود و حضور علی را می داد😔.
نگاه مادر،در لابه لای خاطره ها به دستبندی مشمایی(مشمعی) خیره شد،
روی آن نوشته بود(علی خلیلی ۷۱/۸/۹)
چشمانش لبریز اشک شد،تصویر دستنبد را در حوض چشمانش رقصاند، طاقت نیاورد،آن را برداشت،بغض امانش را برید و راه گلویش را بسته بود.
گاه به دستبندی که دور انگشتان دستش بسته بود خیره میشد،و
گاهی هم در لابه لای آن چشمانش به عکس مهربان علی.
مادر لبخند تلخی زد 😞و اهی عمیق وجودش را فرا گرفت.
دستبند نوزادی علی،تداعی دستان نحیف و استخوانی او در روزهای آخر بود
علی می خندید و مادر هم از لبخند زیبای علی خندید،صدای گرفته علی در ذهن مادر پیچید.
صدای گرفته ای که گفت:" هیچ چیز دست من و تو نیست....فقط خدا ....
خدا....
خدا......
کار هر روز مادر، سپری کردن لحظات سخت هجران علی بود با 😔صندوقچه خاطرات جانش،و
رفتن بر سر مزارعلی اکبرش 😭.
هر روز خودش را به آرامگاه ابدی علی می رساند و خانه ی آخرت جانش را آب و جارو می کرد😭و سنگ قبر سفید مزار جانش را می بوسید، به یاد تک تک دورانی می افتاد که علی دست و پایش را غرق بوسه میکرد.
مادر هنوز هم باورش نمیشد😭!
آخر چه کسی باورش میشد علی انقدر زود از میانشان پر بکشد و روح پاکش به آسمان عروج کند😭!!!؟؟؟
مادر در خانه را بعد از چهلم علی به روی تمام خبرنگاران بست،به روی تمام مسئولینی که فقط به فکر گرفتن عکس یادگاری به پاره ی تن مادر بودند و فارغ از دغدغه ی بیماری و بدحالی علی😭.
مادر در را بسته بود .اما...
تمام تلاشش را برای گرفتن حکم قصاص احسان شاه قاسمی قاتل علی،انجام داد.
یک سال تمام از این دادگاه به ان دادگاه رفت و...
ادامه دارد...
نویسنده:سرکار خانم یحیی زاده
•┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•
~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_صد_یازدهم #شهیدعلےخلیلی مادر ،لبخند زد و مبینا را
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_صد_دوازدهم
#شهیدعلےخلیلی
دادگاه حکم به قصاص احسان شاه قاسمی قاتل علی داد،اما...😔
اما دهه ی کرامت شروع شده بود.
مادر به یاد تمام خاطرات علی افتاد و عکس های زیارتی جانش در حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام افتاد.
صدای علی در گوشش پیچید:" مامان!"
مادر گوشه گوشه ی خانه به دنبال صدای علی گشت😭.
ای کاش علی را در برابر دیدگانش می دید 😭،دلش برای دیدن صورت مثل ماهش تنگ شده بود،دلش می خواست علی را در آغوش بگیرد و بفشارد 😭تا تمام حس و حالش را درک کند.
دوست داشت علی هم اورا در آغوش بگیرد و با همین در آغوش گرفتن،جانِ مادر، تمام سختی هایی که برای مادر به وجود امده بود در درد فراقش حس کند😭.
ان صدا باز هم در گوش مادر پیچید:" مامان!"☺️
و مادر که از پیدا کردن جانش مایوس شده بود ،در جواب با چهره ای خسته و ناراحت گفت:" جانِ مامان؟!"
و علی گفت:" یادته، همیشه می گفتم اگه نوجوانها به امام رضا علیه السلام وصل بشن دیگه همه چی حله؟!"
و مادر گفت:" اره نورِ چشمم😔"
مادر به عکس علی که از پشت قاب شیشه ای قاب عکس به او لبخند می زند نگاه کرد😊.و اشک 😥در حوض چشمانش حلقه زد.
مادر گفت:" یعنی علی...تو میخوای....😔تو میخوای که ....ب ب ..ب ..ببخشمش؟؟!"
و جواب علی لبخند رضایت بود ،رضایت برای بخشیدن زندگی به کسی که زندگیش را از او گرفته بود😔.
پرویز، به کنار مادر امد و گفت:" اعظم جان؛ مطمئنی میخوای احسان را قصاص کنی؟!"
مادر با چشمانی قرمز و اشک الود،به پدر نگاه کرد و گفت:" یعنی چی پرویز ؟ یعنی ببخشیمش؟؟ اون علی ام را از من گرفت 😭،اگه ..😭اگه اون شب با چاقو پسرم را مجروح نمی کرد،الان پاره ی تنم کنارم بود نه زیر خاک 😭😥،الان پسرم دستم و می بوسید، نه که من سنگ قبرش را ببوسم .😭
چقدر برای جگر گوشه ام آرزو داشتم،😭ارزوم بود توی لباس دامادی ببینمش😭،بچه هاشو ببینم ،😭اما....😔
اما حالا چی؟!
بچه ام فقط روحش اینجا با منه، ولی تن نحیف و لاغرش زیر خروارها خاک آرام گرفته😭😭.
پرویز ؛ من تمام زندگی مو با از دست دادن علی،باختم 😭،علی تمام هستی و وجود من بود😭."
پدر،اشک گوشه ی چشمانش را پاک کرد و با صدایی آهسته گفت:" میدونم اعظم جان؛ علی تمام هستی ما از این دنیا بود،ولی عزیزم خاک سرده 😔،با قصاص کردن احسان که علی ی ما زنده نمیشه،اعظم جان! لذتی که در بخشش هست در قصاص نیست .
خون را که با خون نمی شورن.
اعظم جان؛ بگذر،
ما داغ جوان دیدیم، اجازه نده پدر و مادر احسان هم داغ جوان بببینن 😔.
بیا و از حکم قصاص بگذر.
من مطمئنم علی هم اینجوری راضی هست.بخاطر امام رضا علیه السلام ببخش."
مادر سکوت کرده بود و سرش را پایین انداخته بود و فقط به حرف های پرویز گوش می داد.
مادر پس از چند دقیقه سکوت گفت:" باشه،می گذرم،بخاطر امام رضا علیه السلام 😔،من اصلا از همون اول می خواستم ببخشم،ولی میخواستم اونها بفهمنن که ما چی کشیدیم توی این دو سال و 😭یک سال شهادت علی 😭؛ بیانیه ای می نویسیم و در اون بیان می کنیم که ما در ایام کرامت، از حکم قصاص احسان شاه قاسمی گذشتیم و فرزند شاداب و خندان خود را تقدیم اسلام و انقلاب کردیم 😭😭."
و پرویز لبخند زد و از مادر تشکر کرد.
و پدر به دادگاه اطلاع داد .
و اما سالها از آن ماجرا گذشت.
هنوز هم که هنوز است،مادر دل بیقرارش در کنار مزار علی آرام می گیرد.
و علی در خواب به مادر می گوید که به هئیت الزهرا سلام الله علیها بروید،
و مادر هر گاه به ان هئیت می رود حضور علی را ویژه تر احساس می کند و
پدر،با تیشرت مشکی،که با عکس پاره ی تنش منقش شده بود، بر سر مزار علی اکبرش حاضر می شود.
و علی ،همواره دستگیر مردمان سرزمینش است هر جا که صدایش بزنند.
علی عزیز😭،
شهادتت مبارک ❤️😭
به پایان امد این دفتر ،
حکایت دلتنگی مادر،
هم چنان باقیست 😭.
نویسنده:سرکار خانم یحیی زاده
سلام علیکم رفقا🌿
بزرگواران رمان ( حبل الورید) به اتمام رسید و بعد این رمان در نظر گرفتیم رمان دیگه رو بزاریم به نام( عبور زمان بیدارت میکند) از امشب پارت گذاری شروع میشه ظهر دو پارت و شب دو پارت و روز جمعه هم رمان ( عشق واحد) هست که نزدیک به تمام شدن هست و رمان دیگهای خواهیم گذاشت با ما همراه باشید🌹☺️
یهکنجاَزحـَرمبھمجـٰابدـہ؛دلـَمتنگتهخدآشـٰاهدـہ:)
💛⃟🌻¦⇢ #دلتنگحَرم
💛⃟🌻¦⇢ #چہارشنبہھاۍامامرضـایـے
💚!“•••
⋆.
تَڪلیفِمـٰاایناَستڪِہاَزنـٰاموسِشیعِہ
دِفـٰا؏ڪُنیموَجـٰانِخۅدرادَراینراهبِدَهیم…!
↵شَھیـدرضـٰاحـٰاجـۍزاده••
⋆.
‹◌.#حیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب بہ معناۍ چـادر نیست!
حجاب بہ معناۍ پوشیدن سالم است ؛
نه پوشیدنۍ ڪہ از نپوشیدن بدتر است.
#مقاممعظمرهبری
💌#ڪلامشہید
اگر مۍخواهیدڪارتانبرڪتپیداڪندبہ
خانوادھ شہدا سر بزنید،زندگۍنامہشہدا
رابخوانیدسعۍڪنیددرروحیہخودشہادت
طلبۍراپرورشدهید...
#شہیدمصطفیٰصـدرزادھ🕊