eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
توییت جدید علی کریمی🤔 ایران در عزای شهدای شیراز و علی کریمی در حال مدیریت و هدایت اغتشاشات! لعنت به هر خائنِ مزدور!
~حیدࢪیون🍃
توییت جدید علی کریمی🤔 ایران در عزای شهدای شیراز و علی کریمی در حال مدیریت و هدایت اغتشاشات! لعنت
زمانی شعار زن، زندگی، آزادی محقق می‌شود که وقتی یک روز صبح پنجره را باز کردی با این تصویر مواجه شوی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻شهدای حادثه تروریستی آمل شنبه تشییع میشوند 🔹مراسم تشییع پیکر این دو شهید از ساعت ۱۵ فردا شنبه ۷ آبان از میدان قائم آمل تا صحن امامزاده ابراهیم این شهر برگزار خواهد شد.
هیچکس برام کاری نمی کنه😔 می گفت:من زشتم!! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمی کنه!!تو یه پوستر برام بزن تا معروف بشم، و خندید . این را یکی از دوستان شهید هادی عزیز از او روایت کرده است... 💛شادی روح شهید صلوات💛 ‌‌•┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈• ↳‌‌˹ @Banoyi_dameshgh ˼ ‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
Hossein Taheri - Alam Az Daste Alamdar (320).mp3
2.53M
•{🕊}• هنذفری دم دسته ! علم از دست علمدار نیوفتد هرگز یاعلیییی✌️ این روزها به شور هایی مثل این نیاز داریم 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مهسا امینی جزء افراد اهل سنت ایران بود. 🔸اهل سنت هم تو سنت هاشون چیزی به نام مراسم چهلمین روز درگذشت ندارن! 🔹حالا اینا به کنار! 🔸یه عده بلند شدن رفتن سر خاکش و براش چهلم گرفتن! باشه! اینم عیب نداره و ما میگیم خیلی دلسوز بودن! 🔹اما موندم چه مراسم عزاداری بوده که توش علاوه بر کشف حجاب، شروع کردن به کف زدن و رقصیدن! ⁉️به نظرتون اینا عزادارن یا دردشون چیز دیگه ایه؟! •┈┈┈𝐣𝐨𝐢𝐧┈┈┈• ↳‌‌ @Banoyi_dameshgh ژن ژیان آزادی ژن خوک تو رگته حقداری آزاد باشی 😏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_وشش °•○●﷽●○•° سه ماه و ۲۱ روز و ۶ ساعت و پنجاه و سه دقیقه از تولد زینبم
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 °•○●﷽●○•° _شمیم جون بچه رو بده +نه خیر نمیخواد بچه سرما میخوره . هر وقت خوب شدی بهش شیر بده ‌ نرگس با یه لیوان ابجوش عسل و لیمو اومد بالا سرم ایستاد +بیا اینو بخور جون بگیری ازش گرفتمو به زور خوردم. _اه چقدر بدمزه... محمد در اتاق رو زد و اومد تو ‌و با عصبانیت ساختگی گفت +بدین بچمو بابا لهش کردین به خدا بزارین دو کلوم باهم حرف بزنیم بچه رو از شمیم گرفت و رفت بیرون بچه ها دورم روی تخت نشستن و هر کی یه چیزی میگفت که یهو صدای شکستن اومد نرگس محکم زد تو سرش و گفت _یاحسین فرشته... حرفش تموم نشده شمیم و ریحانه هم همراهش دوییدن بیرون. اطرافم رو که خلوت دیدم به پلکام اجازه ی استراحت دادم. این سرماخوردگی لعنتی از پا درم اورده بود. جون باز و بسته کردن پلکام رو نداشتم .تو این مدت طبق معمول تنها کسی که بیشتر از همه اذیت شد محمد بود . همه ی کارای خونه و بچه رو دوشش بود . غذا رو که بار گذاشتم به اتاق برگشتم. محمد تو اتاق بود و زینب و روی پاهاش خوابونده بود . زینب هم با صورت محمد بازی میکرد. محمد لپشو باد کرده بودو دو تا مشت زینب و میزد به صورتش و باد لپشو خالی میکرد و زینب بلند بلند میخندید انقد تو این حالت خنده دار شده بود که نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده ‌. محمد و زینب با تعجب برگشتن سمت من و با من خندیدن به محمد گفتم _فکر نمیکنی زیاد زینب دوستت داره؟ قیافشو بچگونه کرد و گفت : +چیه مامان خانم؟حسودی؟ خندیدم و _بله که حسودم پس من چی؟ +خب توهم منو دوس داشته باش _خیلی پررویی محمد +آره خیلی _اخه یه وقت میری سرکار منو اذیت میکنه برام زبون در اورد و گفت +خوبه دیگه _تو دیگه کی هستی؟ _عجب ادمیه پاشد و نشست رو تخت +میگم فاطمه شاید هفته ی بعد... _هفته ی بعد چی ؟ +هیچی... بوی سوختنی میاد،چیزی رو گازه ؟ _نه چیزی رو گاز نیست دوباره چه خبره؟هفته ی بعد چی؟ +هیچی دیگه میگم این زینب خرابکاری کرده فکر کنم بیا عوضش کن . _داری طفره میری +عه عه من برم دستشویی ببخشید بچه رو گذاشت رو تخت و رفت بیرون از اتاق . این که چی میخواست بگه خیلی ذهنمو درگیر کرده بود .از هر دری خواستم ازش بپرسم طفره رفت و چیزی نگفت... __ انقدر که گریه کرده بودم سر درد خیلی بدی گرفتم. انقدر حالم بد بود که دیگه حتی نمیخواستم صدای محمد رو بشنوم دستم رو به سرم گرفتم و گفتم : +تو رو خدا ادامه نده،مگه تا الان من بهت میگفتم کجا بری کجا نری... خدا شاهده ؛خدا شاهده حالم بده نمیگم نرو ولی میگم الان نرو.محمد زینب چی؟من چی؟دوسمون نداری؟ مارو کجا میخوای بزاری بری؟ دوتا دستش و گذاشت رو چشماش وبا حالت عصبی گفت +نزن این حرفا رو. پاشد و از اتاق بیرون رفت. بعد از چند ثانیه صدای باز و بسته شدن در اومد که متوجه شدم رفت بیرون. به زینب که مظلوم روی تخت خوابیده بود خیره شدم. با دیدنش گریم شدت گرفت. از اتاق رفتم بیرون و نشستم رو مبل.دو تا زانوم رو تو بغلم جمع کردم و سرم و روش گذاشتم.گریه امونم رو بریده بود.نمیدونستم چرا انقدر بیتابی میکنم،مَنی که این همه منتظر این حرفش بودم،مَنی که این همه مدت خودم رو اماده ی حرفاش کردم،اماده ی خداحافظیش...شاید انتظار نداشتم انقدر زود این روز برسه،فکر این که یه روز از در بیاد و بگه میخواد بره، فکر نبودنش من رو میکشت...! ناراحتی و اضطراب تا عمق وجودم رخنه کرده بود.بلندشدم تا برم یه دستمال از رو میز بردارم که چشمم افتاد به عکس اقا ویاد حرف محمد افتادم. +آقا تنهاست...اینجاهم از کوفه بدتره. اگه امثال منو تو پشت آقامون نباشیم پس آقا دلش به کی خوش باشه؟ فاطمه حضرت زینب و یادت رفته؟ سر بریده برادرش رو رو نیزه دید جنازه ی اکبر رو اربا اربا دید دوتا دست جداشده ی علمدارش و دید...! ولی آخرش گفت ما رایت الا جمیلا! از خدا میخوام صبر زینبی بهت بده. اینا رو نگفتم که فکر کنی من برم دیگه بر نمیگردم،نه خیر اینطوریا نیست من بی لیاقت تر از اون چیزیم که بخوای فکرش وکنی؛ولی میگم رو خودت کار کن یکم به این هافکر کن.همیشه دل کندن از چیزایی که دوسش داری بد نیست، شاید درد داشته باشه،حتی شاید مثل شنیده شدن صدای شکستن استخونای بدنت سخت و دردناک باشه،ولی گاهی لازمه واسه رشد روحت.گاهی دل کندن از چیزای خوب چیزای بهترو نصیبت میکنه،باعث تعالی روحت میشه. حالا ماهم که هدفمون تو این دنیا زندگی نیست،بندگیه! دعا کن بتونیم بندگیشو کنیم. اگه تو راضی نباشی که رفتن من نه تنها فایده ای نداره بلکه اصلا این جهاد قبول نیست ...! بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ ↠ @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_وهفت °•○●﷽●○•° _شمیم جون بچه رو بده +نه خیر نمیخواد بچه سرما میخوره .
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 °•○●﷽●○•° اگه تو نخوای که من نمیرم ولی مطمئن باش فقط برامون شرمندگیش میمونه! در هر صورت من نرم یکی دیگه میره حرم خانم که خالی نمیمونه،این ماییم که خودمون رو از این سعادت محروم کردیم.خودمون سد راهمون شدیم. صداش همش تو سرم اکو میشد. راست میگفت،حق با اون بود. من که میدونستم محمد عاشق شهادته، من اینجوری عاشقش شده بودم، من میدونستم اون دوست داره شهید شه و زنش شدم. با اینکه به روی خودم نمیاوردم و یجورایی خودم و گول میزدم،میدونستم.حالا اگه مانعش میشدم ته نامردی بود.میدونستم محمد ببشتر از من عذاب میکشه. میدونستم چقدر اذیت میشه،ولی میترسیدم،خیلی میترسیدم. تقریبا همون زمان که محمد گفت بیست و پنج روزی که نبود و من و خونه ی بابام‌ بودم ،سوریه رفته بود،خبرای داعش پخش شد. فیلم ها و عکساشون تو فضای مجازی پر شده بود. با دیدنشون از ترس تمام بدنم میلرزید،حتی نمیشد حیوان خطابشون کرد ،مطمئنا حیوانات هم نمیتونستن در این حد وحشی باشن. حتی فکر کردن به اینکه محمد قرار بود بره و باهاشون بجنگه برام ترسناک بود،ولی میدونستم باید جلوی این قوم باطل گرفته شه. تا صبح با خودم کلنجار رفتم انقدر فکرای جور واجور تو ذهنم بود که خوابم نمیبرد‌. با شنیدن صدای گریه ی زینب از جام بلندشدم و رفتم بغلش کردم تا اروم شه. محمد تا خودِ صبح نیومد نفهمیدم چقدر گذشت که چشم به در خوابم برد. _ واسه شام آبگوشت بار گذاشتم. زینب خیلی لجباز شده بود و برخلاف گذشته همش چشماش اشک الود بود . شاید خبر از دل پدرو مادرش داشت‌. محمد اومد بچه رو بغل کرد و رفت تو اتاق.دیگه واقعا کلافه شده بودم . علاوه بر کارای خونه و بچه داری کارای دانشگاهم خیلی زیاد شده بود. دیگه وقت واسه سرخاروندن هم نداشتم.خواستم برم دوش بگیرم که یادم افتاد امروز سه شنبه بود واسم عجیب بود چرا محمد هیئت نرفته بود. در اتاق رو زدم و وارد شدم محمد برگشت سمت من که گفتم _چرا نرفتی هیئت؟ سرش روبرگردوند و جوابی نداد. منتظر نگاهش میکردم چند ثانیه گذشت و جواب نداد . کلافه گفتم _جواب نمیدی؟ با بی حوصلگی برگشت سمتم و یه دستش رو برد تو موهاش و گفت +باچه رویی برم هیئت؟ _وا یعنی چی؟ تاحالا با چه رویی میرفتی؟ +فاطمه من خجالت میکشم _ازچی؟ +هیچی _چیزی شده محمد؟ +نه چیزی نشده _پس از چی خجالت میکشی؟ +از خودم،از روضه ی حضرت زینب از اینکه اسم حضرت زینب بیاد و من... سرمو انداختم پایین و از اتاق خارج شدم.دلم واسش میسوخت.شرمنده شده بودم.شرمنده تر از همیشه! با اینکه دلکندن ازش واسم خیلی سخت و شاید هم غیرممکن بود باید میتونستم محمد باید میرفت و منم بایدسخت ترین تصمیم زندگیم و می گرفتم! __ آخرین پیراهنش رو با اشک تا کردم و تو ساک گذاشتم. میدونستم دلش میخواد رفتنش برگشت نداشته باشه. سرش گرم نوشتن بود،پرسیدم _چی مینویسی؟ +وصیت... _بخونش ببینم +خیلی خب،پس خوب گوش کن بسم رب الشهداء والصدیقین _بسه بسه نمیخواد ادامه بدی! ازجام پاشدم و رفتم تو اتاق پشت در نشستم وزدم زیر گریه. بلند بلند گریه میکردم که از پشت در صدای محمد و شنیدم +گریه نکن،منم... دیگه ادامه نداد همونجا پشت در رو زمین نشست وبه در تکیه داد. _محمد،پس دعا کن منم شهید شم به خدا نمیتونم،به جون تو به جون زینب... +هیس،دنیا هنوز به امثال تو نیاز داره تو باید باشی،تو یه مسئولیت شرعی به گردنته _کاش زینب مثل تو شه،دقیقا عین خودت ! +ان شالله باهم بزرگش میکنیم... فاطمه _جان؟ گفت: +نکنه راضی نباشی یه وقت؟مطمئنی دلت رضا میده؟ چیزی نگفتم،از جام بلند شدم و در رو باز کردم. سعی کردم محکم باشم.آب دهنمو بزور قورت دادم و گفتم _ میدونم قامت مرتضی از همسرش دلبری میکنه اما چشامو میبندم و نمیبینمت...! دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم هق هقم شروع شد گفت : +چه عجب،شما مارو مرتضی خطاب کردی! _خواستم روح مادرت وشاد کرده باشم. مادرش اینطوری خطابش میکرد. سعی کردم همه ی این لحظات رو به خاطرم بسپرم با خودم گفتم کاش هیچ وقت اخرین باری وجود نداشت. میدونستم چقدر دوستم داره،به عشقش شک نداشتم و میدونستم اون بیشتر از من میشکنه، چون نمیتونه احساسش رو بروز بده. چیزی نگفت. بعد از خونه بیرون رفت. قرار بود شب همه بیان خونمون و با محمد خداحافظی کنن. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ ↠ @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
سوره دخان نیز سفارش شده... ان شاءالله فردا بعد از ارسال رمان ساعت ۱۵ فواید سوره دخان رو قرار خواهم د
🌼 🌼 سوره الدُخان سوره ای مکی هستش. ۴۴ رومین سوره قرآن. ۵۹ آیه داره. و در این سوره درباره روز قیامت،عظمت قرآن در شب قدر،نشانه های توحید خداوند صحبت شده و این سوره برای درمان سردرد، خلاصی از وسوسه شیطان هست و خواندن این سوره در شب جمعه سفارش شده به دلیل بخشیده شدن گناهان و برآورده شدن حاجات براساس روایت ها👆🏻
دلتنگ نگاهت هستیم 💚💛
✌️🏻🌱! اگر به من توهین کردند ؛سکوت کنید! ولی اگر به رهبر توهین کردند ساکت ننشینید! - ولی فقیه تنها و مظلوم است -
💌 امام‌علۍ(ع)🌱: بانفس‌خودجهادكن‌وازاوحساب كِش،همچنان‌كه‌شريڪ‌ازشريكش حساب مى‌كِشد،وحقوق‌خداوندراازاو مطالبه‌كن،همچنان‌كه‌طرف‌دعوا، حقوق‌خودراازديگرۍمطالبه مۍكند❗️ - غرر‌الحکم؛حدیث۴۷۶۲
1_1228276065.mp3
5.22M
🌱|💚 مقدمہ‌سازۍ‌ظهورامام‌زمان(عج)✨! - حجت‌الاسلام‌علیرضا‌‌پنـاهیان🎤
~حیدࢪیون🍃
•🌸📿• میگفت عشق‌به‌شهادت،گُلیست‌که‌دردل‌هرکس‌ نمی‌رویدوشهادت‌غنچه‌ای‌که‌به‌رویِ‌هرکس نمی‌خندد،واین‌گ
•🌸📿• خیال‌نکنیم‌اگہ‌ازچیزاۍکہ‌راضۍنباشیم بهتر‌میتوانیم‌دعا‌کنیم‌و اگر‌شاکۍباشیم خدابهتر‌مشکلات‌مارا‌مۍبیند. لبخند‌زدن‌دراوج‌مشکلات‌وراضۍبودن هنگام‌دعا.. "رمزگشایش‌است"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند..✊🇮🇷 تصاویری از راهپیمایی مردم سراسر کشور در محکومیت جنایت تروریستی شیراز
دارن حَرمتو ابُ جارو میکنن:) همه‌جارو‌بو‌خون‌گرفته فصای‌سنگین‌بغض‌کرده ما رسما اینجا به‌جایِ‌ اکیسژن داریم غم تنفس میکنیم چی‌شد ،که هر‌خبری به گوشمون میرسه باید ترس‌جونمونو‌بخوره‌ چیشد‌که‌همینجور‌تو کشور خودمون‌داریم‌شهید‌میدیم‌ ولی‌میفهمید‌،یا‌خودتان‌را‌میزنید‌به‌نفهمی حداقل برای برادرا و مادرا و پدرایی که هنوز نرسیدن خونه حداقل برای اون بچه‌مجروحی که مجهول مونده حداقل برای مظلومیت... لیست مجروحا دادن یه تشابه اسمی باعث شد گوشی‌از‌دستم‌بیوفته...چی‌میکشن ‌خانواده‌هاشون...
🌹بسم رب المهدی🌹 سلام خدمت تمام همسنگران⚡️ زمان ختم صلوات تا ساعت ۲۴🕛 ✅نیات: 👈سلامتی و ظهور آقا امام زمان 🌸 👈سلامتی رهبر عزیزمون🌼 👈خاموش شدن فتنه💔 لطفا تعداد صلوات های خود را به آیدی‌ زیر ارسال کنید: @molayam_Ali_110
~حیدࢪیون🍃
۳۰۰،۳۰۰،۳۱۳ ۱۰۱۳صلوات❤️قبول باشه
۳۱۳ تا صلوات❤️ قبول باشه🌱 ۱۳۲۶تا