شهید سید مرتضی آوینی:
هزارها سال از هبوط آدم بر سیارهی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنهی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. این بندگان مخلص خدا طلیعهدار نورند و با دست آنان است كه صبح شكافته میشود و تاریخ به عاقبت كار خویش نزدیك میگردد.
کتاب گنجینه ی آسمانی / ص 144
@Banoyi_dameshgh
دوشنبه روزحاجات
ومن برایتان دعامیکنم
الهی🙏امروز به
حاجت دلتون برسید
الهی هرچی
به صلاحتون هست
خدا سر راهتون بزاره
امین یارب العالمین🙏
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏🌸↷
➜ @Banoyi_dameshgh
____
#حیــــــدریــــون •~
#سخنی_از_شهدا 🌷
شهيد مهدي يخچالي
سخن: سفارش من به شما اين است كه پشتيبان ولايت فقيه باشيد و از امام حمايت نماييد. از روحانيت و دولت حمايت كرده و با كسي كه اين دو را تضعيف كند به شدت برخورد نماييد. به خدا قسم كه اگر دشمنان مرا بكشند و خونم را بر زمين ريزند در قطره قطره خونم نام مقدس خميني را مي بينند. اي برادران، خط آل محمد و علي را روش و منش خود قرار دهيد و مبادا از اين راه بيرون رويد كه شكست شماها در اين صورت حتمي است. اي خواهران، اين شعر را الگوي خودتان قرار دهيد.
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏🌸↷
➜ @Banoyi_dameshgh
________
#حیــــــدریــــون •~
اونقدر آدمها قبل من و شما
🍃غصه خوردند،
🍃گریه کردند ،
🍃عاشق شدند،
🍃فارغ شدند،
🍃فحش دادند...
اونقدر آدمها قبل من و شما
🌱بردند، باختند،
🌱گذاشتن رفتند ..
🌱از دیگران بریدند..
اونقدر آدمها قبل من و شما
🍃 به گذشتهشون فکر کردند،
🍃حسرت خوردند،
🍃بغض کردند...
اما حالا کجا هستند؟
🌱 پس رفیق رها کن ،
🌱 رها کن و #شاد باش..
🌱از امروزت ، از زندگیت لذت ببر..
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏🌸↷
➜ @Banoyi_dameshgh
____________
#حیــــــدریــــون •~
🌸 پروردگارا...
✨به هر ریسمانی که آویختیم، برید.
🕊بر هر شاخه ای که نشستیم، شکست.
✨بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد.
🕊تنها تویی که حق محبت را،
✨تمام و کمال ادا می کنی.
🕊به ما الفبای محبت بیاموز .
✨ و با ما به فضل خودت رفتار کن.
🌸آمیـن
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏🌸↷
➜ @Banoyi_dameshgh
________
#حیــــــدریــــون •~
#دریاےبندگے
هــــر لحظه این را به یــــاد داشته باش
که انـــدازه ی مشــــکلاتت از #قــــدرت خداونـــــد
خیلــــی کوچکـــــترند.
پس با خودت زمزمه کن:
لاحول ولا قوه الا بالله
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏🌸↷
➜ @Banoyi_dameshgh
________
#حیــــــدریــــون •~
همیشـهبـهمـاسفـارشحجـابمیکـرد
میگفـت : اگـهمیخوایـدقیامـت
جلـویحضرتزهـرا❲سـلامالله❳روسفیـدباشیـن
نبایـدگـوشبـهحـرفدیگـرانبدیـدوروی مُـدرفتـارکنیـن ، نبایـدبگیـدعُـرفجامعـه فـلانحـرفرومیگـهیـافـلانچیـزرومیخـواد
بایـدنگـاهکنیـنبـهآیاتقـرآنوزندگـی حضـرتزهـرا
بینینداونھـاچیمیگـنهمـونکـاروبکنیـد🌱!
ـــــشھیـدابوالفضـلشیروانـی🖇📒ـــــ
❣بر چهره دلربای مهدی صلوات❣
♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
#حیدࢪیوݩ
🍃امام صادق(ع):
کسی که ده مرتبه «یا الله» بگوید، به او خطاب شود:
لبیک بنده ی من!
حاجتت را بخواه تا اجابت کنم...🌹
📚 وسائل الشیعه، ج7، ص87
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@Banoyi_dameshgh
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
سلام بزرگواران
تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات امام زمان بفرست 😉
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part146 دل بستم، مطمئنم خدای من و اون امامی که این انگشتر
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part147
از زبان زهره❤️
ساعت نزدیک به یک شب بود که روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم آیت الکرسی میخوندم تا بخوابم که صدای کلیدی که توی در چرخید به گوش خورد معمولا این ساعت ها ً باید مجتبی باشه برای همین بلند نشدم، به گفته نگار جلسهای که برای آقایون پیش آمد باعث شد مهمونیمون به فردا شب بخوره نمیدونم چی بگم ولی نظرم به لباس بنفشه است که خیلی زیباست و مجتبی برام خریده تو این فکر هابودم که خوابم برد......
- زهره پاشو دیگه ساعت نزدیک به شش نمازت قضا میشه ها، ای بابا توهم پاشو
چشمامو باز کردم که مجتبی بالای سرم بود
+ سلام صبحت بخیر
- علیک سلام ما رو کشتی پاشو نمازتو بخون داره قضا میشه ها .
+چشم ممنون
بلند شدم رفتم آشپزخونه و وضو گرفتم امروزم فکر کنم مامان زودتر از همه رفت همیشه بعد از نماز میره بیمارستان برای همین چیزهاست که از پرستاری خوشم نمیاد دیگه این همه سال زحمت بکشی درس بخونی آخرشم از کار و زندگی بیفتی ،معلمی بهترین شغل دنیاست🤩
به سمت اتاقم رفتم که مجتبی هم داشت آماده می شد خدا را شکر امروز دانشگاه نداشتم بهترین کار این بود که یک کمی خونه رو تمیز کنم
+ کجا به سلامتی شادوماد
- راستشو بخوای استادمون برامون ساعت ۷ جلسه گذاشته و میخواد یه درس مختصری بده تا من توی ترافیک برم حتماً ساعت ۸ میشه حالا ببینم میرسم یا نه
+ آهان موفق باشی
مجتبی رفت و من و بابا تو خونه تنها موندیم اولین بار بود که می دیدم که بابا خواب مونده اصلا خونه است؟ نمازمو خوندم به سمت اتاقش رفتم
+ بابا جون بابا پاشو دیگه نمی خواین برید دانشگاه اصلا نمازتونو خوندید ، کلش و از زیر پتو درآورد بیرون که زیر چشمش قرمز بود و صداشم گرفته بود
+ ای وای چی شده بابا
- چیزی نیست زهره جان فکر کنم سرما خوردم کمی سرم درد میکنه
بلند شدم و به آشپزخونه رفتم و مثل مامان که تا سرما میخوردیم یه دمنوش آویشن درست می کرد و بهمون میداد ، جوش زدم و گذاشتم آماده بشه••••••••••••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part147 از زبان زهره❤️ ساعت نزدیک به یک شب بود که روی تخت
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part148
ساعت نزدیک به ۳ بود که مجتبی ساره رو آورد پیش من، بابا هم کمی حالش بهتر شده بود و رفته بود پیاده روی
ساره ام داشت با کنترلتلویزیون ور مییرفت
- اوف هیچی نداره دیگه خوب یه فیلم خوب بزارید ببینیم مردیم از بی حوصلگی
+ خوب برو اینترنتی فیلم ببین خودت میدونی که تلویزیون تبدیل شده به منبع تبلیغات نوشابه به این شکلات فیلم خوب نیست که ما ببینیم
- نت ندارم دیگه وگرنه می دیدم به این مجتبی که میگم برام بگیره هی یادش میره
+ خوب من از طریق موبایل میتونم بگیرم برات
براش اینترنت خریدم و از گوشیش فیلم رسوایی ۲ دیدیمو بعد ساعت نزدیک به چهار و نیم شده بود ساعت ۵ ۱۵ دقیقه اذان بود که اگر بخواهیم اون طرف شهر بریم تو ترافیک میوفتیم پس کم کم باید اماده میشدیم
اذان گفتن من و ساره نمازمون رو خوندیم بعد به شماره مجتبی زنگ زدم که درجا جواب داد و بهم گفت چند دقیقه دیگه پیشمونه روی مبل نشسته بودیم که مجتبی رسید اومد بالا کت و شلوارش رو پوشید و رفتیم
چون اولین بار بود به خونه نگاراینا میرفتیم بایدکادویی میخریدیم به وسط شهر که رسیدیم مجتبی جایی پارک کرد و من و ساره میوه جای سرامیکی به رنگ آبی خرید موبایل لوازم تحریر رفتم خریدیم و به لوازم تحریر رفتیم یه چسب نواری شکلکی با کاغذ کادو خریدم و کادوش کردیم و حرکت کردیم که به ساختمانهای رسیدیم که باحال بود و همه روی بالکن هاشون گل گذاشته بودند
+ وای ساره نگاه چه بالکن های باحالی آدم باید توی خونش از این بالکن داشته باشه، خدا کنه خونه نگاراینا همین جوری باشه
- مثلا اینجوری باشه تو میخوای خودتو سبک کنی بری تو بالکن
+ وا چرا سبک اصلا شام رو میبریم اونجا می خوریم
با این حرفم هر دو خندیدند و مجتبی گفت:
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part148 ساعت نزدیک به ۳ بود که مجتبی ساره رو آورد پیش من،
نوش جونتون زیادمون کنید😉 تو ۸۰۰ تا شدنمون سوپرایز داریم 😊❤️
دِلَـمڪهتَنـگمـۍشَودنَظـربہمـٰاھمـۍڪُنَم
دَرونِمـٰاھِنیـمہشَبتـورانگـٰاهمـۍڪُنَمシ..!
🎞⃟📻¦⇢ #رهبرانه
🎞⃟📻¦⇢ #حیدࢪیوݩ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
•
.
خودتانرابرایظهور
امامزمانروحیلکالفداوجنگباکفاربه
خصوصاسرائیلآمادهکنید
کهآنروزخیلینزدیکاست.
-شهیدمحسنحججی🌿」
«🖇🗞»
•
اگرزنهـٰااین #انقلابرا نمیپذیرفتَنـد
و بہآنهـآبـٰاورنداشتندمطمئنـٰاانقلاب اسـلامۍواقعنمیشد..!
#آسیدعلیآقاخـٰامنہاے
❣بر چهره دلربای مهدی صلوات❣
♥️•╣ @Banoyi_dameshgh ╠•♥️
#حیدࢪیوݩ
*شهیدی که عراقےها هم برایش ختم گرفتند🕊️*
*شهید عباس صابری*🌹
تاریخ تولد: ۸ / ۷ / ۱۳۵۱
تاریخ شهادت: ۵ / ۳ / ۱۳۷۵
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
*🌹راوی← قبل از به دنیا آمدنش مادر خواب دید آقایی به او نوید فرزند پسری به نام عباس را داد🍃حدود یک ماه بعد از تولدش، مریضی سختی گرفت🥀مادر به حضرت ابوالفضل متوسل شد و عباس شفا گرفت💫همرزم← برخی اوقات که برای تفحص شهدا به خاک عراق میرفت💫 مقداری لباس، میوه و سیگار برای عراقیها میخرید🍃تا برای تفحص شهدا با آنها بیشتر همکاری کنند🌿 این هدیه همراه با مهربانی عباس موجب شد که دل عراقیها نرم شده و به او علاقهمند شوند💞 وقتی خبر شهادتش به عراقیها رسید🥀حتی عراقی ها هم برایش ختم گرفتند.🍃عباس روز تولد حضرت علی اکبر به دنیا آمده بود🎊 او قبل از شهادت غسل شهادت کرده💦 و میگفت: آرزو دارم در روز عاشورا در محضر امام حسین (ع) باشم.»🕊️تا اینکه هفتم محرم که بنام حضرت علی اصغر بود💫در حین تفحص شهدا بر اثر انفجار مین💥 دو دست و پایش قطع شد🥀او شهادتین را گفت و به شهادت رسید.🕊️روز آخر گفته بود که امروز را به عشق حضرت عباس کار میکنم💚و به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا میکنیم.»💫آن روز فقط یک شهید را به معراج آوردند💫آن هم عباس صابری بود*🕊️🕋
*شهید عباس صابری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
❤️⃝⃡🍂• #شـهیدشناسی🕊
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@Banoyi_dameshgh
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
🔷🔹🔹
#طنـــــز_جبھـــــہ
♻️ دعای کمیـــــل
💠 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ، ﭼﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ💡ﻣﺠﻠﺲ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ😭😭
🔸ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧﻮﯼ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄﺮ ﺑﺰﻥ، ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ😳✨
🔹– ﺍﺧﻪ ﺍﻻﻥ ﻭﻗﺘﺸﻪ⁉️ ﺑﺰﻥ ﺍﺧﻮﯼ، ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻧﺎ😳😂😂 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ🍃✨
▫️ﺑﻌﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ🌚🌚 ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ‼️😃
⭕️ﺑﭽﻪﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…
▫️شاید این شب یکی از آخرین شبهای آن دلاوران بوده است که در کنار معنویت بودن کسانی که با مزاح و شوخی دیگران رو نیز به خنده وا میداشتند. 🍃✨
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
کانال کنار شهدا❤️
══════°✦ ❃
@Banoyi_dameshgh
✦°══════