🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وهجده
نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری🔥 پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد...
دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد🔥 وحشیانه #تکفیریها را میدیدم که به پیکرش میکوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد...🔥
من در آغوش مادر مصطفی🔥 نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند..!
بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش 🔥حریف سرعت آنها نمیشود که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و🔥 #وحشت ضجه میزد...
کار دلم از وحشت گذشته بود که🔥 #مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش🔥 در حال متلاشی شدن است...
وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد اسیر این 🔥#تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط🔥 #خدا را صدا میزدم...
بلکه #🔥معجزهای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید..؛
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂