~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت نود و نهم #شهیدعلےخلیلی تابوت علی می رفت، و مادر با
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_صدم
#شهیدعلےخلیلی
آرامگاه ابدی علی مشخص شد،پدر و دوستان و استاد همگی راهی قطعه ۲۴ شدند تا خانه آخرت او را ببینند و ان را برانداز کنند قبل از آن که مهمانان تشییع پیکر علی به بهشت زهرا برسند.
یکی از کارمندان بهشت زهرا که آنها را همراهی می کرد بعد از رسیدن به قطعه ۲۴ ایستاد، و با دست اشاره کرد به قبری که در دو طرف آن، شهدای سالهای ۵۷ و ۵۸ دفن شده بودند و خطاب به پدر گفت:" همین جاست."
پدر ،بغضی را که از چند روز قبل ان را در گلویش پنهان کرده بود با دیدن قبر عصای دستش ،شکست و اشک و اشک.😭
پدر دلش آرام نگرفت ،وارد قبر شد تا ببیند آیا خانه ابدی علی اش امن و خوب است یا نه! اما..😭
اما انگار دلش آرام نمی گرفت ،با صدای بلند گریه می کرد.
دوستان علی؛ قصد آرام کردن پدر را داشتند اما نمی توانستند،چرا که آنها پدر نبودند تا بدانند از دست دادن پسر جوان یعنی چه😭!
پدر زیارت عاشورا را از جیب کوتش در آورد و به یاد اباعبدالله الحسین علیه السلام که بر بالین جوانشان حضرت علی اکبر علیه السلام حاضر شدند ،عاشقانه و با حزن و ماتم و سوز اشک ،آرام آرام زیارت می خواند.
از طرفی پیکر نحیف و بی جان علی لحظه به لحظه به محل تدفین نزدیک تر و نزدیک تر میشد.
چیزی نگذشته بود که خیل عظیم جمعیت حاضر در مراسم تشییع، در حالیکه تابوت علی را غرق گل کرده بودند به بهشت زهرا و قطعه ۲۴ رسیدند.
تابوت علی را روی زمین گذاشتند.
نوبت به خواندن نماز شده بود ،نمازی برای شهیدی بزرگ که ،اجر کارش، همچون دریا بود.
نماز بر پیکر علی به امامت حاج آقا صدیقی که حوزه ی امام خمینی ره الله تحت نظر ایشان بود اقامه شد.
نوبت به مرحله تدفین رسید.
استاد علی دور تابوت علی را گرفتند و جمعیت را کنار می زدند .
مادر که متوجه آخرین مرحله این وداع با شکوه شد،در ان سر و صدای محیط شلوغ اطرافش، هیچ صدایی نمی شنید جز صدای قلبش که بلند تر از همیشه ضرب اهنگ ضربانش به گوشش می رسید.
_گُلمپ گلمپ 😔
انگار ثانیه هم با تپش قلب مادر هماهنگ شده بود و با هر تپش قلبش کند تر و کندتر پیش می رفت.
یکی از دوستان علی گفت:" استاد، دست شما را می بوسه 😔در تابوت و باز می کنید؟!"
استاد اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و با بسم الله در تابوت را باز کرد.
با گشوده شدن در تابوت ؛ به یک باره انگار زمان از حرکت ایستاد و حاضران و شاهدان این صحنه،به مجسمه ای تبدیل شده بودند.
انگار تمام خیل عظیم جمعیت سکوت کرده بودند به احترام علی،تا مبادا او را با کوچکترین سر و صدایی از خواب بیدار کنند.
پیکر نحیف علی را استاد و چند تن از دوستانش از تابوت بلند کردند مثل نوزادی که الان خوابیده و او را از گهواره بلند می کنند😭.
علی را در قبر گذاشتند و در تمام این دقایق مادر شاهد پاره تنش بود که چگونه قرار است برای همیشه از دیدن روی ماهش محروم شود.
بلند کفن را باز کردند و سمت راست صورت استخوانی و نحیف علی را روی خاک گذاشتند .
تلقین را گفتند و نوبت به گذاشتن سنگ لحد رسید که مادر.....
ادامه دارد.....
نویسنده:سرکار خانم یحیی زاده
•┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•