eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_صد_هشتم #شهیدعلےخلیلی روضه خوانده شد و زیارت عاشورا
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• مبینا ذوق زده گفت:"عه چه با مزه اس،این چیه😍؟ چشمان مادر برق زد 😍. مبینا با عجله گفت:" بده ببینم،این اینجا چیکار میکنه؟" مادر با لبخند عروسک را کف دستش گذاشت😊.و خندید و گفت:" از دست کارای داداشت😂😂" از صدای خنده ی آرام اما عمیق مادر ،مبینا هم خنده اش گرفت. اما؟؟ اما در ذهن مبینا سوالی مدام دور می زد،انقدر این سوال ذهنش را درگیر کرده بود که پرسید:" چرا؟ مگه چیکار کرده بود؟ 😅 مادر خندید و در حالیکه نگاهش به عروسک کف دست مبینا خیره مانده بود گفت:" چند تا از این عروسک های سرباز داشت،با بابا که رفته بود زیارت دیده بود هر کس نذری داخل ضریح می ندازه اونم عروسکشو از جیبش در آورده بود و اندوخته بود توی ضریح 😂😍." مبینا با تعجب گفت:" 😄عه!!🤣" مادر تفنگ اسباب بازی را برداشت و ماشه اش را کمی تکان داد ،مبینا ان را از دستش گرفت و برانداز کرد🔫.و گفت:" این چیه؟ چراغم داره مامان ،باطری بده توش بندازم، بده روشنش کنم😍. و مادر غرق در سکوت عمیق و مبهم شد😔. مبینا که چشمش به مادر افتاد،گفت:" مامان، این شما رو ناراحت می کنه؟😢یاد چیزی افتادی؟. مادر اهی کشید و گفت:" برادرت اینو به دوستش داده بود که پسر همسایه از دستش کشید،علی تا اعتراض کرده بود اون بی انصاف هلش داده بود زمین 😞😔 مبینا عصبانی شد و اخم هایش را در هم کشید و گفت:" خیلی بیخود کردهبود 😡 اگه جای اون بودم حسابشو می رسیدم 😡." مادر.... ادامه دارد... نویسنده:سرکار خانم یحیی زاده •┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•