~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_صدم #شهیدعلےخلیلی آرامگاه ابدی علی مشخص شد،پدر و دوس
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_صد_یڪم
#شهیدعلےخلیلی
مادر با پایی که با دیدن جانش در قبر لرزششان بیشتر شده بود به سمت خانه ابدی علی رفت.
به اطرافیانش گفت :" میخوام با بچه ام حرف بزنم ،میخوام برم توی قبر."
پرویز(پدر علی ) دست مادر را گرفت و کمکش کرد تا وارد قبر شود.
مادر با حالی زار و پریشان، دستانش را که بیشتر از همیشه می لرزید ،به سمت صورت علی دراز کرد.
انگار علی فارغ از هیاهوی و غوغای دور و برش آرام مثل همیشه خوابیده بود ،درست مثل زمانی که نوزادی بیش نبود.
مادر صورت علی را نوازش کرد ،محاسن و موهای پاره ی تنش را مرتب کرد و گفت:" مامان؛ علی جانم؛ چقدر لاغر شدی مادر، پوست و استخوانی شدی مادر 😭، همیشه از خودت گذشتی برای دیگران، از جانت هم برای اسلام گذشتی مادر😭.چقدر این دو ماه سختی کشیدی مادر😭"
مادر با جانش آخرین حرفهایش را رو در رو میزد و شاهدان این لحظات با صدای بلند گریه می کردند.
مادر دلش میخواست علی برای آخرین بار ،اورا در آغوش پر محبتش بگیرد،اما نه..
آغوش علی برای همیشه داشت بسته میشد و مادر تا آخر عمرش از نعمت آغوش پسر محروم میشد.
مادر درد و دل هایش را باید برای علی می گفت اما کمی تامل کرد،چون می دانست وقت برای درد و دل زیاد است،چون دیگر صدای زیبای علی که از جنس ارامش بود را دیگر نخواهد شنید و از این پس علی گوشی می شود برای شنیدن تمام حرفهایش.
مادر آغوش جانش را در آن لحظه می خواست 😭اما افسوس
افسوس که علی خوابیده بود و تنها چهره ی متبسم اش را به دیدگان ملتمس مادر هدیه می داد اما، با همان چشمان بسته اش هم مادرش را خوب خوب می دید.
مادر در حالیکه صورت علی را نوازش می کرد با صورتی که باران اشک،خیس شده بود گفت:" پسرم علی جان،ببخش مامان اگه خوب ازت پرستاری نکردم و درد کشیدی و اذیت شدی،
علی جانم، حلالم کن مادر😭،اگه مامان خوبی برات نبودم😭،جگرگوشه ام حلالم کن😭می پرسمت به مادر مادرا ،ان شاءالله حضرت زهرا سلام الله علیها مراقبت باشن. 😭"
مادر دهانش را نزدیک گوش علی برد،انگار می خواست رازی مادرانه یا درخواستی را با علی اکبرش در میان بگذارد.
مادر درحالیکه خیلی لبهایش را نزدیک گوش علی برده بود گفت:" علی مامان،من بعد شهادتت خیلی باید در مراسم هات از خوبی هات و از کار بزرگی که بخاطرش زخم زبون و نیش زبون مردم را شنیدی حرف بزنم، مرد من،علی ام ،کمکم مادر،دعا کن خدا بهم صبر بده،کمکم کن استقامت داشته باشم و داغت را تحمل کنم 😭😭."
مادر این را گفت و اشک چشمش روی صورت علی چکید.
مادر صورت علی را پاک کرد و صورت و پیشانی پاره تنش را برای آخرین بار بوسید.
به محض اینکه مادر از قبر بیرون امد،انگشتر شرف الشمس که دوست علی برایش از مشهد آورده بود تا او از کما بیرون بیاید و به اراده خدا و عنایت حضرت امام رضا علیه السلام، علی انگشتش را تکان داد ،به استاد پسرش داد تا ان را در خانه اخرتش بگذارد.
دستمال سفید اشک علی را هم که تنها برای ائمه اطهار علیهم السلام گریه کرده بود را هم درون قبر گذاشتند تا خاک و افلاکیان شاهد باشند که چقدر برای غربت و مصائب اهل بیت علیهم السلام اشک ریخته است حتی زمانی که خود از درد به خودش می پیچید.
تربت امام حسین علیه السلام را هم گوشه گوشه ی قبرش گذاشتند و قدری آب زمزمه هم روی کفنش ریختند.
و نوبت به چیدن سنگ لحد شد .
لحظه سخت و جان فرسایی بود انگار تمام زمین و زمان در سکوتی محض فرو رفته بودند و زمان از حرکت ایستاده بود جز، قلب مادر 😥
قلب مادر بی تاب تر از همیشه در سینه می کوبید، علی اش ناکام از دنیا رفت😭و مهمان خانه ی قبر شد.
انگار رویای عروس شدن دختری را که برای علی اش در سر می پروراند هم به خاک سپرده می شد و سنگ لحدی بر تمام آرزوها و خواب هایی که مادر برای علی اکبر۲۱ ساله اش داشت گذاشته می شد
مادر با چشمانی که بارش اشکش بیش از پیش شده بود برای آخرین بار به صورت علی که چهره در نقاب خاک کشیده بود نگاه می کرد، انقدر برایش مهم بود تا از تک تک ثانیه ها استفاده کند و علی را یک دل سیر ببیند که حتی اشک هایش را با سرعت پاک می کرد تا مانع دید چشمانش نشوند .
و اما پدر😭
پدر که در تمام مدت ساکت و صبور و آهسته مثل یک کوه می سوخت ،درست مثل پسرش که کوه ِغیرت بود، با دیدن چیده شدن سنگ های لحد ،طاقتش به پایان رسید و به زمین نشست و بلند بلند گریه کرد 😭.
انگار کمرش از داغ یگانه پسرش شکسته بود😭.
و
و
و
😭آخرین سنگ لحد هم گذاشته شد و چهره ی علی برای همیشه از دید دوستان و آشنایان و از همه مهم تر مادر و پدرش پنهان ماند 😭.
و خروار ها خاک 😭روی تن رنجور نخ نمای علی ریخته شد😭،پیکری استخوانی و لاغر که روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را میخواند 😭.
ادامه دارد
نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده
•┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•