eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• پرستار نگاهی به چهره ی رنگ پریده و چشمان خیس مادر انداخت و با ناراحتی گفت:" نگران نباشین خانم خلیلی،گل پسرتون الان هاست که دیگه به هوش بیاد؛ توکلتون به خدا باشه خوب میشن ان شاءالله. " مادر با شنیدن حرف پرستار نگاهش را از جانش برداشت و با لبخند کمرنگی گفت:" ممنون، ان شاءالله " اما در دل نگرانی غوغا می کرد. یک ساعت گذشت،و علی به هوش آمد. علی آرام و آرام چشم هایش را باز کرد و اولین تصویری را که در قاب چشمانش دید،چهره ی نگران مادر بود که با چشمانی ذوق کرده از بهوش آمدنش پرستار را صدا می زد . مادر خدا را شکر کرد که پسرش بعدش امده و با لبخند به جانش گفت :" علی جان، پسرم؛ خوبی مامان؟ درد نداری؟!" علی با چشمانی خسته از فرط بیهوشی گفت:" خوبم شکر خدا،خوبم مامان" اما دستش را روی دلش کشید.احساس سبکی عجیبی داشت،می دانست که دکترها نقشه ی برداشتن قسمت مهم و اصلی از روده اش را کشیده بودند و برای همین به اتاق عمل رفته. علی نگران نبود، برخلاف مادر که در دلش اشوب بود. علی هنوز در دلش امید وار بود،می خواست زنده بماند تا انتقام سیلی مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها را از قاتلانش بگیرید. روزها می گذشت و اتاق علی شاهد دوستان و دانش آموزان علی بود . هر روز تعداد زیادی از دوستان علی به دیدنش می آمدند. علی خودش دوست داشت که دور و برش شلوغ باشد. دوستانش هم همیشه مثل پروانه دور و برش می چرخیدند. انقدر دوستان علی برو و بیا داشتند که یک روز پرستار از مادر پرسید:" خانم خلیلی،علی آقا این همه دوست را از کجا پیدا کرده؟😳!!؟" و مادر با خنده جواب داد:" باور می کنین من خودمم نمیدونم علی این همه دوست را از کجا پیدا کرده 😂." و صدای خنده هایشان ایستگاه پرستاری را پر کرد. ادامه دارد... نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده •┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•