eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال‍ مذهبی‍ میخوای‍ ؟☺️ عضو شو 👈♡🌻@Testimonial🌻 ♡ کلی‍ تلنگر ودلنگرانه‍ میخوای‍؟🤛 🤜 عضو شو👈 ♤ 🌻@Testimonial🌻 ♤ می خوای‍ با شهدا اشناشی‍ ؟🕊💚 عضو شو 👈& 🌻@Testimonial🌻 & رفیق‍ شهید می خوای‍ انتخواب‍ کنی‍ ؟❤️ عضو شو👈 ○ 🌻@Testimonial🌻○ کانال‍ مداحی‍ میخوای‍ ؟😀 عضو شو ¤ 🌻@Testimonial🌻¤ احادیث‍ میخوای‍ ؟☺️ عضو شو 👈*🌻@Testimonial🌻 * سخنان‍ استاد رائفی‍ و پناهیان‍ می خوای‍ ؟😇 عضو شو 👈 ₩🌻@Testimonial🌻 ₩ یه‍ کانال‍ همه‍ چی‍ تمام‍ میخوای‍ ؟😱 عضو شو‍ 👈 ♧🌻@Testimonial🌻 ♧ عضو همیشه‍ گی‍ ما باشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 📖🍃 .رمـــــان قسمٺ نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم : برا چی؟... باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان🔥 سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند... که به زحمت زمزمه کرد : «خودشون 🔥می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش🔥 زد که چشمانش را از درد در هم کشید؛ لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید : «شما راضی هستید؟» نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و 🔥 آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید؛... و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم : «زحمت‌تون🔥 نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم 🔥خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که... نگاهش مقابل پایم زانو زد و.لحنش غرق شد : «رحمته🔥 خواهرم!» در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ#🔥احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃 📖🍃 .رمـــــان قسمٺ در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ#🔥احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن... ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم : «چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال 🔥شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد : «اونجا فعلاً برات امن‌تره!» و خواستم دوباره اصرار کنم... که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد : «چیزی نپرس 🔥عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس 🔥 را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد... کل غوطه غربی 🔥 را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی 🔥دنبال‌مان نیاید و... در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. حال مادرش🔥 از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید... تا به کمک خوش‌زبانی‌های 🔥 که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه🔥 می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش🔥 را بست... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
[به غیرت علی قسم ! که فخر زن .....]
**🌹 مصطفے روزی برای عمه اش خوابی تعریف می‌کند که گویا خواب دیده بوده مسجد ساخته شده...🍃 آن هم با چه عظمتی و آنجا شهید آوردند تابوت را وسط مسجد گذاشتند و از این تابوت نور در آسمان می‌رود.✨ جالب اینجاست که اولین شهیدی که در این مسجد تشییع شد خود مصطفے بود بعد از او هم سجاد عفتے :) *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🌟او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود.مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد. 💠روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایت فقیه بود. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. 🔆وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. 🌷شهیدهادی ذوالفقاری🌷