#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_چهل_و_سوم 🌈
نرگس: بابا مثلا ما مدیریماااا ،یه در بزن بیا تو
-چشم خواهر شوهر عزیز
نرگس: خوب کاری داشتی؟
-میخواستم بگم ،رضا داره میاد دنبالم ،میتونم زودتر برم
نرگس: صبر کن با هم بریم خونه دیگه
- من میخوام برم خونه مامانم
نرگس: آها باشه،رفتی زود بیا
- ببینم چی میشه
نرگس: لوووس ،برو
رفتم تو حیاط منتظر رضا شدم
دیدم بچه ها یه گوشه از حیاط دارن بازی میکنن
رفتم نزدیکشون
- بچه ها منم بازی؟ !
بچه ها: ببببلله
زهرا خانم: خوب بچه ها دستای دوستاتونو بگیرین
- آفرین بچه ها
زهرا خانم: حالا بچرخیم ،میخوایم عمو زنجیر بافت بازی کنیم
- عمو زنجیر بافت
بچها: بهههله
- زنجیر منو بافتی
بچه ها: بهههله
) یه دفعه رضا اومد دست یکی از بچه ها رو گرفت(
رضا: پشت کوه انداختی؟
بچه ها و من : بههههله
رضا: بابا اومده89
بچه ها: چی چی آورده ؟
رضا: نخود ،لوبیا
بچه ها: بخور و بیا
بعد یه کم بازی کردن رفتیم
رضا منو رسوند خونمون
رضا: رها جان غروب بیام دنبالت
- تو دوست داری بیام ؟
رضا: از من بپرسی که میگم همینجا میمونم تا تو بری صحبتاتو بکنی بیای بریم خونه
- الهی فدات شم ،غروب بیا دنبالم
رضا: چشم
- چشمت بی بلا
رضا: فعلا،یاعلی
وارد خونه شدم
- ماماااان؟
مامان: تو اتاقم رها
از پله ها رفتم بالا
در اتاق و باز کردم
- سلام ،دارین چیکار میکنین؟
مامان: دارم یه کم تمیز کاری میکنم
- جدی ،معصومه خانم و چرا نگفتی بیاد
مامان: معصومه خانم ، دخترش تصادف کرده رفته پیشش بیمارستان
- آخییی ،خدا انشاءالله شفا بده
مامان: الهی آمین ،چیزی شده این موقع اومدی اینجا؟
- بابا میاد ناهار؟
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_چهل_و_چهارم 🌈
مامان: اره گفت ساعت دو میام
- باشه،من میرم تو اتاقم
مامان: نگفتی چی شده
- بابا اومد میگم بهتون
مامان: از دست تو ،باز معلوم نیست چی در انتظارمونه
بابا اومد و نشستیم دور میز
همین لحظه هانا هم وارد خونه شد
هانا: سلام
مامان: سلام دخترم
بابا: سلام بابا
- سلام ،بچه درس خون
هانا: مشکوک میزنی رهااا ،اینجا چیکار میکنی
- وااا یعنی اینقدر تابلو ام که همه فهمیدین مشکوک میزنم اینجام
) همه با هم خندیدن (
مامان: هانا برو لباست و عوض کن بیا
هانا: باشه
مامان: خوب رها خانم، بابات هم اومده ،بگو چی شده؟
- اوممممم،من نمیخوام عروسی بگیرم ، میخوایم دوهفته دیگه بریم مشهد، ماه عسلمون بشه
مامان: وااا ،این خل بازیااا چیه، آقا رضا این پیشنهاد و داده؟
- نه ،من خواستم!
مامان: اصلا حرفشو نزن،دختر بزرگ نکردم ،همینجوری بفرستمش بره ،مگه بی کسی تو
- عع مامان چه ربطی داره،من دلم نمیخواد هزینه الکی کنم
بابا: با این شرایطی که الان نوید داره ،و زبون زد کل فامیل شدیم ،به نظر منم کار درستیه91
مامان: نمیدونم چی بگم ،هر چی بگم باز تو کاره خودتو میکنی
- خیلی ممنونم
مامان: خوب تو این دوهفته ای ،خونه پیدا کردین؟
- نه دلم میخواد با عزیز جون زندگی کنم
مامان: وااییی رها ،تو رو خدا ،میرم سرمو میکوبم به دیوارااااااا ♀
بابا: نمیخواد من خودم یه آپارتمان براتون میخرم
- نه بابا جون، رضا خودش هم میخواست یه خونه بگیریم ولی من نزاشتم ،کلن دوست دارم همونجا باشم
مامان: پس جهازت و کجا میخوای بزاری ؟
- چیز مهمی نمیخوام ،یه کم وسیله های جزئی میخوام
بابا: پولشو بهتون میدیم ،بعد هر موقع اگه خواستین ،مستقل بشین ،بری بخری واسه خودت
- قبول
مامان: واییی خدای من،مردم چی میگن
- مردم ،همون مردم قدیمن مامان، حرفاشون هیچ وقت تموم شدنی نیست ،الهی قربونتون بشم ،مهم خوشبختی منه که
خوشبخت میشم در کنار رضا
مامان: انشاءالله
تو اتاقم دراز کشیده بودم ،گوشیم زنگ خورد ،نرگس بود
- جونم خواهر شوهر
نرگس: رها ، تو میدونستی؟
- چیوو؟
نرگس: قضیه خواستگاری آقا مرتضی ؟
- واااییی مامانش زنگ زد ؟
نرگس: پس میدونستی ،مگه اینکه دستم بهت نرسه
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
میگفت:
هـر کـســی در طــولِ روز، از اعـمـــاقِ
قلبش خـطاب به حضـرت مهدی |عج|
سهباربگه: " بابیانتَوامییااباصالـح "
ایشون جـور خاصـی
براش دعا میکنن . .
#بسم_رب_الحسن
•فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا•
وگلوییكههرباربا..؛
يادتبهبغضمینشيند🤍
#امامزمان (؏)•
•---•👑⃟⃟⃟⃟💛•---•
•┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈•
↳˹ @Banoyi_dameshgh˼
•°~🖇📝
#حدیثگرافے🌿
-امیرالمومنینعلیهالسلام:
خوشابھحالکسۍڪهبهیادمعادباشد؛براۍحسابرسیقیامتڪارکند؛
باقناعتزندگۍکندوازخداراضیباشد!
حکمت۴۴📚-!
┈┄┅═✾•
•┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈•
↳˹ @Banoyi_dameshgh˼
•
"مَولای بِذِکرِکَ عاشَ قَلُبی"
مولای من به یاد تو دلم زنده است
مهربان پروردگارم
الحمدالله که بنده ی توئیم...•°
#الهی
#معبودا
#دعای_ابوحمزه
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله✋🏻
#یا_سفینه_النجاة🕊
سلام من به تو
آقای بی نظیر
سلام و عـَرض ادَب
ایهاالامیرِ ..
💜اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
💚وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
♥️وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
💛وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#روزتونبابرکت✨
#سلاماربابدلم🌱
شهیددهقان،تکہڪلامےداشتکہمےگفت:
یہچادر از حضرتزهــــࢪا(س)
به خانمها ارث رسیده و
داشتن این حجـاب و
حفظ ڪردنِ اون
لیاقت میخواد..♥
-
و حجاب دری ست به سوی بهشت...
همان حجابی که تقوا را افزون میکند
#کلام_شهید
#حجاب_یعنی_حریم_من_حرمت_دارد
◍!🍃📮"
از طࢪف مـن به جوانان بگویید
چشـم شهیـدان و تبلوࢪ خونشـان
به شمـا دوخته اسـت
بپاخیزیـد و اسلام خـود ࢪا دࢪیابیـد.
‹شهیدمحمـدابراهیـمهمـت🌸🌿›
نگاهـےکُنکـھبمیرم . . .
شنیدهامگفتند:درعشقهرکـھبمیرد
شھیدخواهدبود ♥️
#حاج_قاسم
••┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈•
↳ @Banoyi_dameshgh
•
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_چهل_و_چهارم 🌈 مامان: اره گفت ساعت دو میام - باشه،من میرم تو اتاقم مامان: نگ
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_چهل_و_پنجم🌈
چرا ،مگه دلت پیش آقا مرتضی نبود؟
نرگس: چرا بود،ولی تو نباید میگفتی بهش زنگ بزنه ؟
- وااا ،دو تا دیونه از هم خوششون میاد ،تردید دارن که اون یکی میخوادش یا نه
چه کاریه بابا ،من شدم مسبب کار خیر
نرگس: کووفت ،یه مسببی نشونت بدم من
- حالا کی میان؟
نرگس: امشب؟
- واییی ،آقا مرتضی چقدر هول بود میدونستم زودتر میگفتم،تا از شرت خلاص شم
نرگس: خیلی بی مزه ای ،امشب زودتر بیا
- نمیام
نرگس: چرا ؟ بیا دیگه ،میمیرم از استرس تا شب
- نه خیر بیام ،کتک میخورم از دستت
نرگس: حالا فک کن من جلو داداشم بزنمت ،یکی بزنم که شیش تا از داداشم کتک میخورم که
- باشه میام پس
نرگس: قربونت برم ،زودتر بیا
- رضا میاد دنبالم،تازه به رضا گفتی؟
نرگس: نه نگفتم ،یعنی روم نمیشه ،الانم ناهارشو خورد رفت
- باشه خودم میگم بهش،اگه چیزی میخواین بگو داریم میایم بخریم
نرگس: اره اره، شیرینی ،میوه،شکلات بخرین
- چیز دیگه نمیخوای؟
نرگس: نه دیگه ،اینقدر استرس دارم ،نمیتونم تا سر کوچه برم ،قربون دستت
- فدات شم ،باشه
نرگس: من برم کلی کار دارم93
- باشه برو عروس خانم
بعد از خداحافظی با نرگس، زنگ زدم به رضا
رضا: جانم خانومم
- سلام رضا جان
رضا: سلام گل بانو
- رضا جان،امشب واسه نرگس میخواد خاستگار بیاد
رضا: جدی؟، کی هست این داماد بد بخت ؟
- آقا مرتضی!
رضا: شوخی میکنی! میگم این مرتضی صبح تا الان آفتابی نشده پیشم
- بیچاره ،حالا رضا جان یه کم زودتر بیا باید بریم یه کم وسیله بخریم واسه امشب
رضا: چشم بانووو
- کاری نداری؟
رضا: نه عزیزم ،مواظب خودت باش
- چشم
چند دست لباس برداشتم گذاشتم داخل ساک ،نزدیک های غروب بود که رضا اومد دنبالم
از مامان و هانا خدا حافظی کردم و رفتم ،سوار ماشین شدم
- سلام
رضا: سلام عزیزم
) یه گل از روی داشبورد ماشین برداشت به سمت من گرفت(
رضا: تقدیم به خانوم خودم
- خیلی ممنونم ،خودتون گلین چرا زحمت کشیدین
رضا: این که صد البته
- بریم که نرگس تا الان صد بار از استرس غش کرده
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_چهل_و_پنجم🌈 چرا ،مگه دلت پیش آقا مرتضی نبود؟ نرگس: چرا بود،ولی تو نباید میگ
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_چهل_و_ششم🌈
رضا: خوب ،خواهر شوهرت و شناختیااا
) گوشیم زنگ خورد (
- بیا حلال زاده اس
- جونم نرگسی
نرگس: کجایی رها، خوبه گفتم زود بیای،نکنه همراه طرف دوما میخوای بیای
- داریم میایم نرگس جون ،تو راهیم
نرگس: وسیله ها یادتون نره
- چشم گلم، تو حرص نخور ،واسه پوستت خوب نیست
نرگس: دیونه ،زود بیاین
- رضا جان ،بریم وسیله بخریم ،یادمون بره نرگسه منو کشته
رضا: خریدم صندلی عقب ماشین و نگاه کن
- ای وااایی ،اصلا متوجه نشدم
رضا: از بس که من اینقدر جذابم ،فقط محو تماشای من شدی
- نکن بابا ،اعتماد به نفست داره میخوره به سقف ماشین
رسیدم خونه عزیز جون ،در حیاط و باز کردیم ،نرگس داشت تو حیاط رژه میرفت
- یعنی تو سرگیجه نگرفتی اینقدر راه رفتی تو دختر
) نرگس یه نگاهی به رضا کرد و خجالت کشید،آروم گفت(:سلام
رضا ) خندید(: علیک سلام نرگس خانم
نرگس از خجالت فرار کرد رفت تو خونه
وسیله ها رو آشپز خونه بردیم ،رضا هم رفت توی اتاق
منم رفتم توی اتاق نرگس
- وااییی فکر نمیکردم اینقدر خجالتی باشی تو دختر
نرگس: مگه تو فکرم میکنی95
- نه پس ،داداشت و از داخل لپ لپ برداشتم پس
نرگس: ععع ،باشه اگه به داداش نگفتم
- نرگس جون این شتریه که دم در خونه هر کسی میخوابه ،استرس نداشته باش
نرگس: پرفسور،انیشتین ،گراهامبل،احیانأ این مثال و واسه مردن نمیزنن؟
- عع ولی واسه هر دوجا کاربرد داره هااا
نرگس: پاشو ،برو تا منو مثل خودت دیونه نکردی
-خودتی
نزدیکای ساعت ۹بود که صدای زنگ در اومد
رضا رفت در و باز کرد آقا مرتضی به همراه مادر و پدرش اومده بود
بعد سلام و احوالپرسی رفتم تو آشپز خونه به نرگس سر بزنم که نکنه از خوشحالی پس بیافته
- نرگس چرا نشستی؟پاشو سینی چایی و آماده کن
نرگس: رها ،تمام تنم میلرزه
- خوب طبیعیه دیگه من خودم اینقدر میلرزیدم چایی تا برسه دست داماد نصف شده بود
نرگس: جدی؟ اگه منم بریزم چی؟ آبروم میره
- مگه آبروی من رفت
نرگس: چه میدونم ،فک کنم دارم چرت و پرت میگم ♀
- من میرم تو هم چند دقیقه دیگه رضا صدات کرد بیا
نرگس: نه نه ،رضا صدام کنه ،که سکته میکنم،خودت صدام کن
- باز به من میگه دیونه
رفتم کنار عزیز نشستم و بعد چند دقیقه نرگس و صدا زدم
نرگس هم وارد پذیرایی شد
چایی رو دور زد به همه چایی داد به جز من
از استرس نشمرد چند تا چایی باید بریزه
نرگس یه نگاهی به من کرد) آروم گفت( : واایی دیدی آبروم رفت
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
وصیتمیکنم:
تا حرم بقیع بازسازی نشده
برای من سنگ قبر نگذارید
#شهیدعلیرباعی
#حیدریون
اینجاجھـٰادباتفنگشناختہشد!
وڪسیبہمانگفت؛
مگردوربینرویشانہات،📸
قلمتوےدستت،🖊
واخلاصحلشدهدروجودت،
ڪمازگلولہداشترویافڪاردشمن...؟🤔
.
#شهیدآوینے✨
#جنگ_نرم 📲
#حیدریون
📸تصویری از شناسنامه حضرت آیتالله خامنهای (صادره پیش از انقلاب)
🗓به فرموده رهبر انقلاب، تاریخ صحیح
تولد ایشان ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ است.
•┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈•
↳ @Banoyi_dameshgh
استادپناهیانمیگہ:
همیشہبهخودتونبگید
حضرتعباس(؏)نگاممیڪنه...
امامحسین(؏)نگاممیڪنه...
بعدخدابهشونمیگہ..
نگاهڪنیدبندموچقددلشڪستس...
چقددوستونداره...
چقددلخوشبہیہنیمنگاه...
یہنگاهبهشبُڪنین...
بعدخودشوندستتومیگیرنوازاین
حجمگناهمیکشنتبیرون
قشنگهمگنه؟!
#نهجالبلاغه
حکمت 350 - نشانه های ستمگر
وَ قَالَ عليهالسلام لِلظَّالِمِ مِنَ اَلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ يُظَاهِرُ اَلْقَوْمَ اَلظَّلَمَةَ
و درود خدا بر او، فرمود: مردم ستمكار را سه نشان است: با سركشى به ما فوق خود ستم روا دارد، و به زيردستان خود با زور و چيرگى ستم مىكند، و ستمكاران را يارى مىدهد
@Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
شبتونحسینۍ✨
دعاۍفرجآقاجانمونفراموشنشھ🌼🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤حـࢪم...حـࢪم...
🖤حـࢪم آبـࢪومـه
🖤حـࢪم آࢪزومـه
#یـا_حـسـیـن
خالیست دست من، به چه رویی بخوانمت..؟
دل خوش کنم به چه..؟
به گناهم ؟ یا به طاعتم...!!
#أناعبدکالضعیف