eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 یا صاحب الزمان (عج) 🍃 سمت تو نیامده‌ست ردّ پایی در خیمه‌ی خود هنوز هم تنهایی ما اهلِ فراموشیِ قولیم و تو هر جمعه سرِ قرارمان می‌آیی السلام علیک یا صاحب الزمان ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
امیر سرلشکر خلبان 🌹تاریخ تولد : 1332/7/10 فارس ، آباده 🌹تاریخشهادت : 1359/9/8 سکوی نفتی البکر عراق ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا امیر سرلشکر خلبان #شهید_محمد_کاظم_روستا 🌹تاریخ تولد : 1332/7/10 فارس ، آباده 🌹تاریخشها
فرود با یک بال 👈ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد . خبری فوری آرامش پایگاه هوایی بوشهر را بر هم زد . از آن لحظه به بعد حال و هوای خلبانان پایگاه هوایی بوشهر عوض شد . خبر حاکی از جنگ تمام عیار عراق در برابر ایران بود . تیزپروازان ایرانی هم جزء اولین کسانی بودند که باید در مقابل تجاوز رژیم بعث ایستادگی می کردند .  عشـــــــــ💖ــــــــق محمد کاظم روستا به پرواز از چهره اش نمایان بود . او هم از اوایل مهر 1359 دوشادوش با شهید دوران و یاسینی مشغول پرواز های🛫 عملیاتی شد . از هر فرصتی برای پرواز استفاده میکرد و در اکثر عملیات ها هم شرکت داشت .🌹 اما در یکی از پرواز ها ، بال هواپیما مورد اصابت گلوله های خط پدافندی عراق قرار می گیرد و یکی از بال هایش منهدم می شود . هواپیما در آن لحظه تعادل خود را از دست می دهد و در آستانه ی سقوط قرار میگیرد . بدن محمدکاظم هم بی نصیب از این عدم تعادل نبود ، همین موضوع نگرانی او را دو چندان کرده بود . نمیدانم در ان لحظات چه گذشت اما محمد کاظم موفق می شود با توکل بر خدا و مهارت خویش هواپیمای شکاری اش را تنها با یک بال به آشیانه ی پایگاه هوایی برگرداند . کار بی نظیر او ، زبان همه را به تحسین او گشوده بود . هدیه به روح سرلشکر خلبان شهید محمد کاظم روستا 🕊🌷 @khamenei_shohada
🔸تاریخ تولد:۱۶ آذر ۱۳۴۵ 🔸محل تولد: زنجان 🔸تاریخ شهادت:۸ آذر ۱۳۸۹ تهران 🔸آرامگاه: امامزاده صالح بن موسی کاظم ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهید #شهید_دکتر_مجید_شهریاری 🔸تاریخ تولد:۱۶ آذر ۱۳۴۵ 🔸محل تولد: زنجان 🔸تاریخ شهادت:۸ آذر ۱۳
به روایت از محافظ شهید 🔰صبح از منزل بیرون آمدیم. وارد اتوبان ارتش شدیم. همسرشان هم در ماشین بود. حدود 4، 5 دقیقه‌ای از منزل فاصله رفتیم. موتورسواری🏍 بمب را به آن سمت که آقای دکتر نشسته بود چسباند. 🔰چند ثانیه نشد که نگه داشتم و صدا زدم که پیاده شوید. دکتر یک پایان‌نامه📝 را مطالعه می‌کرد. فکر کنم همان روز جلسه دفاع داشت. 🔰کاملاً در فضای پایان‌نامه بود. زمانی که گفتم پیاده شوید، حاج خانم در را باز کرد و پیاده شد. دکتر سرگرم مطالعه بو دو عکس‌العملی نشان نداد. حاج خانم که زود پیاده شده بود، خواست در را باز کند که با انفجار مجروح شد. 🔰 ایشان ضربه شدیدی خورده بود؛ از پا و سرش خون می‌رفت. تمام بدنش مجروح شده بود. آمبولانس🚑 آمد و ایشان را به بیمارستان فرستادیم. آقای دکتر در جا شهید شده بود.🕊🌷 🌷راننده و محافظ شهید🌷 @khamenei_shohada
شهید همت.mp3
12.25M
مجموعه 🔊 2⃣ ✨" نیمه پنهان ماه "💫 روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
آقا جانم ❣ 🌺آخر به کجا روی کند❓ اِی همه رحمت گر در بَرِ تو شخصِ گرفتار نیاید دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_نوزدهم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣2⃣ . موهایم رامیبافم وبا یڪ پاپیون صورتی🎀 پشت سرم میبندم.. زهراخانوم صدایم می ڪند: _ دخترم!بیاغذاتونوڪشیدم ببر بالا باعـــــلی تو اتاق بخور.. درآیینه برای بار آخر ب خود نگاه می ڪنم.آرایش ملایم و ی پیراهن صورتی رنگ باگلهای ریز سفید..چشمهایم برق میزند و لبخـــــند 😜موزیانه ای روی لبهایم نقش میبندد.. ب آشپزخانه میدوم سینی غذارا برمیدارم و بااحتیـــــاط از پله ها بالا میروم..دوهفته از عقـــــدمان میگذرد.. ڪیفم رابالای پله ها گذاشته بودم خم میشوم از داخلش ی بسته پاستیـــــل خرسی بیرون می آورم و میگذارم داخل سینی.. آهسته قدم برمیدارم ب سمت پشت اتاقت چندتقه ب درمیزنم صدایت می آید! _ بفرمایید! دررا باز می ڪنم و بالبخند وارد میشوم. بادیدن من و پیراهن ڪوتاه تا زانو برق از سرت میپرد و سریع رویت را برمیگردانی سمت ڪتابخانه ات.. _ بفرمایید غذا آوردم! _ همـــــون پایین میموندی میومدم سرسفره میخوردیم باخانواده! _ ماما زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم.. دستت راروی ردیفی از ڪتاب های تفسیر قرآن 📗می ڪشی و سڪوت می ڪنی.. سمت تختت می آیم و سینی را روی زمین میگذارم ..خودم هم تڪیع میدهم ب تخت ودامنم رادورم پهن می ڪنم. هنوزنگاهت ب قفسه هاست... _ نمیخوری؟ _ این چ لباسیه پوشیدی!؟ _ چی پوشیدم مگه! بازهم سڪوت می ڪنی سرب زیر سمتم می آیی و مقابلم میشینی ی لحظـــــه سرت را بلند می ڪنی و خیره میشوی ب چشمهایم چقدر نگـــــااهت رادوست دارم!😍 _ ریحـــــان!این ڪارا چیع می ڪنی!؟ اسمم راگفتی بعـــــد ازچهارده روز! _ چی ڪار ڪردم! _ داری میزنی زیر همـــــه چی! _ زیر چی؟تو میتونی بری.. _ آره میگی میتونی بری ولی ڪارات...میخـــــاای نگهم داری مثل پدرم! _ چ ڪاری عـــــااخه؟! _ همینا!من دنبال ڪارامم ڪ برم.چراسعی می ڪنی نگهم داری هردو میدونیم منو تو درسته محرمیم اما نباید پیوند بینمون عاطـــــفی باشه! _ چرانباشه!؟ عصبی میشوی.. _ دارم سعی می ڪنم آروم بهت بفهمونم ڪارات غلطـــــه ریحانه من برات نمیمونم..! جمله آخرت در وجودم شِ ڪَست ..😢 می آیی بلند شوی تابروی ڪ مچ دستت رامیگیرم و سمت خودم می ڪشم و بابغض اسمت را میگویم ڪ تعـــــادلت راازدست میدهی و قبل ازین ڪ روی من بیفتی دستت را ب قفسه ڪتابخانه میگیری.. _ این چ ڪاریه آخه! دستت را ازدستم بیرون می ڪشی و باعصبانیت از اتاق بیرون میروی... میدانم مقـــــاومتت سرترسی است ڪ داری از عاشـــــقی...❣ ازجایم بلند میشوم و روی تختت مینشینم. قنـــــددردلم آب میشود!این ڪ شب درخانه تان میمـــــانم! ♻️ ... 💘 @khamenei_shohada
یک نفر یک خبر از دوست ندارد بدهد؟ دلِ ما خیلی از این بی‌خبری سوخته است 🌼 🌼 که در حین تفحص شهدا , به شهدا پیوست ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
اے رفتہ سفر یوسف گمگشتہ ڪجایے هیهات از این خون دل و درد جدایے دنیا شده لبریز ز ظلم و ستم و جور اے ڪاش خدا امرڪند تاڪہ بیایی ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯