🌷 یا صاحب الزمان (عج) 🍃
سمت تو نیامدهست ردّ پایی
در خیمهی خود هنوز هم تنهایی
ما اهلِ فراموشیِ قولیم و تو
هر جمعه سرِ قرارمان میآیی
السلام علیک یا صاحب الزمان
#اللهم_ارنی_الطلعة_الرشیدة
#صبحتون_مهدوی
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
#معرفی_شهدا
امیر سرلشکر خلبان #شهید_محمد_کاظم_روستا
🌹تاریخ تولد : 1332/7/10 فارس ، آباده
🌹تاریخشهادت : 1359/9/8 سکوی نفتی البکر عراق
#سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا امیر سرلشکر خلبان #شهید_محمد_کاظم_روستا 🌹تاریخ تولد : 1332/7/10 فارس ، آباده 🌹تاریخشها
فرود با یک بال
👈ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد . خبری فوری آرامش پایگاه هوایی بوشهر را بر هم زد . از آن لحظه به بعد حال و هوای خلبانان پایگاه هوایی بوشهر عوض شد . خبر حاکی از جنگ تمام عیار عراق در برابر ایران بود . تیزپروازان ایرانی هم جزء اولین کسانی بودند که باید در مقابل تجاوز رژیم بعث ایستادگی می کردند .
عشـــــــــ💖ــــــــق محمد کاظم روستا به پرواز از چهره اش نمایان بود . او هم از اوایل مهر 1359 دوشادوش با شهید دوران و یاسینی مشغول پرواز های🛫 عملیاتی شد . از هر فرصتی برای پرواز استفاده میکرد و در اکثر عملیات ها هم شرکت داشت .🌹
اما در یکی از پرواز ها ، بال هواپیما مورد اصابت گلوله های خط پدافندی عراق قرار می گیرد و یکی از بال هایش منهدم می شود . هواپیما در آن لحظه تعادل خود را از دست می دهد و در آستانه ی سقوط قرار میگیرد . بدن محمدکاظم هم بی نصیب از این عدم تعادل نبود ، همین موضوع نگرانی او را دو چندان کرده بود . نمیدانم در ان لحظات چه گذشت اما محمد کاظم موفق می شود با توکل بر خدا و مهارت خویش هواپیمای شکاری اش را تنها با یک بال به آشیانه ی پایگاه هوایی برگرداند . کار بی نظیر او ، زبان همه را به تحسین او گشوده بود .
هدیه به روح سرلشکر خلبان شهید محمد کاظم روستا #صلوات
🕊🌷 @khamenei_shohada
#معرفی_شهید
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
🔸تاریخ تولد:۱۶ آذر ۱۳۴۵
🔸محل تولد: زنجان
🔸تاریخ شهادت:۸ آذر ۱۳۸۹
تهران
🔸آرامگاه: امامزاده صالح بن موسی کاظم
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهید #شهید_دکتر_مجید_شهریاری 🔸تاریخ تولد:۱۶ آذر ۱۳۴۵ 🔸محل تولد: زنجان 🔸تاریخ شهادت:۸ آذر ۱۳
#نحوه_شهادت
به روایت از محافظ شهید
🔰صبح از منزل بیرون آمدیم.
وارد اتوبان ارتش شدیم. همسرشان هم در ماشین بود. حدود 4، 5 دقیقهای از منزل فاصله رفتیم.
موتورسواری🏍 بمب را به آن سمت که آقای دکتر نشسته بود چسباند.
🔰چند ثانیه نشد که نگه داشتم و صدا زدم که پیاده شوید. دکتر یک پایاننامه📝 را مطالعه میکرد.
فکر کنم همان روز جلسه دفاع داشت.
🔰کاملاً در فضای پایاننامه بود. زمانی که گفتم پیاده شوید، حاج خانم در را باز کرد و پیاده شد. دکتر سرگرم مطالعه بو دو عکسالعملی نشان نداد. حاج خانم که زود پیاده شده بود، خواست در را باز کند که با انفجار مجروح شد.
🔰 ایشان ضربه شدیدی خورده بود؛ از پا و سرش خون میرفت.
تمام بدنش مجروح شده بود. آمبولانس🚑 آمد و ایشان را به بیمارستان فرستادیم. آقای دکتر در جا شهید شده بود.🕊🌷
🌷راننده و محافظ شهید🌷
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
@khamenei_shohada
شهید همت.mp3
12.25M
مجموعه #صوتی🔊 2⃣
✨" نیمه پنهان ماه "💫
روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
آقا جانم ❣
🌺آخر به کجا روی کند❓
اِی همه رحمت
گر در بَرِ تو
شخصِ گرفتار نیاید
دیدم همه جا بر
در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است
گنهکار نیاید🌺
#ساعت_عاشقی
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_نوزدهم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیستم 0⃣2⃣
.
موهایم رامیبافم وبا یڪ پاپیون صورتی🎀 پشت سرم میبندم..
زهراخانوم صدایم می ڪند:
_ دخترم!بیاغذاتونوڪشیدم ببر بالا باعـــــلی تو اتاق بخور..
درآیینه برای بار آخر ب خود نگاه می ڪنم.آرایش ملایم و ی پیراهن صورتی رنگ باگلهای ریز سفید..چشمهایم برق میزند و لبخـــــند 😜موزیانه ای روی لبهایم نقش میبندد..
ب آشپزخانه میدوم سینی غذارا برمیدارم و بااحتیـــــاط از پله ها بالا میروم..دوهفته از عقـــــدمان میگذرد..
ڪیفم رابالای پله ها گذاشته بودم خم میشوم از داخلش ی بسته پاستیـــــل خرسی بیرون می آورم و میگذارم داخل سینی..
آهسته قدم برمیدارم ب سمت پشت اتاقت چندتقه ب درمیزنم صدایت می آید!
_ بفرمایید!
دررا باز می ڪنم و بالبخند وارد میشوم.
بادیدن من و پیراهن ڪوتاه تا زانو برق از سرت میپرد و سریع رویت را برمیگردانی سمت ڪتابخانه ات..
_ بفرمایید غذا آوردم!
_ همـــــون پایین میموندی میومدم سرسفره میخوردیم باخانواده!
_ ماما زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم..
دستت راروی ردیفی از ڪتاب های تفسیر قرآن 📗می ڪشی و سڪوت می ڪنی..
سمت تختت می آیم و سینی را روی زمین میگذارم ..خودم هم تڪیع میدهم ب تخت ودامنم رادورم پهن می ڪنم.
هنوزنگاهت ب قفسه هاست...
_ نمیخوری؟
_ این چ لباسیه پوشیدی!؟
_ چی پوشیدم مگه!
بازهم سڪوت می ڪنی سرب زیر سمتم می آیی و مقابلم میشینی
ی لحظـــــه سرت را بلند می ڪنی و خیره میشوی ب چشمهایم چقدر نگـــــااهت رادوست دارم!😍
_ ریحـــــان!این ڪارا چیع می ڪنی!؟
اسمم راگفتی بعـــــد ازچهارده روز!
_ چی ڪار ڪردم!
_ داری میزنی زیر همـــــه چی!
_ زیر چی؟تو میتونی بری..
_ آره میگی میتونی بری ولی ڪارات...میخـــــاای نگهم داری مثل پدرم!
_ چ ڪاری عـــــااخه؟!
_ همینا!من دنبال ڪارامم ڪ برم.چراسعی می ڪنی نگهم داری هردو میدونیم منو تو درسته محرمیم اما نباید پیوند بینمون عاطـــــفی باشه!
_ چرانباشه!؟
عصبی میشوی..
_ دارم سعی می ڪنم آروم بهت بفهمونم ڪارات غلطـــــه ریحانه
من برات نمیمونم..!
جمله آخرت در وجودم شِ ڪَست
#تووووبرایم_نمیمانی..😢
می آیی بلند شوی تابروی ڪ مچ دستت رامیگیرم و سمت خودم می ڪشم و بابغض اسمت را میگویم ڪ تعـــــادلت راازدست میدهی و قبل ازین ڪ روی من بیفتی دستت را ب قفسه ڪتابخانه میگیری..
_ این چ ڪاریه آخه!
دستت را ازدستم بیرون می ڪشی و باعصبانیت از اتاق بیرون میروی...
میدانم مقـــــاومتت سرترسی است ڪ داری از عاشـــــقی...❣
ازجایم بلند میشوم و روی تختت مینشینم.
قنـــــددردلم آب میشود!این ڪ شب درخانه تان میمـــــانم!
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@khamenei_shohada
یک نفر
یک خبر از
دوست ندارد بدهد؟
دلِ ما
خیلی از این
بیخبری سوخته است
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌼
#شهید_علیرضا_شمسی_پور
که در حین تفحص شهدا , به شهدا پیوست
#شبتون_شهدایی
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
اے رفتہ سفر
یوسف گمگشتہ ڪجایے
هیهات از این خون
دل و درد جدایے
دنیا شده لبریز ز
ظلم و ستم و جور
اے ڪاش خدا امرڪند
تاڪہ بیایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯