ما فقیریم و رضا ضامن حج فقراست
بارگاهش به خداقطعهای ازعرش خداست🍃
ابر و بادومه و خورشید و فلک می گویند
چشم واکن که جهان گوش به فرمان رضاست
#میلاد_امام_رضا(ع) مبارکباد
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
سخت است براےمادر،
جوان رعـنایش را
خودش بدرقہے قربانگاه ڪند...
❣اما مادران درمڪتب امام حسـین(ع) گویند:
❣جوانم بہ فداےاباعـبـدالله
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_شجاع
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✅آمدن #امام_رضا (ع) به خراسان، امید شیعیان را زنده کرد
✍رهبر انقلاب: بعد از حرکت حضرت رضا به طرف ایران و آمدن به خراسان، یکى از اتّفاقاتى که افتاد همین [نفوذ ائمه] بود که شاید در محاسبات امام هشتم (ع) وجود داشته؛ چون قبل از آن، شیعه تَکوتوک همه جا بودند امّا بیارتباطِ به هم، ناامید، بدون اینکه هیچ چشماندازى داشته باشند؛ سلطهى حکومت خلفا هم که همه جا بود.
۱۳۸۲/۲/۲۰
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍ شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد
#متن_خاطره
🌹نجف آباد اصفهان که بودیم یه پیرزن سراغ حاج احمد رومی گرفت. وقتی حاجی برا سر کشی اومد، پیرزن رفت ملاقاتش و بعد از چند دقیقه گفتگو رفت...🌺
🌹یک هفته بعد پسر پیرزن اومده بود برای تشکر. می گفت: حاج احمد مشکلم رو حل کرده. بعد فهمیدیم پسر پیرزن به خاطر نداشتن دیه قرار بوده بره زندان. اما حاج احمد بخشی از ارثیه ای که از پدر و مادرش بهش رسیده رو میده تا ديه رو پرداخت کنن. و اینجوری پسر پیرزن آزاد شده بود..🌺
📌خاطره ای از زندگی سرتیپ شهید احمد کاظمی🕊🌹
📚منبع: فصلنامه نگین ایران ، شماره ۱۶ ، صفحه ۲۷❤️
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از 🍄دنیای تم و استیڪر ایتا🍄
هدایت شده از 🍄دنیای تم و استیڪر ایتا🍄
@khstiker۷.attheme
124.4K
#امام_رضا(ع)
#تم 📲
♨️تم های زیبا و جذاب 💯
ایتایی زیباتر با تم های زیباو جذاب
دنیای تم و استیکر
http://eitaa.com/joinchat/3683975181Cd7403b6b80
🌺شهید علی هاشمی:
🔅مرگ میآید، ولی چه بهتر که خودمان به سراغ مرگ برویم در خون بغلتیم، نه اینکه مرگ به سراغ ما بیاید و در رختخواب ذلت بمیریم.
سرلشکر #شهید_علی_هاشمی🌹
@khamenei_shohada
خوش آن روزي که مولا باز گردد
انا المهدي طنين انداز گردد
خدايا! پرچمش را باز گردان
به زهرا، يوسفش را باز گردان
همه عالم فداي تار مويش
نگاه عالمي باشد به سويش
به هستي قائم آل محمد(ص)
اميد فاطمه برگرد، برگرد.
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
@khamenei_shohada
هدایت شده از 🛡🇮🇷اخبارسپاهسایبری🇮🇷🛡
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین سخنرانی حاج احمد متوسلیان
🔹ما ثابت مىکنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمینهاى مقدس اسلامى از دست امپریالیزم آمریکا و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستى آزاد بشود.
🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری
http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1
❌ برای خبرهای بیشتر #کیلیک کنید👆
روزهای بعد از تــو گذشت و می گذرند
اما خودت بهتر میدانی چه بر ما گذشت و می گذرد
داغت همیشه داغ است و سرد نخواهد شد
تقصیر من نیست ،
دلم نمی تواند تـو را فراموش کند ..
فرمانده شهید حاج #قاسم_سلیمانی🌷
پادگان قدس کرمان/ ۱۳۵۹
ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_دوم(ب) آن شب بعد از خیابان گردی های اجباری با عثمان،به
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_سوم(الف)
قدرت دستان مادر،هر دوی ما را به سمت زمین پرتاب کرد.
اما صدای تکه تکه شدنِ شیشه ی الکلِ پدر،زودتر از شوکِ پرتاب شدن،به گوشم رسید.
پدر نقش زمین بود و من نقشِ سینه اش
این اولین تجربه بود شنیدن ضربان قلب بی محبت مردی به نام بابا
آنالیز ذهنم تمام نشده بود که به ضرب مادر از جایم کنده شدم.
رو به رویم ایستاد و بی توجه به مرد بیهوش و نقش زمینش،بی صدا براندازم کرد.
سپس بدون گفتن حتی کلمه ای راهی اتاقش شد و در را بست.
گیج بودم از حرفهای پدر،
از زمین خوردن،از شنیدن صدای تپشهای ضعیف و یکی در میان،
از برخورد مادر
بالای سرش ایستادم.
دهانش باز بود و بوی الکل از آن فاصله،باز هم بینی ام را مچاله میکرد
سینه اش به سختی بالا و پایین میرفت،وسوسه شدم به بهانه ی اطمینان از زنده بودنش دوباره سینه و صدای ضربانش را امتحان کردم.
کاش دنیا کمی هم با من دوست میشد.
گوشهایم یخ زد،تپیدن هایش بی جان بود و بی خبر از ذره ای عشق همان حسی که اگر می دیدمش هم نمیشناختم روی دو زانو نشسته، نگاهش کردم انگار جانهایش داشت ته میکشید.
نمیدانستم باید چه احساسی داشته باشم،نگرانی،شادی یا غمگینی؟
اصلا هیچ کدامشان نبود و من در این بین فقط با خلاء،همان همزاد همیشگیم یک حس بودم.
چند ثانیه خیره به چشمان بسته اش ماندم
گوشیم زنگ خورد یک بار،دوبار،سه بار
جواب دادم صدای عثمان بود.صدای عثمان بلند شد:
- چرا جواب نمیدی دختر؟
با بی تفاوت ترین لحن ممکن،زل زده به آخرین نفسهای زورکی پدر،عثمان را صدا زدم
- عثمان بیا خونمون همین الان
گوشی را روی زمین انداختم مدام و پشت سر هم زنگ میخورد
اما اهمیتی نداشت
عقب عقب رفتم تکیه زده به دیوار،چانه ام را روی طاقچه ی زانوانم گذاشتم
یعنی این مرد در حال مرگ بود؟چرا ناراحت نبودم؟چرا هیچ وقت برایمان پدری نکرد؟
چرا سازمان و رجوی را به همه ی زندگیش ترجیح داد
هیچ وقت زندگی نکرد همانطور که به ما هم اجازه ی زندگی نداد
حالا باید برایش دل میسوزاندم؟
دیگر دلی نداشتم که هیزم سوزاندنش کنم
صدای زنگ در بلند شد،در را باز کردم،عثمان بود
با همان قد بلند و صورت سبزه اش
نفس نفس زنان با چشمانی نگران به سمتم خم شد
- چی شده
طوریت شده؟
کلماتش بریده بریده بود و مانند همیشه نگران
- سارا با توام تموم راهو دوییدم حالت خوبه؟
به سمت پدرم رفتم
ادامه دارد.......
@khamenei_shohada