با زمزمہ ی سرود یارب رفتند
چون تیرشهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت خون حسین
با نام شڪوهمند زینــب رفتند
ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
محمدمهدی همیشه تاکید داشت شاد زندگی کنیم، یکی از برنامههایی که داشتیم پیاده روی بود و همیشه تو پیادهرویهامون یک مسجد رو مقصد قرار میدادیم که یک ساعت پیادهرویمون ختم به مسجد و اذان میشد.
هیچ کدوم از خوشیهامون خرج بردار نبود
و اصراری نداشتیم که حتما با پول خوشی کنیم سعی میکردیم تو لحظه خوش باشیم، از کوچیکترین اتفاقات زندگی، حتی غذاخوردنمون هم، برای خودمون خوشی میساختیم، مثلا اگر برنج درست میکردم و ته دیگ داشت برنج رو پشت و رو میکردیم و روش شمع میزاشتیم و تولد میگرفتیم.
همیشه اول سفرمون تولدت مبارک داشتیم
و هفته ای سه چهار بار ما تولد داشتیم و همسایه ها هم همیشه میگفتند چقدر شما تولد میگیرید و چقد شادید.
🌷شهید #محمدمهدی_مالامیری🌷
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_سوم ✍ نمیدانم چقدرگذشت؟ چند ساعت؟ یا چند روز؟ اما اول
🖤🍃🖤
🍃🖤
🖤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
✍روز بعد به محض دیدن دنیا، چشم به در دوخته،منتظر حسام ماندم.
امروز گره از تمام معماهای روزهای بی دانیالم باز میشد.
دلشوره ی عجیبی داشتم.
میترسیدم حرفهای حسام در مورد سلامتی برادرم،دروغی به اصطلاح مصلحتی باشد مِن باب مراعات حالِ بیمارم.
هر ثانیه که میگذشت توفیری با گذر یکسال نداشت و ترسی که آوار میشد بر سر ذهنیاتم.
من با خدای حسام در آن نفسهای همدم با مرگ حرف زدم و او خیلی زود جوابم را داد.
پس رسم معرفت نبود گذاشتن و گذشتن و من باز صدایش کردم تا باز شود سرِ این غده ی چرکین و رها شوم از نبودن برادر و خدایی که حالا میخواستمش .
یالله گویی حسام هواسم را به در جمع کرد.
آن مرد آمد...
با ریشی بلند و موهایی مشکی و نامرتب که خبر میداد از ماندگاریش روی تخت بیمارستان.
آرام و خمیده راه میرفت و یکی از پاهایش را تقریبا روی زمین میکشید.
با هر گام کمی ابروهایش را جمع میکرد و مقداری می ایستاد.
عثمان چه کرده بود با جسم این جوان مهربان و چه خیالی برای من داشت؟
ترسیدم.
آن شب او گریخت پس باید هر لحظه انتظار آمدنش را میکشیدم و اگر می آمد....
ادامه دارد
بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_چهارم ✍روز بعد به محض دیدن دنیا، چشم به در دوخته،منتظ
حسام روی صندلی کنار تخت نشست.
هنوز هم لبخند به لب داشت،
با همان سربه زیریِ همیشگی اش.
راستی چرا هیچ وقت به صورتم چشم نمیدوخت؟
با متانت خاصی سلام کرد و حالم را جویا شد.
بی مقدمه نام دانیال را بر زبان چرخاندم.
با لبخندی محسوس،سرش را تکان داد
- چشم الان همه ی ماجرا رو خط به خط تعریف میکنم.
اما قبلش چون میدونم نگرانید و اینکه زیاد به بنده اعتماد ندارین، قرار شد اول با دانیال صحبت کنید.
حسی خنک و شیرین در تمام وجودم سرازیر شد.
#دانیال ... دانیال من
شنیدن صدایش تنها آرزوی آن روزهایم بود.
از فرط خوشحالی لشکری از بی قراری به قلبم هجوم آورد.
نمیدانستم باید بدوم،
پرواز کنم یا جیغ بکشم؟
به سختی روی تخت نشستم.
- کو؟کجاست؟
لبخندش عمیق تر شد
- عجب خواهری داره این عتیقه.
اجازه بدین.
یک گوشی از جیب پیراهنش درآورد و دکمه ای را فشار داد و آن را روی گوشش قرار داد.
- الو،
آقای بادمجون بم تشریف دارین پشت خط؟
بعله.. بعله..
الحمدالله حالشون خوبه.
به کوری چشم بعضی از دشمنان،بنده هم خیلی خیلی خوبم.
بعدا حال تورو هم به طور ویژه میگیرم.
با چه کسی حرف میزد؟
یعنی دانیال،برادر من،پشت همین خط بود؟
گوشی را به سمتم گرفت.
دستانم یخ زد...
به کندی گوشی را نزدیک صورتم گرفتم.
نفسهایم تند بود و نوایی از حنجره ام،یارای خروج نداشت.
صدایش بلند شد...
پر شور و هیجان
❤️ - الو.. الو..
ساراجان،خواهر گلم...
نمیتوانستم جوابش را بدهم.
خودش بود همان دانیالِ خندان و پرحرف.
اما حالا گریه میکرد در اوج خنده،
گریه میکرد.
- سارایی؟ بابا دق کردم یه چیزی بگو صداتو بشنوم.
اشک ریختم.
برای اولین بار اشک ریختم...
هق هق گریه هایم آنقدر بلند بود که دانیال را از حالم با خبر کند و او با تمام شیرین زبانی،برادرانه هایش را خرج آرامشم میکرد.
صدایش زدم نه یکبار که چندین مرتبه و او هربار مثل خودش پاسخم را داد.
هر چه بیشتر میشنیدم،حریصتر میشدم و این اشتها پایان نداشت
بعد از مدتی عقده گشایی؛در آخر از من خواست تا به حسام اعتماد کنم.
و نمیداست که من ناخواسته به این جوان محجوب اعتماد کرده بودم،قبل از آنکه خود بخواهم.
دوست نداشتم تماس تمام شود،اما شد و چاره ای جز این نبود.
⏪ #ادامہ_دارد......
@khamenei_shohada
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گروهی از جوان ها در کم تر از ۵ ماه، ۵۰ واحد مسکونی ساختند!
🔸چه چیزی ناامیدی را در جامعه از بین می برد؟ «مدیریت انقلابی»
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط
گر بنا نیست ببخشید، نبخشید امّا
دست ما را به مُحرّم برسانید فقط
دلها_بسوی_حسین
#ما_ملت_امام_حسینیم
#هر_خانه_یک_حسینیه
#صبحتون_حسینی
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
همهیِ ما روزی
غروب خواهیم کرد
کاشآن غـروب را
بنویسند: شهادت ان شاءالله
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🚨از همین #گریهها میترسند
🔹جوانهای ما خیال نکنند که مساله، مساله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملت گریه»! آنها از همین گریهها میترسند، برای اینکه گریهای است که بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است. اینها شعائر مذهبی ماست که باید حفظ بشود. اینها یک شعائر سیاسی است که باید حفظ بشود.
📅امام خمینی(ره) |۳۰ مهر ۱۳۵۸
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍️شهید حاج قاسم سلیمانی
🔻اغلب ما از یک حس مشترکی برخورداریم و آن،حس مغمومیت است. وقتی انسان چیزی را از دست می دهد، یا برای چیز ارزشمندی تلاش می کند اما قدرت وصول به آن را ندارد، احساس مغمومیت می کند. این مغمومیت نشاط آور است، پیروزی آور است، معنویت آور است... به من خیلی مراجعه می کنند. هرکسی دستش به من می رسد این را میگوید: دعا کن شهید بشوم...
🔹من به آنها می گویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را، این حالت باختن را، این حس جاماندگی را در اثر دنیا از دست بدهد! او خاسر است...
📚کتاب ذوالفقار ص۱۴۶
❤️ ساعت عاشقی 1:20
ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#کلام_ولی
🔻سخن رهبری درباره عزاداری و مسائل مرتبط با #محرم مسیر را برای عزاداران بیشمارِ حسینی روشن میکند. ایشان فرمودند طبق توصیه ستاد ملی مبارزه با #کرونا عمل خواهند کرد.
🔹اگر ستاد ملی مبارزه با کرونا محدودیتها را بیشتر یا کمتر کند وظیفه همه ماست که طبق آن پیش برویم. بعضی خبرگزاریها همانند فارس خبرهای غیرمتعارفی را برای فشار بر ستاد کرونا منتشر میکنند که روال صحیحی نیست. نباید جلوتر از رهبری حرکت نکنیم.
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | ضربه متقابل
امام خمینی: با ریختن خون عزیز ما،
انقلاب ما تائید شد...🇮🇷✌️
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی شهید
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada