eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✍نـــوشتند "زائـــــران کربلا" امــا را ندیدند..! به یاد کسانی که رفتندو راه را هموار کردند تا پیاده روی از یادها نرود قدم به قدم به یادشان گام بردارید
🍃🌺🍃🌺🍃 چقدر با شعف و تاب و تب شدند برای شاه عرب شهید شدند🌷 برای حفظ سینه را سپر کردند شبیه عابس و و وهب شهید شدند من الغریب به آنها رسید نامه عشق💌 مدافعان حرم شهید شدند برای او نوه های غلام ترکی و جُون چقدر آدم شهید شدند به احترام قدمهای دمشق یا که نشد، در حلب 🌷 ✨❣✨❣✨ در ای بانوی عشق جای همه مدافعانت خالی... 🌹🍃🌹🍃
خدا براے دم تو به ما زبان داده است براي آمدن توان داده است بهشت چیست فقط راه مستقیم خدا مسیرِخودش را به ما نشان داده است
༻﷽༺ اسٺ مقدر بنما یاالله پاےپیاده ثارالله همگے راه بیفتیم زایوان نجف روبہ سوےحرم وصحن
༻﷽༺ #السلام_علیڪ_یاسیدالشهدا #شب_جمعہ اسٺ مقدر بنما یاالله #اربعین پاےپیاده #حرم ثارالله همگے راه بیفتیم زایوان نجف روبہ سوےحرم وصحن #اباعبدالله #شب_زیارتےارباب_بےڪفن
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_یکم ✍ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم م
در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم کردیم... پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم... شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید،دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر... روی به رویِ میدانی که یک مشک وسطش قرار داشت ایستادیم: - اینجا کجاست؟؟ دانیال نگاهی به اطراف انداخت: - میدون مشک... حرم حضرت عباس اون طرفه.. نگاه کن..💔💔💔💔💔 ... مردی که نمی توانستم درکش کنم. اسمش که می آمد حسی از ترس و امنیت در وجودم می پیچید... عینیت پیدا کردنِ واژه ی جذبه.. دانیال دستم را در مشتش گرفت و فشرد. خیره به مشکِ پر آب، خواست دلم را به زبان آوردم: - نمیشه یه جوری بریم تو حرم؟ - نه..خیلی شلوغه.. صدایش بلند شد: - من میبرمت.. اما این رسمش نبودا بانو...😉 نفسم از شوق بند آمد... به سمتش برگشتم‌. امیرمهدیِ من بود با لباسی نیمه نظامی و موهایی بهم ریخته... اینجا چقدر زود آرزوها برآورده میشد. اشک امانم را بریده بود و او با لبخند نگاهم میکرد: - قشنگ دقمون دادی تا رسیدی... ⏪ ...
رو میکنم به سمٺ ،میکنم سلام ای مهرباݧ عزیزدلم،میکنم سلام سلطاݧ قلبهای پُراز عشق یاحُسیݧ مݧ با همیݧ بضاعٺ کم،میکنم سلام سلام حضـرٺ عشــق😊❤️ روزم بنامٺان🌤 ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada